چه کسی برای نویسنده تره خورد میکند ؟

این روزها حدود سه یا چهار بعد از ظهر بیدار میشم ، یه لیوان آب خنک میخورم و به زور پلک هام رو از هم باز میکنم ، این روزها قرص هام رو زیاد کردم ، بهتره بگم این شب ها . شب رو دوست دارم و عاشق رمز و رازشم . این روزها چرتکمه که میذارم وسط یه نیگاه میکنم میبینم چقدر از اول سال تا حالا پول نگرفتم . یه بار چون روزنامه بسته شد . یه بار چون … یه دفعه دیگه واسه خاطر فلان رفیق و … خلاصه همه رو که حساب میکنم یه چهارصد هزار تومنی نگرفتم . رب دوشامبر بد رنگ سماغی رنگم تنمه . جلوی پاراوان آینه ای نشستم و دارم با خودم حرف میزنم . به میز نهار خوری بیست و چهار نفره نیگاه میکنم . یه زمانی که بابابزرگ زنده بود . روش پتو مینداختن و بند و بساط بازی ورق رو میچیدن و ساعت ها میشتن . . . پولها هم همیشه میرفت توی کیسه ی خاصی که نهایتا قمار حساب نیاد و آخر ماه ها خرج رستوران البرز و … میشد . جاش خالیه . همیشه میگم کاش به جای اون من میمردم . جلوی آینه به خودم نگاه میکنم . خیلی لاغر شدم . این دفعه خیلی لاغر شدم ….فکر میکنم . خجالت میکشم بگم . یک ساله دارم روی رمانم کار میکنم . هنوز بازنویسی اش تموم نشده . خیلی ازم انرژی میگیره چون زمین تا آسمون با کتاب اولم فرق داره . دارم انرژی میذارم روی چیزی که پولی هم برام نداره و فقط از روی عشقه اما چه فایده ! به خودم نگاه میکنم . سال ١٣٨٠ که سونات پاته تیک رو تمرین میکردم خیلی تو دل برو تر بودم و نقاط سوق الجیشی دلبرانه تری داشتم . اصلا سیستمم فرق میکرد . داشتم فکر میکردم کاش از خودم یک عکس داشتم . یاد فیلم تایتانیک می افتم . اون جایی که رز هوس میکنه از خودش یه تصویر یادگاری داشته باشه . اما…. دلم میخواد اکلیل رنگی بپاچم روی خودم و لم بدم روی کاناپه ی مخمل آبی و پشتمم یه کاغذ دیواری قرمز باشه و یه لوسر هم ازسقف آویزون باشه و یه خلخالم …. همین . چه میشه کرد . بعد اون عکس رو کجا بذارم ؟ همین جوریش صد تا حرف بی ربط میشنوم اما به درک چون من این کار رو میکنم . حیف این همه نعمت نیست .به مرور چروک میشه و از بین میره . کاش من یه درخت بودم . اون شب که جنون به سرم زد ، برداشتم یه اس ام اس به یکی از دوستهای کم پیدای لوطی م زدم .گفتم دلم میخواست گاوی بودم که توی کشتارگاه از سیخ و میله آویزونه و خون ازش میچکید روی زمین . نمیدونم چمه . هوا که تاریک میشه میام اینترنت . مصاحبه ی آخرم رو که بی شک یکی از ماندگار ترین کارهام خواهد شد ادیت میکنم . رمانم رو بازنویسی میکنم . سیگار میکشم . منتظر اس ام اس میشم . فیلم میبینم و اون کاری که میخوام رو نمیکنم . میخوام ماشین رو ببرم معاینه فنی ، بعد راست و ریستش کنم و با -بارش – (برعکسش کن ) برم طالقان و یه کم دلم باز شه .امام زاده ش رو ببینم و دشت و درخت هاشو … صفا کنم . طرف گفت باهام میاد اما خوب همیشه کاراش با کارهای من و ماجراجویی های من میزون نیست . خلاصه از خودم این روزها بدم میاد . باید دوره ی دانشگاه جذب بازیگری میشدم . اشتباه شد . تنبلی کردم . عشق فرصتش رو ازم گرفت . سفرم برای برف سنگینی که توی اروپا بارید موکول شد به اردی بهشت . نمیدونم برم ؟ بمونم ؟ نرم ؟ با این همه قرص ؟ همیشه فکر میکنم این معتادها مواد هاشون رو کجا پنهان میکنن ! ؟ موقعی که میخوان از گیت رد شن رو منظورمه ؟ دلم میخواد تف کنم روی کارهای نکرده ام . چقدر قر و قاطم . . . خب دارم دنبال شاگرد میگردم زبان تدریس کنم . برای اون هایی که میخوان برن سفارت فرانسه و بشینن لول ١ یا برای اون هایی که اول راهن اما نمیدونم چه خاکی توی سرم کنم . مثلا آگهی بدم بیایید برای کتاب یک کانون من بهتون درس بدم ….. یا بیایید گرامر ها را شیرفهموتون کنم؟ چند بگیرم ؟ کی یه هنرمند رو بیمه میکنه ؟ کی برای نویسنده تره خورد میکنه ؟ خیلی بده . . . خوبه عزت نفس دارم . آره باید به خودم بنازم چون از طبقه ی مرفهی هستم که دستم رو جلو کسی دراز نمیکنم . مخصوصا ابوی و خرجم رو خودم میدم . برعکس اونایی که سر ابوی هاشون شیره میمالن . نه من خودمم . من با پول ابویم هیچ کس رو نخریدم حتی خودم رو .

