سه شنبه , ۴ دی ۱۴۰۳

اسامی اشخاص این داستان فقط شبیه اشخاص حقیقی ست و هیچ ربطی به آنها ندارد .

یه کم نگاش کردم بعد محکم خوابوندم توی گوشش . کلاه از سرش در رفت و رفت که رفت . گفتم :” من میس شانزه لیزه ام تو خودت  کی هستی ؟ ” کلاهش داشت می رفت که می رفت . . .طوری که  از افق دید محو شد و روی کرانه ی باختری توی کشتی دزدان دریایی کارائیب فرود آمد  . البته رنگ صورتش  پریده بود و چشماش دو دو می زد ولی نمی دونم چرا  تکون از تکون نخورده بود ! بلند شدم . بلند شدنی به سیاقِ زن اثیری  همچین یک جوری مدل خودم ، لوند طور ، توی لباس گیپور سیاه ! با همون دستکش سیاهه که همیشه دستم بود و لای انگشت شماره ی دو و سه ی دست راستش ، یه سیگار سو سو می زد و شعله می کشید واسه دل خودش . . . آره . . .  . دوباره برای اینکه خوب شیرفهم بشه گفتم :” خودت کی هستی ؟ هان ؟ ”  زد زیر خنده . همین جور دندونهاش مثل دو ردیف کاشی شکسته ی مصنوعی نمایان می شد و لوزه ی ته حلقش بالا پایین می رفت و می خندید . چشماشو محکم بسته بود . وقتی می گم محکم ، یعنی مثل مشت محکمی به دهان دشمن .خلاصه چشماشو محکم  بسته بود . . . میترسید چشماش درآد  و  بپره از حدقه  بیرون . اما  به جاش ،  همون قدر که چشماش بسته بودن ،  دهنش باز بود  . . . اونم چه دهنی . . . گفتم :” ببندش . . . اون دهنو .  ببندش . ” سرشو به چپ و راست تکون داد و دستش رو کشید روی کله ی کچلش و گفت :” کلاهمو چرا پرت کردی اون سر دنیا میس شانزه لیزه ؟ واسه چی می زنی تو ؟ ” خم شدم جلوش . . . نشسته بود آخه . . . روی نیمکت جلوی دریاچه ی جزیره بود . . . نشسته بودیم با هم ماهی بگیریما  عین آدمیزاد . . . حالا قلابشم واسه خودش داره می ره که بره .  گفتم :” نمیزدم ؟می ذاشتم  تو همین جور منو دور بزنی . . . دور دور ؟ آره ؟ ” خندید و با خس خس سینه اش و صدای بم زنونه اش از حلقوم مردونه اش گفت :” دور کدومه دختر خوب ؟ مگه کارگردانم دور میزنه ؟ کارگردان ، ساز میزنه . . . ساز .” سیگارمو وسط کله ی کچلش خاموش کردم . آخ آخی کرد و به روش نیاورد . پامو گذاشتم روی نیمکت و انگشتهای دست راستش زیر فشار پوتین سربازیم شروع کرد به تق تق صدا کردن و شیکستن . دهنشو جمع کرد و از درون ناله ای سر بداد . گفتم :” گوش کن فریدون ! من نویسنده ام . توی جیک ثانیه برات مینویسم . . . اصلا همین اینک مزین به آخ آخ ِ تو رو می نویسم میکوبم دیوار جزیره . اما تو بالا بری پایین بیای  فقط دوغ بود و ماست بود ، سیاه بود و سفید بود ، تو  فقط  یه عدد کارگردانی . . . اونم کارگردان ِ ساز زن . . . تو که پشت بازو نشون می دی و دبدبه کبکبه ت ریلیفه ، ما رو دور نزن قربون قد قشنگت . بگو داستانم رو چرا برداشتی رفتی ؟ تنهام گذاشتی رفتی ؟  دروغ نگم به جز من یکی دیگه داشتی رفتی ؟ اصلا بی خیال اون چیزی که مثل نقل و نبات ریخته ، عینهو سرطانم داره تکثیر میشه نویسنده است . ” پا از روی انگشتان متورم شکسته پکسته اش برداشتم و کلاهِ پُرپَر سیاهم رو روی سرم جا به جا کردم و به برج ایفل که مثل آفتابه یی آهنی وسط جزیره خود نمایی می کرد نگاه کردم . برجی که تا خود لایه ی اُزن پیش می رفت و لایه را می خراشید و اکسیژن ها رو از دل زمین بیرون می کشید و به جزیره ای در کهکشان حواله می کرد . این طور برجی بود ، اکسیژن دزد  . . . ما هم هوا لازم داریم کی گفته نه  . فریدون بلند شد . جدی شد . کتش رو از روی نیمکت برداشت . خیلی دلشکسته و آهسته . مثل اعدامی محکوم به اعدام . . . با غصه و یک جورهایی خسته . زمین رو نگاه می کرد و اصلا تحویلم نمی گرفت . زدم سر شونه اش و گفتم :” فریدون ، تو همه اش می خوای در ری . . . مگه جرمت چیه ؟ کجا برای خودت داری می ری ؟ مگه شیری که این طوری سَر می ری ؟”    گفت من شیرم تو رو سَنَنه ؟! قلاب ماهی گیریش روی سطح آب افتاده بود و حتی یک ماهی هم شکار نکرده بود . به زمین و هوا نگاه می رکرد . شاید دنبال سازش می گشت  .در هر صورت دستش بد جوری درد می کرد . معلوم بود هی به انگشتاش می چسبید و زیر لب می گفت وای وای . حالا وای وای وای وای وای وای ! من  کلاهم رو روی سرش گذاشتم . این طوری . . . . -=-=-=- . . . گفتم فریدون موهامو ببین چه شرابیه . . . منو یادت نمیاد  هنوز ؟ نه ؟ اما فریدون با اینکه کلاه سیاه پُرپَر میس شانزه لیزه سرش بود خنده به لبش نمی اومد . عینکش رو از توی جیب کتش در آورد و زد روی دماغش . دو تا شیشه ی گرد مثل عینک آفتابی گربه نره .  شروع کرد دقیق نگاه کردن . نگاهی که ریزبینی ازش می ریخت . خیره . ماست . داشت کف آسفالت سقوط می کرد که دستش رو گرفتم و گفتم  :” کجا !؟  بریم توی کافه ی اون ور خیابون بچه های کاخ ورسای منتظرن فریدون .” چاره ای نداشت . با هم رفتیم اون ور خیابون . .  . در کافه باز شد . کافه بوی شکلات می داد . شکلات تلخ . بوی تلخیش رو دوست داشتم . مثل بوی تنهایی و شراب بود . گس بود . دود روی هوا برای خودش مست بود . گارسون آشنا،  دو تا صندلی لهستانی آهنی ، که مخصوص شکنجه بود و سفارشی خودم بود ، کنج کافه زده بود بیخ دیوار . نور به قبر باباش بباره . بابای باشعور چیز خوبیه ، خاندانشم شعورمند می شن اونم هوشمندانه از نوع کارت بنزین و اینا . کنار دیواری که جنسش گچ نبود و  شیشه بود ، شیشه هاشم بارون زده بود دو تا صندلی لهستانی آهنی منتظر بود خلاصه یکی بود و یکی نبود هوای کنج کافه همیشه ی خدا بارونی بود . اگر همه جای جزیره آفتابی م بود اما اون کنج همیشه بارون زده بود و نم و نمور . کنج کافه فاز دو نفره بر می داشت توپ و ملس . امروز  کافه شلوغ بود ، چون صلاح این بود . رجال کاخ ورسای اومده بودن . کف زمین موش راه می رفت و از میون پای منو فریدون می گذشت . فریدون ترسیده بود . تلفنش توی جزیره ی من آنتن نداشت . هیچ کسی نبود به دادش برسه . هیچ کسی . تک و تنها  افتاده بود  . من بودم و خودش . . . حالا می شد ازش حرف کشید . گفتم بشین . این صندلی توئه . نشست . سردش شد . سطح سرد صندلی بی بالشتک و پشتی برای کارگردانها سرده و سخته و سخته و سرده . . . مثل سنگ قبر . گارسون اومد . گارسون منظورم جی . کی . اپتیک ، معروف به غلام اسپرسو . من بهش می گفتم تو قاف اسپرسویی . خودش قبول نداشت . چون یه چشمشو کلاغ خورده بود و یه چشمی بود قاف و به غاف تغییر داد و از قاف- کافه – اسپرسو به غلام اسپرسو تقلیل یافت . منظور اینکه چون یه چشمیست قافش نباید دو تا باشه باید غاف باشه که یه دونه ای بوده باشه  . می گفت جون به جونم کنی من یه چشمی ام و یه چشمی بودنم کلی حسنه و همینم که هستم . ما همه توی جزیره ی من همینیم که هستیم . کافه شلوغ بود . اون گوشه ، توی کنج ِ کنار شومینه ، آبتین نشسته بود و سیگارشو پک می زد . سرش رو گذاشته بود روی میز و زل زده بود بهش . گفتم :” فریدون اون جا رو ببین . می بینیش . عینکتو در آر اگه نمی بینی . . . اسمش آبتینه می دونی چه بلایی سرش اومده ؟ ” نگاه کرد و سرش رو به یه حالت صمیمانه ای نزدیک آورد  و گفت :” چرا سرشو کنده ؟” گفتم :” تو سرشو کندی ، تو . ” خندید . یه جور نخودی خندید . . . دید من مثل مجسمه دارم نگاهش می کنم ، اون وخ آه کشید و کلافه به آسمونِ کافه نگاه کرد . نگاهش به یک چشم غلام – اسپرسو گیر کرد و برش گردوند طرف من . :” ای بابا خانم میس شانزه لیزه از من چی می خوای من چه گناهی کردم . . . چرا منو اسیر خودت کردی ؟” غلام اسپرسو دست کشید به سر فریدون و کلاه منو برداشت و گذاشت روی میز . فریدون لرزید و گفت :” چی کار کنم ؟ ” خندیدم . گفتم :” شما سفارش بده . ” سرش رو به چپ و راست تکون تکون می داد . مثل پاندول ساعت . کم مونده بود گریه کنه با این حالت دو به شک خنده و گریه اش  . به غلام اسپرسو گفتم . دو تا نسکافه بیار . غلام اسپرسو رفت . من و فریدون تنها موندیم . بهش گفتم :” منو نگاه کن . . . چی می بینی فریدون ؟” سرش رو بالا آورد و عینکش رو با دست له شده اش بالا برد و گفت :” من یه زن می بینم که صورتش مثل ماه سفیده . . . چشماش سیاهه . . لبش آبیه . . موهاش آبیه . . . مژه هاش آبیه ” گفتم :” فریدون ، تو چقدر خسیس و بی انصافی ، بنچاقِ ” قرمز” رو به نام تو زدن ؟ ” فریدون یه فیلم داشت اسمش – قرمز – بود . تقریبا دو هزار و سی صد سال پیش ، کلی آدم این فیلمو تحسین کردن و به بازیگرای فیلمش جایزه دادن . . . از اون موقع به بعد فریدون دیگه فیلم خوب نساخت . . . همه چیز و با فیلتر قرمز می دید . . . بعد چشماش مشکل پیدا کرد و همه چیز رو میرور و آیینه ای می دید . . . چپ و راست میدید و راست و چپ میدید . . . پیاده رو ها رو اشتباهی می رفت . اشتباهی شده بود فریدون . . . می گفت من یه کارگردانی ام که ساز می زنم . نمیدونم منظورش چی بود ولی حتما منظورش این بود که دوست داره ساز مخالف بزنه و آوانگارد بودن خودشو تزریق کنه توی پرده ی  تاریخ سینما .. . اما نتونسته بود . برداشته بود قصه ی منو از دل دیوار جزیره برده بود و گم کرده بود . نمیدونم چی فکر کرده بود . . . غلام اسپرسو ، نسکافه هامون رو توی دو تا کوزه ی زیر خاکی آورد . فریدون که آب از لب و لوچه اش آویزون شده بود گفت :” چه خوب . . ندیده بودم توی کوزه ، قهوه بیارن . “بعد  خندید و گفت : ” آفرین آفرین . . هه . . نه آفرین واقعا آفرین  ” غلام اسپرسو به من نگاه کرد . یه سیگار گذاشت بین لبام و فندک زد .می دونست که اعصابم داره ورق می شه و کلونازپام لازمم . . . گفتم :” اون یکی کوزه رو ببرید برای آبتین .” غلام اسپرسو ، کوزه ی نسکافه رو روی سینی گذاشت و از جلوی چشمان مشتاق فریدون برد و صاف گذاشت روی میزی که آبتین سرش رو روش گذاشته بود . آبتین سرش رو برداشت و با کوزه بهش نسکافه داد . داد زدم فریدون . برگشت و با ناراحتی منو نگاه کرد . گفتم :” موهام چه رنگیه ؟ هان ؟” گفت :”میس جان تو منو بکش اما من نمیگم قرمزه . قرمز مال منه ؟ موهای تو آبیه . آبی  . چشه مگه  آبی ؟ استقلالیه ؟” . . . عرصه بهم تنگ شد . معذب قلم شدم و در اندر محسنات و اخلاقیات نویسندگانی شرمنده ی امر کتابت که دهنم رو باز نکنم چهار تا چارواداری بگم که گفتم :” تا حالا شده نوار خالی رو پر کنی ؟ می دونی چقدر نوار خالی دستته که همه رو مچاله کردی و سگ خور پرده ی سینما نکردیشون  ؟ چرا قصه نمیخونی فریدون ؟ چرا دنبال باریتون دراماتیک اپرا و  تاریخ حضور خودت نیستی فریدون ؟ چرا فیلمتو چپ و راست کردی ؟ چرا فکر می کنی چون ساز مخالف می زنی می تونی منو بپیچونی ؟ منم ساز می زنم . . . من مثل خودتم . منتها بدون ابزار ساز می زنم . . . من داد می زنم . من مشت می زنم .  .  . من قصه هامو از افق معجزه آسای مقدس اردبیلی توی زعفرانیه و آتی ساز می دوزم به افق اون سر جزیره توی کهکشون و از مدار خارجشون می کنم و چی فکر کردی که از جشنواره هم خارجشون می کنم . فریدون عقربه ات رو با ساعت من کوک کن به خدا حال ما خوب نیست . چرا نقشه ی زندگی شما فقط کروکی خراسان توشه و جی .پی .اسش آدرس ما رو نداره . اون ور و نگاه کن فریدون . . . اون پسرو می شناسی ؟ به من نگاه کن فریدون ؟ آخه تو کی هستی ؟ به من می گی موهات آبیه . . . حرف حساب بزن خب . . . فیلم ساختن آرزوی حقیرانه ی  منه اگر برای تو شده  کل زندگی . . . من قصه نویسم ، من فوندانسیون و بیس و اساس کار تو ام . . . چرا فکر می کنی ما ها مرده ی شماهاییم . . .  باور کن دور خودت می چرخی و نمیفهمی چه قدر مختصات زمینی که  روشو نگاه می کرده محدود بوده. . . برو دکتر فریدون . برو . . . . . اینجا ، پشت این کافه ، یه سلاخی هست از اوناش که شهرام مکری توی ماهی و گربه گذاشته بود . . . توی سلاخی یه دکتری داریم  یعنی خدا  یعنی عالی . . . یعنی درجه یک . . . یعنی اوستا . . . بهت چرک خشک کن می ده ، چرک قرمزیت بخوابه  از توی خونت بره بیرون تو بتونی ما رو درست ببینی . . . کارد رسید به استخون . دیگه کارد استخونو نمیشکنه فریدون الان استخون ما کارد شده . استخونمون واسه خودش حرفی داره برای گفتن . . . ما می زنیم خورد می کنیم . ما خودمون اره شدیم فریدون . . . دوستای تو ، چقدر حرف می زنن .  اما حرف هیچ کدوم تازه نیست .تو حرفی نداری بزنی از نوع تازه  ؟ چرا داری منو این جوری نگاه می کنی ؟ حرفی بزن ؟ چیزی بگو ؟ ” فریدون ، بی اجازه ، کوزه ی نسکافه م رو برداشت و سر کشید و گفت :” بپرسم ؟” چشماش رو تنگ کرد . مثل بادوم . . . لبهاش رو از دو طرف کش داد و با صدای مخصوص خودش گفت :” نظرت راجع به خیانت چیه ؟” منم به شیوه ی سحر دولتشاهی گفتم :” بده دیگه . . . خیلی بده !” اما پشت بندش گفتم :” بستگی داره کی از من اینو بپرسه . اگر شما بپرسی میگم شما خودت معدن خیانتی . . . کجا گذاشتی داستانمو . . . چرا تلفنمو جواب نمی دی ؟ چرا روی صندلی تو فقط بهداد اینا  باید بشینن و حرف بزنن و تو دوستشون داشته باشی . . . خون ما آبی تره یا خون بهداداینا . . . یعنی یکی که بشه چهره اینقدر مهمه ؟ بابا بی خیال . .  . همه ی جوابایی که داد و من قبلا زیر نامه ی فدایت شویم امیر نوشته بودم ندیدی؟ . . . یه بارم با ما سخن بگو فریدون  ؟” فریدون از روی صندلی شکنجه بلند شد ولی صندلی با جاذبه ای شکنجه وار اون  رو مدام به خودش میکوبید و بلند می کرد . میکوبید و بلند می کرد . برپا . . . برجا . . . برپا . . . برجا .  . مهره های فریدون یکی یکی  داشت صدا می داد . مثل دونه های تسبیح . . . جیک ازش در نمیومد اما  . . . آخر سر وقتی موهای کم پشتش روی هوا  ویز موند و مثل انیشتین شد گفت :” نظر من به نظر تو نزدیکه خانم . . . این جا چرا این جوریه ؟” دود سیگار و  فوت کردم توی صورتش و خود به خود جذبه ی روانی صندلی قطع شد . مثل فرشتهی نجات کارتن سیندرلا که جادو می کرد .  