کسوف

 

نفله ی دیدن نمایشم . وقتی نزدیک چهار راه ولیعصر میشم همیشه دلم مثل سیر و سرکه میجوشه که این (کار)ی که بناست ببینم چه جوریه ؟ مخصوصا اگر نویسنده یا کارگردانش رو بشناسی ، انگاری ، اهمیت اون کار برات بیشتر میشه ، دوست داری مو رو از ماست بیرون بکشی یا پنبه زنی کنی ، دوست داری اگه کار بهتره بدجور خوشحال بشی ، من از اون دسته آدم هام که از دیدن  بهتر شدن کار دوستام خوشحال میشم و از بدتر شدنش ناراحت . حالا بعد از مدت ها دوباره ایوب آقاخانی رو که از حیطه ی کارگردانی دور دیده بودیم ، داریم از نزدیک میبینیم . توی راه که پر از بوی لنت ترمزه و من با عشق فراووون ترافیکش رو تحمل میکنم ، توی دلم میگم : ” اگر(( زمین مقدس)) رو 8 تا دوس داشتم ، ((مرثیه ای برای  یک سبک وزن )) رو 7 تا دوس داشتم این کار رو چند تا دوس میخوام بدارم ؟ عین بچه ها که کاراشون رو مثل عروسکاشون و با حساب دو دو تا چهار تای خودشون دوست دارن ، همون جوری میسنجم ، اصلا ترازوی من عین مال بچه هاس ، واسه همین فک میکنم کم خالص نیست . . . درست میبینه . میرسم تئاتر شهر ، ماشین  رو سر جای همیشگی میذارم و با اون شال گردن بی خود بلندم بدو بدو میرم تا به اجرای دوم نمایش (کسوف ) برسم . سالن قشقایی . روی در سابقش فلش زدن ——>   از این طرف ، پله های بزرگ هخامنشی رو پایین میرم . توی صفم ، انقدر هیجان دارم انگار قراره خودم بازی کنم . بروشور رو امیر هاشمی که برادره افشین هاشمیه میده دستم ، سایز بروشور بزرگتر از (مرثیه ای برای یک سبک وزن ) شده ، یه آخی میگم . . . روی بروشور یه قالیچه پهنه ، یه مردی سیاه و سفید انگاری توی ضد نور ، یا خود نور کسوف واستاده ، نیمرخش دیده میشه ، اولش فک میکنم بلوچه ! روی بروشور نوشته ( نویسنده و کارگردان ایوب آقاخانی / مجموعه سالن تئاتر شهر / آبان و آذر 1389 ، ساعت 19:45) ، با جمعیت میریم تو ، نورالدین حیدری ماهر، که این جا سمت های زیادی دریافت کرده (از جمله : دستیار اول کارگردان و برنامه ریز و مدیر تولید ) دیده میشه ، کلا نورالدین حیدری ماهر از همه ی کارگردانان و بازیگران تئاتر بیشتر دیده تر میشه چون همیشه هست ، میپیچی توی قشقایی . میرم ردیف اول ، صندلی 8 . میشینم و با جبهه گیری به دکور نگاه میکنم ، درجا  فصل خون توی ذهنم تداعی میشه . . . گونی و خاک هایی که صحنه رو مثل یه قاب ، قاب گرفتن و توشون ، ته سیگار و آشغال و پپسی و ایناست ! نور میره . این جا رو دوست دارم . انقدر همه جا سیاه میشه که تو توی خواب هم اون قدر سیاهی نمیبینی . . . جادو این جوری شروع میشه . . . نور اریب میفته روی مردی که حمیدرضا آذرنگه ، به محض حرف زدن میفهمم بلوچ نیست ، افغانه . دارن ازش بازپرسی میکنن (درست مثل نمایش تمام صبح های زمین که آشا محرابی باید به بازپرس ایوب آقاخانی جواب پس میداد ) این جا هم بازپرس ایوب آقاخانی داشت از پیرمردی افغان سئوال و جواب میکرد ، تو تروریستی ؟ زن تو کیه ؟ با صاحب کارش ارتباط دیگه ای نداشت ؟ اسم زنت چیه ؟ چرا اون جا رفتی ؟ چرا ….چرا ….چرا اسلحه حمل میکردی ؟ چرا . . . ؟ ؟ ؟  