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

18 نظرات

  1. من فقط عاشق اینم وقتی از همه کلافه ام ,
    . . . بشینم یه گوشه دنج با تو تئاتر ببینم !

    این روزها ، روز نیست ، شبه  ! از بیخ صبح تا ته شبش ، شبه . همه اش تیره و تاریکه . تو خوشبختی که بعد از ظهرها بیداری و این روزهای تاریک تر از شب رو نمی بینی . این روزها ، شب ها روشن تر از روزهاست …

  2. چی همچین خوش اشتها.(این دو کامن برای دو نوشته ی مجزاست.لطفا اسرار نکنید:دی)سلام

  3. زندگی مدرنی دارین ماشاله.در مورد قرصها با نسخه ی پزشک ببرین کاری ندارن که

  4. رفیق منظور من رفاه پرادویی و مایکل جکسونی نبود. رفاهی که بتونم توش بدون دغدغه ی خودم راحت تر به دردای دیگه فکر کنم. بتونم زیبا تر از این خلق کنم.

  5. سلام میس جان
    چقدر خوب نوشتی ( البته در نویسنده بودنت شکی نیست)، یاد نوشته های قبلت افتادم . خیلی وقت بود از قرصا خبری نبود ! فکر می کردم از دستشون خلاص شدی !  اونجا که از تو دل برویی و عکس گرفتن گفتی منو بردی به فضای فیلم الگی با بازی پنه لوپه کروز و سر بن کینگزلی . امیداورم فیلمو دیده باشی اون صحنه ای که کروز از کینگزلی درخواست میکنه ازش عکس بگیره … .خب یه جورایی تو هم پنه لوپه کروزی …
    به نظر من قرار نیست کسی برای نویسنده تره خورد کنه . خود نویسنده باید به داد خودش برسه که خوشبختانه تو می رسی . ..ون لق اونایی که نمی فهمن . کتابتو دادم دو نفر خوندن . این دو نفر از اونایی هستن که پیف پیف داستان فارسی – ایرانی بو میده . ولی وقتی کتاب رو تموم کردن کیف کرده بودن . جالب اینجا بود که جفتشون گفتن کتاب رو سانسور کردن .
    خب خانم جزیره در کهکشان اینقدر از ما  نرنج .
    زنده باد میس شانزه لیزه .

  6. سلام عزیزم . تو که باز نشستی جلوی آینه . آخه دختر تو کی دنبال پول بودی که حالا نشستی چرتکه میندازی . تو ده ساله زندگیتو پای دلت گذاشتی و حالا دلت کلی می ارزه , 400 هزار تومن فدای سرت . تو همیشه زیبایی هم لاغریتو دیدم هم به قول خودت چاقیتو نقاط سوق الجیشی هم همیشه سر جاشونن . اونایی که تو رو دوست دارن به خاطر خودته نه به خاطر ظاهرت که به نظر من اونم جذابه . یاد بابایزرگت هم بخیر , چه مردی بود . …………. کاش من نقاش بودم……………چشمکماچ

  7. سلام به میس شانزه لیزه که امروز غمگینه. نمی دونم چی بگم، اما مسافرت رو از دست نده؛ یه مقدار سبکبالت می کنه.

  8. خوبه. یعنی الان خوب نیستا شاید یه کم بعدم خوب نشه ولی وقتی از این بند بی بندی آزاد میشی – حالا هر وقت – می بینی چقدر عوض شدی . حالا شاید بد شاید خوب البته از نظر خودت نه ماهایی که می بینیمت. ام امان از این بند بی بند :
    واسه منم زیاد پیش میاد که میشینم پولای نگرفتمو میشمرم. یا زیر آوار یه عالمه کار ناقص و ناب دارم " له " میشم ولی تو فکر یه کار جدیدم. همینجا قفل می کنم نمی دونم دیگه کجای زندگیم قرار دارم. منم اینجا ها فقط می خوابم . یه جوری که انگار صد ساله دارم واسه یه ملیون تا مشکل خفن تفکر می کنم و دست و پا می زنم و حالا از خستگی می خوام یه سال بخوابم. ولی به قول تو امان از رمز و راز "شب" . اصلا من یکی به شخصه هر چی می کشم از دست این شباست. این شبای پر رمز و راز و این روزای پر دغدغه ی لعنتی. همش تقصیر همیناس که میدونم 2 سال دیگه همه فکر می کنن موهام رو مش سفید کردم. ولی همینا که این فکر رو می کنن واسم تره هم خورد نمی کنن. باز خوش به حال تو که از قشر مرفهی هستی . اوضاع منم بد نیستاااا! ولی جزو متوسط هایی هستم که متوسط بودن رو دوست ندارم.
    آااااااااخ بازم شرمنده سر دل منم باز شد!