آبتین از اون ور کافه داد زد :” میس شانزه لیزه ، آخه چطور یه  دانشگاه سوره ای می تونه انقدرمحو باشه مثل مه و دود و اینا ؟” از این ور کافه ، دستکشم رو در آوردم و به نشانه ی یک علامت هم دانشگاهی بودن گفتم :” دود از کنده بلند میشه و مه از ابر باران زا ، دود از آتیش نور زا میاد و مه از آسمون ِ دلگیر ، گیر بده . . . گیر بده . . . ” . . . توی کافه همه خبر دار ایستاده بودن ، همه بچه های کاخ ورسای رو می گم . از جام بلند شدم و بهشون گفتم . . . از جلو نظام . . . همه شون دستارو بردن جلو . . . فریدون یوایشکی گفت :” چی کارشون داری لشکر جرار رو ؟” گفتم :” خبر دار .” همه شون نزدیکم شدن و عقب عقب از در کافه رفتن بیرون . . . اسم این روش دستورالعمل معکوسه . فریدون آب دهانش را قورت بداد . . . گفتم :” بیرون منتظرت می مونن . . . نمیخوای بری دکتر ؟ برو؟ . . . اون جا بهت چرک خشک کن می دن . . . وقتی چرکا بره خیلی همه چی خوب میشه . . . اون وقت می تونی قصه های خوب بخونی و قرمز و جای قرمز بذاری و آبی رو جای آبی . . .  و وقتی ساز مخالف بزنی واقعا سازت مخالف باشه  نه الکی و کشکی. . .. ما که دوستت داریم فریدون . . . قسم به لایه ی نازک ازن که  رخساره ی تو خبر می دهد از سر درون . . . می دونم که با ما نمیخونی و نمیزنی اما بعدا پشیمون می شی اینو اون زنه می گه . . . اسمش چی بود ؟” فریدون با تعجب نگاه کرد و گفت :” کدومممم ؟” گفتم :” توی یکی از فیلمهات بود یادت نیست ؟” آبتین سرش رو گذاشت روی گردنش و از در کافه رفت بیرون . . . کلی کارا داشت که باید بهش می رسید  گفته بودن فیلمش محو شده توی جشنواره . . . غلام اسپرسو مثل دکل توی کافه ایستاده بود و در پشتی رو باز نگه داشته بود تا فریدون خودش با پاهای خودش بره دکتر . . .پیش همونی که اوستاس . . . عالیه . قراردادی نیست . طبایع رو می شناسه . شاید این طوری منم وقتی از یه جای دور از یه جزیره ی دیگه داد می زنم صدام توی گوش فریدون پژواک قشنگی بده . . . به پرده ی شنواییش امواج دلنشین شوپن رو تلقین کنه مثلا . فریدون به در نگاه کرد و من بلند شدم . گفت :” باشه میام .”  اما از جاش تکون نخورد . یک هو آب شد . آب شد و رفت تو زمین . زمین های جزیره همه عایق شده . بالاخره یه جایی توی سفره های زیر زمینی فریدون رو پیدا می کنم و بهش می گم :” بریم دکتر که گوشی رو برداری و صدات یه ذره آرومم کنه ، این نفس های آخره . . .داستانم رو خوندی فریدون ؟ سیناپس کامله . در حد شاهکار . دیدی ندیده بودی شبیهشو ؟” لشکر کاخ ورسای همه مشغول گشتن در سفره های زیر زمینی هستن . اون ها فریدون رو پیدا می کنن و من با فریدون توی لوکیشن فیلم شهرام مکری ، منظورم ماهی و گربه است .  پشت رستوران ، توی قصابی داریم واکسن ِ ( خودتو نگیر فریدون ) تزریقش می کنیم .

تصویر یک فریم از فیلم  Genesis ، اثر آبتین مظفری می باشد .

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

دستورِ پخت و پز قافیه

بیدار شو تا ساز کوک کنی متن شاعرانه عاشقانه از سانازسیداصفهانی بر اساس تصویر سازی

یک نظر

  1. از همون اول آدم میخکوب داستان میشه. با همون کشیده. تا آخر باید باید دونه به دونه حروف و کلمات رو به هم بدوزی تا برسی آخرش. مگه میشه نیمه کاره رهاش کرد؟!!!! تو به جزیره راه پیدا کردی و باید با تمام وجو توی هواش نفس بکشی. عمیق عمیق اینقدر عمیق که برسه به ته شش ها و غلیظ بشه و بریزه تو خونت. حس بودن توی جزیزه رو با هیچی عوض نمیکنم. میس شانزلیزه و جزیره تا ابد نفس می کشند در کهکشان. عاشق تمام جزییات جزیره و میس شانزلیزه ام.