بعد بهانه پیدا میشه و حمیدرضا آذرنگ در نقش مرد افغان ، شروع میکنه به گفتن اینکه داستانش درازه و با لهجه ی شیرین افغانی داستان رو روایت  میکنه و …. نور میره و روایت تبدیل به نمایشی میشه که اسمش کسوفه ، حالا جا ها برعکس میشه ، بازپرس ایوب آقاخانی از نسیم ادبی (که اسمش من رو همیشه یاد پری صابری میندازه ) – ثریا- سئوال جواب میکنه ، ثریا مشکوک میزنه ، آخه شوهرش نمیتونه بچه دار بشه ولی اونا بچه دارن ، ثریا دردهای عجیبی میکشه ، فک میکنم معتاده ، بعد میفهمم قرصی شده ، بعد هم میفهمم بچه اش پودر شده . (نسیم ادبی – ثریا – نقش زن ایرانی رو ایفا میکنه که به همسری مرد افغان در اومده ، حالا چرا و چیش رو برید ببینید . اون ها توی منطقه ی صفر زندگی میکنن  ) منطقه ی صفر کلا چه حالی داره آقای آقاخانی . یه لحظه رفتم گرجستان . بعداز مرز بازرگان میری یه جایی که نه مال ایرانه نه مال ترکیه است  میگن اون جا آدم هم بکشی کسی چیزی نمیتونه بگه . . . مال خودته عجب جای باحالیه  آدم بره اون جا خونه بسازه لنگر بندازه چه فازی میده . . . .خلاصه این زن و شوهر توی منطقه ی صفر هستن و بچه ای دارن که پودر میشه . زن قرصی میشه . ربط و وصل این ها چیزیه که داستان نمایش رو شامل میشه . اتفاقا صادقانه بگم ، به نظر من داستان این نمایش خیلی خیلی دوست داشتنی بود ، خیلی پخته تر از کارای دیگه ای که از آقای آقاخانی دیده بودم . کلا داستان داشت . من نتونستم با  فصل خون این طوری ارتباط بگیرم . یا مثلا توی مرثیه (به دلیل زمان اجرای نمایش که مصادف با خرداد پارسال بود ، به نظرم کار کمی از جاش در رفته بود و باید درزش میگرفتن ) اما این جا یه نمایش صمیمی میبینیم .مرد افغان داره داستان بدبختی خودش رو با لهجه افغانی ، به اون شیرینی ، با میمیک غضه دار شکسته اش روایت میکنه اون وقت مردم بخاطر اون لحن میخندن ، مرد داره درده خودشو میگه تماشاچی ما که مهر انتلکتوال هم توی شناسنامه ی خودش میبینه شعور نداره که 1 دقیقه با اون کاراکتر ( و نه تیپ) همذات پنداری کنه و بشنوه داری چی میگه ، منتظرن تا بخندن و من سر نمایش منهای دو هم به این اشاره کردم که چرا ما هیچ وقت دوست نداریم یه کم فکر کنیم . توی این تکه های نمایش مرد افغان با لهجه ی افغانی داره از
فلاکت خودش ، از خاک بی سرپناه خودش ، از زندگی توی زمین صفر خودش ، از زن خودش میگه ، اعتراف میکنه ، توسط بازپرس تحقیرم میشه ، اما ما بخاطر لهجه اش بهش میخندیم یا چون فهمیدیم توی جنگ صدمه دیده و نمیتونه بچه دار شه بهش میخندیم ، همون طور که سر منتهای دو به عقیم بودن ژول (سیامک صفری) خندیدیم .(من که نه مردم رو دارم میگم . شما رو هم نه باقی رو دارم میگم ) چرا نمیایم ببینیم واسه چی داریم میریم تئاتر ببینیم ؟!؟ من مخالف این خنده توی لحظه های گروتسکیش نیستما . . . نه اون جا هیچ اشکالی نداره باید خنده و زهرخنده باشه . اما بعضیا انگاری میان تئاتر تا سرگرم شن . اصلا فکر نمیکنن . خب نیاین . مگه مجبورین . . . برای اینکه داستان رو لو ندم از گفتن مضمون اون دوری کرده و به همین اکتفا میکنم . . .