  9. سلاااام…آآآآآآآآآآآآآآآآخ که چقدر راحت نوشته بویدن این پست خیلی رله…آره منم چند بار خوندم…2 بار که حتما بقیشم هی از وسط این خط اون خط…زبان فرانسه تدریس کنید دیگه…..وااااااااااااااااااای خدا چه جالب میشه…تدریستون چجوریاست فکر کنم اگر خوشتون نیاد از طرف مثلا پرو باشه…نفهم باشه…شما چکارش میکنید بهرروی صحنه جالب توجهی را متصور شدم….
    آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ…میس شما موافقید که خیلی چیزها را هر کردوم از ما در گذشته از دست دادیم؟فرصت ها…و این که دقت کردید گذشته ی داخل گدشته خیلی شرینه برامون…و اینکه چرا داخل همون گذشته ی داخل گدشته دلربا تری بیشتره برای هر کسی من فکر مینکم….!
    اصلا این بزرگ شدن..پیر شدن…راه به جایی ببرد؟
    شما که فیلم زیاد میبینی…سوژه بگیرید دیگه برای قائم کردن قرصها…
    میس عزیزم….آآآآآآآآآآآآآآآآروم دوست دارم باشید….
    شب…دنیای مجازی این خیلی آدمو مشغول میکنه…آدم را مجبور میکنه که فکر نکنه…جلوی پاراوان نشینه و با خودش حرف نزنه….!
    بابا بازمم گلی به جمال شما…شما پول نگرفتی ولی به عشقت هم رسیدی…داستان نویسی همچنان باز نویسی…باباااااااااااااااااااااااااا

  10. ميس جان صرف نظر از اونايي كه درباره قرص و اينا نوشتي و قضاوتي درباره اش نمي كنم بقيه روزمرگي هست كه خيلي ها گرفتارش هستيم. خدا رو شكر كه مجبور نيستي براي تامين معاشت دستتو جلوي كسي بگيري يا تن به كاري بدي كه دوست نداري
    اما ميدوني(معلومه كه نميدوني!)  همين روزمرگي هات نشون ميده بخش زيادي از انرژي يك دختر با استعداد داره صرف بيهودگي هايي مي شود كه بعدها ميآيي و با حسرت درباره اش مي نويسي كه چرا اينطور شد
    سن يك عدده و اون چيزي كه زيباييتو ميگيره عبارت است از استرس بيخوابي تشنج و افكار منفي كه ظاهراً همشونو داري

    در تصور من تو زيبا هستي و بي تغيير
    احتمالاً براي ديگر دوستان هم همينطور
    پس افكار مزاحم رو بريز دور
    شادابي زنده ات ميكنه
    ميدونم كه سخته اما گاهي بايد نقش بازي كنيم
    اينو كه تو درسش رو خوندي ديگه من نبايد بگم!!
    شادزي و ديرپاي

  11. چه کار کردی میس؟ 7 بار خوندمت . خودت بودی.
    شاد زی

  12. این بحران اقتصادی دومن همه رو گرفته! اینترنتم قطع شده بود این مدت نبودم، فعلن با دیال آپ سر میکنم! می بینم که باز یه پست رو از دست دادم! از آلمادوار و فیلمهاش خوشم میاد، فیلمهاش اغلب زن محوره و رو کارکتر مادر تو فیلمهاش خیلی تاکید داره چون خودش هم مادرش تنها او رو بزرگ کرده، ای بابا میس جان خودت که میدونی درد هنرمندان رو تو این ممل کت پس چه انتظاری داری؟
    اگه تهران بودم میومدم پیشت تا فرانسه یادم بدی! 🙂
    سلام  زنده باد میس شانزه لیزهگل

  13. خوندمش تا ته . خوب نوشتی این شرایط بد را.

  14. سفر کاری، فکر مشوش و پر از دغدغه، تصور کن….اما خوب، همیشه هست چیزی که آرامش بده حتی اگه اندک…

  15. ایول  خوشحالم که رمانتو مینویسی و بی صبرانه منتظرشم که بخونمش . در مورد کار های عقب مونده ات هم خب همه یسری کارها دارن که پروندش نیمه بسته اس.

  16. عالی بود…………………..عالی ! ساده – صریح ، صادقانه و بسیار ناب ……..
    متاسفانه اکثریتمون درگیر مسائلی مشابه هستیم، بقولی روزمرگی ماها رو داره از پا در میاره باید با ان چنگید….بازم بنویس ………

  17. تازه از سفر اومدم…داغون و هنوز اندکی مست…فقط اینو میگم : اینجا به احترام سکوت، یک دقیقه بمیرید….مخاطب: ندارد…

  18. چقدر این کسی که خودشه رو دوست دارم…