بازی ها رو به شدت دوست داشتم ، هم حمیدرضاآذرنگ رو و هم نسیم ادبی رو ، آقای آقاخانی هم صداشون خوب بود چشمک،شاید بی تردید و بی اغراق ، باید بگم  متن نمایشنامه ، داستانش بیشتراز باقی کارهای جناب آقاخانی به دلم نشست و البته همین طور اجراش . اگر کسی هستید که کارهای آقا ی آقاخانی رو دنبال میکنید حتما موافق من خواهید بود . شک ندارم . بیشتر از این هم حرف نمیزنم ، هر کس دوست داره میتونه نره کار رو ببینه ، سالن خیلی هم پر بود ما هم بیش از اندازه ننویسیم بهتره ، بلاگ من چی کاره بید !!!! گفتم بید ؟ آها . . . یادم افتاد یک جا همین مرد افغان نمایش ما ، واگویه هاش به قدری سوزناک میشه که من دلم میخواد از روی صندلی بپرم توی صحنه و بگم بسته دیگه این قدر احمق نباش و یکی بزنم توی سر بازیگر نمایش ، اعصاب خوردی ایجاد میشه ، حمیدرضا آذرنگ از بازپرس آقاخانی در اون احوال پریش (سیگارت) میخواد .بازپرس میگه چی ؟ جواب میده : دود! 🙂 میخندم . شیطونه میگه یه نخ از توی کیفت بردار بهش بده بهش قال قضیه رو بکن . . .

حالا میخوام به ایراداتی که (به زعم من) وجود داشت بگم. من کلا نسبت به فضای خاکی ، قهوه ای ، سنگری ، شنی ، حصیری دافعه دارم …چیزی که توی فصل خون هم بود . شاید  اون فضای تئاتر رو که توش فانتزی ، دکور جورواجو ، رنگ ، رنگ ، بازی با آکساسوار رو ببینم بشتر دوست دارم . این نمایش که شیوه ی روایتش در صحنه ، به شکل اجرای دو بازیگر، رو به رو ی هم + بازیگر با بازپرس آقاخانی .. ما چهره ی بازپرس رو نمیدیدم و اکت ها یا ری اکشن های بازیگر جلورومون رو میدیدم ( کاری که در تمام صبح های زمین ) هم عینا وجود داشت . من از این سکون بازیگر ها و میزانسن های کمرنگشون دلخور شدم . شاید اون فضا جا داشت خیلی بازی بازی های دیگه ای هم توش بشه ، بیشتر دیده تر بشه . ضمن اینکه بازپرس ما در ابتدای نمایش سئوالی رو مطرح میکنه که همین سئوال بهانه ی اجرای (کسوف)میشه اما در نهایت به این سئوال جوابی داده نمیشه .

توی بروشور، اسم افشین هاشمی هم دیده میشه که به عنوان مشاور متن با این گروه همکاری کرده . لازم دیدم به علاقمندان افشین هاشمی بگم جمعه ساعت 4 افشین هاشمی در خانه ی هنرمندان ، سالن انتظامی ، مونولوگ داره (مونودرام) میتونید برید و ببینید . متنی از محمد چرمشیر و کارگردان عباس غفاری .

(( حال و هوای خودم فقط (این) است گوشش کنید . دوستش دارم بدجوری دوستش دارم ))

*درادامه مطلب فیلم مصاحبه (سیامک صفری) در برنامه ی دو قدم مانده به صبح را میتوانید ببینید *

 

 (())  ——–>> شکل میخی نام (جزیره در کهکشان)

 

http://www.mediafire.com/?nt2qdinxnnw#2

شما میتوانید صدای ایشون رو در ایفای نقش اسکات در نمایش رادیویی ضمیمه شده بشنوید .

در (این جا ).

 

 

 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

33 نظرات

  1. حواس پرتی رو خوب گفتی واقعن آدم حواس پرتیم!  🙂
    خیلی دلم میخواد بیام یه آخر هفته باید جور کنم بیام.
    اتفاقن راجع به اجرای قاتل بی رحم مسعود رایگان میخواستم ازت بپرسم خوب شد گفتی مرسی.
    سلامگل

  2. لباس سیاه,اگر اشتباه نکنم شال سیاه,داشتی با ایوب صحبت میکردی.
    بچه جون دیگه نبینم شالت رو بندازی دور گردن جناب آقاخانی هانیشخند
    اصلا من چرا دارم با تو سر تو کل کل میکنم؟!:دی

  3. هوای حوصله بدجوری این روزا ابری ست…..

  4. من و تو چقدر تفاهم داريما……!!
    ناخدا…ايوب…مرثيه اي براي يك سبك وزن…كسوف…
    خنده هاي بي موقع مردم كه انگار دارن با ناخناشون روي تخته سياه مي كشن رو مخ ادم رژه ميره….من سر منهاي دو هم همين طوري عصبي شده بودم…!!
    من تو رو جايي نديدم؟!:دي
    راستي من امروز دوباره رفتم مونولوگ…آره كار افشين هاشمي بود..اما به خودشم گفتم كارش خوب بود اما يكم تصنعي بود من دلم مي خواست باورپذير تر باشه..نميدونم شايد اگه حسن معجوني يا سعيد چنگيزيان بود،باورپذير تر بود…شايدم مشكل از فرستنده نبوده از گيرنده بوده…:دي….اما كلا آقاي چرمشير با واقعيت هاي خوبي اشاره كرده بودن…نميدونم…!!
    من بازم روشن شدمااا…ميبيني…:دي
    ميس بازم ميام…شايد همين امشب!!!:دي

  5. سلام
    شاید این واپیسن داستانی باشد از یک زندگی از یک عشق از یک خاطره . همیشه زندگی را باید در نبایدها جست ! همیشه از آنچزیهایی که محروم تری بیشتر لذت میبری و همیشه به فکر بدست آوردن چیزی در جایی در مکانی دیگر شاید هستی. قصه کوچ و مهاجرت و پناهندگی از جمله این داستانهای است که همیشه با مشکلات فراوان همراه بوده و انگار این بشر خستگی ناپذیر هیچگاه از ترک تعلقاتی که ما به درست یا غلط به آن ریشه و ابا واجداد میگوئیم هراسی به دل راه نداه و ایضا بسیار شاد تر . مهاجرت از چاله به چاه !! از جمله مهاجرتهایی است که نه تنها راه گشای زندگی نخواهد بود بلکه همیشه در پس تنهایی خود اندوهی جانگاه دارد. این مهاجرت از جمله سفرهایی است که هم می شود و هم نمی شود. ( نمی خواستم بگم فقط مهاجرت مال افغانیی هایی است که از سر ناچاری یا بدبختی به اینجا اومدند یا دخترکی است که از فقر پدر به ازدواج با یک افغانی تن میده. ) هر وقت تونستی از چیزهایی که آزارت میده به سمت چیزایی که دوستشون داری بری و مهاجرتت تورو خوشبخت کرد (حتی داشتن این احساس هم) نشون میده آدم داره بزرگ میشه و این کودک درون داره عاقل میشه ! (همیشه از زیر تالار های تئاتر شهر رد

  6. حواس پرتی رو خوب گفتی واقعن آدم حواس پرتیم!  🙂
    خیلی دلم میخواد بیام یه آخر هفته باید جور کنم بیام.
    اتفاقن راجع به اجرای قاتل بی رحم مسعود رایگان میخواستم ازت بپرسم خوب شد گفتی مرسی.
    سلامگل

  7. لباس سیاه,اگر اشتباه نکنم شال سیاه,داشتی با ایوب صحبت میکردی.
    بچه جون دیگه نبینم شالت رو بندازی دور گردن جناب آقاخانی هانیشخند
    اصلا من چرا دارم با تو سر تو کل کل میکنم؟!:دی

  8. سیل علامت تعجب هارو تو جواب کامنت قبلی روانه کردی ها:دی
    توی راهروی چارسوق دیدمت.
    واقعا از لحاظ ظاهری نمیشناختمت،ولی وقتی به بعضی ها فکر میکنم تقریبا میتونم حسشون کنم.
    عجب سوالیه این!خوب یک انسان بودی،مهم تفکراته، ظاهر مهم نیست.

    قزبانت

  9. هوای حوصله بدجوری این روزا ابری ست…..

  10. من و تو چقدر تفاهم داريما……!!
    ناخدا…ايوب…مرثيه اي براي يك سبك وزن…كسوف…
    خنده هاي بي موقع مردم كه انگار دارن با ناخناشون روي تخته سياه مي كشن رو مخ ادم رژه ميره….من سر منهاي دو هم همين طوري عصبي شده بودم…!!
    من تو رو جايي نديدم؟!:دي
    راستي من امروز دوباره رفتم مونولوگ…آره كار افشين هاشمي بود..اما به خودشم گفتم كارش خوب بود اما يكم تصنعي بود من دلم مي خواست باورپذير تر باشه..نميدونم شايد اگه حسن معجوني يا سعيد چنگيزيان بود،باورپذير تر بود…شايدم مشكل از فرستنده نبوده از گيرنده بوده…:دي….اما كلا آقاي چرمشير با واقعيت هاي خوبي اشاره كرده بودن…نميدونم…!!
    من بازم روشن شدمااا…ميبيني…:دي
    ميس بازم ميام…شايد همين امشب!!!:دي

  11. سلام
    شاید این واپیسن داستانی باشد از یک زندگی از یک عشق از یک خاطره . همیشه زندگی را باید در نبایدها جست ! همیشه از آنچزیهایی که محروم تری بیشتر لذت میبری و همیشه به فکر بدست آوردن چیزی در جایی در مکانی دیگر شاید هستی. قصه کوچ و مهاجرت و پناهندگی از جمله این داستانهای است که همیشه با مشکلات فراوان همراه بوده و انگار این بشر خستگی ناپذیر هیچگاه از ترک تعلقاتی که ما به درست یا غلط به آن ریشه و ابا واجداد میگوئیم هراسی به دل راه نداه و ایضا بسیار شاد تر . مهاجرت از چاله به چاه !! از جمله مهاجرتهایی است که نه تنها راه گشای زندگی نخواهد بود بلکه همیشه در پس تنهایی خود اندوهی جانگاه دارد. این مهاجرت از جمله سفرهایی است که هم می شود و هم نمی شود. ( نمی خواستم بگم فقط مهاجرت مال افغانیی هایی است که از سر ناچاری یا بدبختی به اینجا اومدند یا دخترکی است که از فقر پدر به ازدواج با یک افغانی تن میده. ) هر وقت تونستی از چیزهایی که آزارت میده به سمت چیزایی که دوستشون داری بری و مهاجرتت تورو خوشبخت کرد (حتی داشتن این احساس هم) نشون میده آدم داره بزرگ میشه و این کودک درون داره عاقل میشه ! (همیشه از زیر تالار های تئاتر شهر رد

  12. azizam esmam ghessas (ghesse)va har 2bar ham taip kardamپلک

  13. are azizam dorost migi shayad ham kargardane in kar  be dalile chehreye javan va maasoomeshoon be oonvane bazpors az inke roo sahne bian sarfe nazar mikonan  ,be ghole to bayad az khodeshoon beporsam,dar zemn mamnoon oonghadr ha ba hoosh nistam.خجالت

  14. ok,rast migi mis janزبان miram hatman vali axsasho didam.

  15. ممنون از پاسخهات.
    با تمام این نوشتت موافقم فقط کمی در لحن باهات تفاوت دارم.
    من دوبار نمایشنامه منهای دو رو خوندم.یک بار قبل از اجرا ویک بار بعداز اجرا.مگه چی گفتم؟
    به نظرم منهای دو نمایشنامه بسیار عالی ای است.فقط فاصله بین طنز وتراژدیش انقدر باریکه که اجرای رشیدی به مقدار زیادیش تراژدی رو از بین برده.فکر کن به یکی از لحظات ناب نمایش وقتی که پل در جواب ژن که می پرسه:خب پس چرا شماها خیس نشدین؟ می گه:ای بابا ما پیر پاتالا انقدر خشکیم که تمام آب رو جذب می کنیم.
    به نظرت این جمله طنزه, تراژدیه یا لودگی؟
    مشخصه هرچی اینجا می نویسم نظر شخصی منه:
    وقتی نمایش یا فیلمی رو می بینم یادگرفتم که بار اول فقط عشق کنم.با تمام وجودم.مگه اینکه حسی وجود نداشته باشه,چه توی اثر چه در موقعیت زمانی ومکانی دیدن اثر.چون می دونم این حسیه که بیشتر قریب به اتفاق! منتقدها ازش بی بهره شدند.چون اونها از همون اول میرن برای تحلیلو البته له کردن اثر وشایدم هم از همون اول میرند برای ستایش اثر.
    ولی به جان تئاتر قسم اگه از ته دل می خندم همونقدر بیشترهم فکر می کنم.
    فقط جان من اگه این بار کسی توی اون تاریکی از ته دل خندید.فکر کن شاید از ته مغز

  16. میس نازنین!
    آذرنگ وقتی که بارجویی می شد خوب بود ولی وقتی بازی می کرد خود شخصیتی بود که توی همه ی فرزندان خانوم آقا بود,البته اونجا موجه تر و کاملتر.
    از  نسیم ادبی چیزی نمی گم چون نفهمیدم چیه.
    به نظرم مردم تقصیری ندارند وقتی کارگردان وبازیگر هدفشون خندوندنه.یعنی تو میگی مردم نباید به جواب (چه گپ می زنی؟) آذرنگ توی اون لحظه بخندند؟یعنی می گی اگه کسی می خنده دیگه فکر نمی کنه؟ پس چاپلین عمر هنریش رو بیهوده حدر داد. به مردم چه که رشیدی یا شاید هم خود سیامک دوستداشتنی از عمد جنبه تراژدی منهای دو رو کم کردند و طنزش رو قوت دادند؟ من شخصا دوبار نمایشنامه منهای دو رو خوندم,مشخصه که نویسندش طنزش طنز نیست زهره ولی این به مردم چه؟من اجرایی که از منهای دو دیدم توی اون صحنه خود سیامک هم خندش گرفت ودقیقا گفت:اصلا بی خیال .وادامه اون صحنه رو اجرا نکرد.
    میس نازنین! دچار شک شدم در شناختم از هنر با نوشته هات,این هم بخاطر احترامیه که برای نوشته هات قائلم وگرنه چه خیالی بود برام؟ این همه نوشته توی این دنیا چرا برای اونا تره خرد نمی کنم؟

  17. ااا. مگه فقط ماست شل و سفت داره؟! نیشخند
    نه بابا هرکاری کنه که نمیگم چرا اینجور چرا اونجور. من بازیشو بیانشو تو روال عادی دوست داشتم. ولی تو این یکی نه…
    چی بگم والا؟ شاید صدا به من خوب نمیرسید ??-:

  18. سلام
    راستش رو بخواهید از جوابی که به کامنت خصوصیم توی محیط عمومی دادید خوشم نیومد. هرچند که شما خواسته بودید نه من!

  19. "من کلا نسبت به فضای خاکی ، قهوه ای ، سنگری ، شنی ، حصیری دافعه دارم " . خیلی با این جمله ت حال کردم. خیلی هااااا

  20. azizam esmam ghessas (ghesse)va har 2bar ham taip kardamپلک

  21. are azizam dorost migi shayad ham kargardane in kar  be dalile chehreye javan va maasoomeshoon be oonvane bazpors az inke roo sahne bian sarfe nazar mikonan  ,be ghole to bayad az khodeshoon beporsam,dar zemn mamnoon oonghadr ha ba hoosh nistam.خجالت

  22. salam miss jun,delam barat tang shode bood,rasti manam kare kosufo didam,hamechish khoob bood vali midooni be nazare man,1 chizi eshkal dasht,(bazpors)daghighan too namayesh tamame sobhaye zamin ham hamintor bood,akhe midooni be nazare man bazpors ham bayad tooye sahne bashe na poshte sahne va mardom,adam 1 joory maazabe,fekr mikone bayad poshte saresham negah kone,man ke az oonja miomadam tamame azolatam monghabez shode boodخنده

  23. ok,rast migi mis janزبان miram hatman vali axsasho didam.

  24. salam mis jan,man ham hanooz namayesho nadidam  va kheili delam mikhad bebinam,vali faghat  darbareye dekore sahne 1 chizi mikham  begam,maamolan  sahne ba khak ziba nist,vali nabayad faramoosh kard ke in 1 namayeshe jangie va nabayad entezare rang dasht. گل

  25. ممنون از پاسخهات.
    با تمام این نوشتت موافقم فقط کمی در لحن باهات تفاوت دارم.
    من دوبار نمایشنامه منهای دو رو خوندم.یک بار قبل از اجرا ویک بار بعداز اجرا.مگه چی گفتم؟
    به نظرم منهای دو نمایشنامه بسیار عالی ای است.فقط فاصله بین طنز وتراژدیش انقدر باریکه که اجرای رشیدی به مقدار زیادیش تراژدی رو از بین برده.فکر کن به یکی از لحظات ناب نمایش وقتی که پل در جواب ژن که می پرسه:خب پس چرا شماها خیس نشدین؟ می گه:ای بابا ما پیر پاتالا انقدر خشکیم که تمام آب رو جذب می کنیم.
    به نظرت این جمله طنزه, تراژدیه یا لودگی؟
    مشخصه هرچی اینجا می نویسم نظر شخصی منه:
    وقتی نمایش یا فیلمی رو می بینم یادگرفتم که بار اول فقط عشق کنم.با تمام وجودم.مگه اینکه حسی وجود نداشته باشه,چه توی اثر چه در موقعیت زمانی ومکانی دیدن اثر.چون می دونم این حسیه که بیشتر قریب به اتفاق! منتقدها ازش بی بهره شدند.چون اونها از همون اول میرن برای تحلیلو البته له کردن اثر وشایدم هم از همون اول میرند برای ستایش اثر.
    ولی به جان تئاتر قسم اگه از ته دل می خندم همونقدر بیشترهم فکر می کنم.
    فقط جان من اگه این بار کسی توی اون تاریکی از ته دل خندید.فکر کن شاید از ته مغز

  26. میس نازنین!
    آذرنگ وقتی که بارجویی می شد خوب بود ولی وقتی بازی می کرد خود شخصیتی بود که توی همه ی فرزندان خانوم آقا بود,البته اونجا موجه تر و کاملتر.
    از  نسیم ادبی چیزی نمی گم چون نفهمیدم چیه.
    به نظرم مردم تقصیری ندارند وقتی کارگردان وبازیگر هدفشون خندوندنه.یعنی تو میگی مردم نباید به جواب (چه گپ می زنی؟) آذرنگ توی اون لحظه بخندند؟یعنی می گی اگه کسی می خنده دیگه فکر نمی کنه؟ پس چاپلین عمر هنریش رو بیهوده حدر داد. به مردم چه که رشیدی یا شاید هم خود سیامک دوستداشتنی از عمد جنبه تراژدی منهای دو رو کم کردند و طنزش رو قوت دادند؟ من شخصا دوبار نمایشنامه منهای دو رو خوندم,مشخصه که نویسندش طنزش طنز نیست زهره ولی این به مردم چه؟من اجرایی که از منهای دو دیدم توی اون صحنه خود سیامک هم خندش گرفت ودقیقا گفت:اصلا بی خیال .وادامه اون صحنه رو اجرا نکرد.
    میس نازنین! دچار شک شدم در شناختم از هنر با نوشته هات,این هم بخاطر احترامیه که برای نوشته هات قائلم وگرنه چه خیالی بود برام؟ این همه نوشته توی این دنیا چرا برای اونا تره خرد نمی کنم؟

  27. ااا. مگه فقط ماست شل و سفت داره؟! نیشخند
    نه بابا هرکاری کنه که نمیگم چرا اینجور چرا اونجور. من بازیشو بیانشو تو روال عادی دوست داشتم. ولی تو این یکی نه…
    چی بگم والا؟ شاید صدا به من خوب نمیرسید ??-:

  28. مرسی از جواب رک وراستت. خیالت راحت انقدر احمق نیستم ندونم که مطالب کیو کجا دارم می خونم.اون جملاتم شوخی بود.مطمئن باش میدونم که حقته.نوش جونت.نوشته بودم آخرش که کوفتت نشه.به هرحال دشمنو اشتباه نگیری .
    دست روزنامه نگارانی چون شما رو می بوسم.
    مرسی.

  29. آخه صدای ایوب یه ذره شل ه . میتونست در مقام بازپرس یه کم محکم تر صحبت کنه ها که قاطعیت بیشتری نشون بده… بعضی جاها خوب ادا نمی کرد. صداشو نصفه نیمه قطع میکرد. مثلا اولشو بلند میگفت بعد میرسید به آخراش یهو صداشو میوورد پایین.

  30. سلام
    راستش رو بخواهید از جوابی که به کامنت خصوصیم توی محیط عمومی دادید خوشم نیومد. هرچند که شما خواسته بودید نه من!

  31. "من کلا نسبت به فضای خاکی ، قهوه ای ، سنگری ، شنی ، حصیری دافعه دارم " . خیلی با این جمله ت حال کردم. خیلی هااااا

  32. ادامه متن جا افتاده !!
    (همیشه از زیر تالار های تئاتر شهر رد شدم اما هیچ وقت به این فکر نیفتادم که برم شاهد زندگی و مرگ بازیگرانی باشم که به زعم ما برای وقت گذراندن و به دید خودشان اعتلای فرهنگ و به زعم خانواده هایشان امرار معاش در تلاشند تا اوقات خوشی را برای ما فراهم کنند.
    همیشه پرده تئاتر از جمله اسرار آمیزترین پرده ها بوده چرا که معلوم نیست در پشت آن پرده شبگیر چه روی خواهد داد.

  33. تا اونجا خوندم که گفتی نشستی روی صندلی 8 ردیف یک.بقیه اش باشه برای بعد از دیدن نمایش که هنوز ندیدم.چون هیچ دوست ندارم با پیشداوری برم یه نمایش یا فیلمی رو ببینم.
    وهمینجا تاسف فراوانم از اینکه میس یک ردیف اول نشین هست رو اعلام میکنم.من تا حالا خودمو کشتم ردیف 3 جلوتر نشستم!!!! البته روی زمین چرا ولی این ردیف 1و2 ! آخ آخ.لژ نشینیه دیگه؟ کوفتت نشه.
    پنجشنبه می خواستم کسوف رو ببینم ولی قسمت نشد.و دوباره نوشتن در تاریکی رو دیدم.اینبار با دوستانی دیگر.بیشتر از بار اول عاشقش! شدم.خنده ها نسبت به مرتبه اول کمتر بود.والبته گریه کردنا بیشتر شده بود.این بغل دستی من که یه دل سیر گریست.
    چندتا اشکال توی کار پیدا کردم والبته چندتا نکته دیدم که بار اول ندیده بودم,یه جورائی قضاوتم نسبت به بعضی شخصیت ها عوض شد.
    درود.