ویریدیانا اثر بونوئل

ویریدیانا

ویریدیانا ، اثر لوئیس بونوئل در سال 1961 ، وقتی آقای بونوئل با اسم و رسم ِ راهبه ای به همین نام برخورد کرد ، ساختنش در ذهن او و سپس در سینما اتفاق افتاد . این فیلم  که فیلمنامه اش اثر  بونوئل و خولیو آلخاندرو، بر مبنای داستانی نوشته  ی خود ِبونوئل است ، اولین فیلم ِ اسپانیایی بونوئل محسوب میشود . در این فیلم بازیگرانی چون :سیلویا پینال ، فرانسیسکو رابال، فرناندو ری و مارگاریتا لوزانو ، ایفای نقش کرده اند . 

قصه ی فیلم خیلی ساده است . ویریدیانا دختر زیبایی ، قرار است راهبه شود و سوگند بخورد ، پیش از این مراسم ، عموی وی که هزینه های او را نیز تامین میکند ، طی خبری ، از او میخواهد تا به ملاقاتش برود . علارقم میل باطنی ویریدیانا ، به اصرار مادر مقدس و برای سر سلامتی و دست بوسی به دیدار ِ عمو جان رهسپار میشود . به محض رسیدنش ، مزرعه ی بایری را میبینیم که عموی سیاه پوش و مرموز او در آن و در خانه ی مرموز تر آن ساکن است . خانه ای که عنکبوت همه جایش هست جز طبقه ی اول اش . در این خانه زن ِ لوندی کارگری میکند که دخترش هم دور و اطراف خانه پرسه میزند و از مهم ترین کارهایش طناب زدن زیر درخت است . همین طور مردی در طویله و انبار خانه مشغول کارهای ارباب هستند . خیلی طول نمیکشد که متوجه میشویم ، عمو ی ویریدیانا ، در واقع عاشق مادر او بوده است و از زن اولش هم فرزند پسری دارد . عمو جان میخواهد از طرق مختلف مانع رفتن ویریدیانا شود . متوجه میشویم که نگاه هایش با نوعی هوس همراه است . یک شب ویریدیانا که خواب زده شده یا در خواب راه میرود یا هر چیز دیگر ، در حالی که لباس خوابش را درست نپوشیده و پاهایش پیداست جلو عمو می آید . سبدی در دست دارد . دو کاموا داخل این سبد است آن ها را توی آتش می اندازد . در آتش ِ شومینه و مقداری از خاک آن را بر میدارد . خاک و خاکستر را توی رخت خواب مرد میریزد . ( این ها همه البته و صد هزار البته نشانه هایی در فرهنگ اسپانیا و زبان ِ آن ها دارند . ) سپس عمو جان اعتراف میکند که زنش که شبیه او بوده در حالی که لباس عروسی تن داشته است در آغوش وی مرده است و از ویریدیانا میخواهد که آن لباس را بپوشد . او نیز این کار را انجام میدهد و همان شب قهوه ی قجریی را که ماحصل نقشه ی عمو و کارگر (رامونا ) است را میخورد و در خانه ماندگار میشود این طور که بی هوشش میکنند و عمو شب با میل مبهم ِ هوس اش با ویریدیانا صفا میکند . 

فردا به دروغ به او میگوید که کارش را انجام داده و ویریدیانا برای مراسم سوگند نمیتواند به کلیسا برود . هرچند ویریدیانا وسایلش را جمع میکند . داخل چمدانش میگذارد و به اصرار خودش میرود . وسایلی شامل صلیب و حلقه ی خاردار و میخ . همه ی این تصاویر را دختر رامونا که بالای درخت رفته است مشاهده میکند . در همان شب ، شب نظر بازی عمو به ویریدیانا ، دختر ِ رامونا مدام میگوید که دیده است یک گاو بزرگ سیاه از توی کمد داخل آمده است . او به مادرش که همه چیز را علی رقم میل باطنی اش پذیرفته میگوید اما مادرش میگوید این بوسیدن چیزی نیست همان طور که من تو را دوست دارم هست . یعنی از آن نوع است . در صورتی که در فیلم از یک تابو حرف زده میشود از یک ممنوع بودن . وقتی ویریدیانا سوار گاری میشود و میرود . همین که قصد دارد سوار اتوبوس بشود به او اعلام میکنند که اتفاق بدی افتاده است . دنبالش می آیند و او را با خود میبرند . در طول ِ فیلم متوجه طناب زدن ِ دختر ِ رامونا زیر ِ درخت میشویم و این که کارگر مرد به او میگوید این کار را نکن . طناب را زیاد میبینیم . عمو جان خودش را با طناب دار زده است و ویریدیانا نیز که ارثی از او برده برای پاک شدن گناهش و اینکه روی برگشتن به کلیسا را ندارد سهمش را بین فقرا این طور تقسیم میکند که همه شان را به خانه می آورد و میخواهد خیلی باکلاس آنها را تربیت کند که هر کسی هر مهارتی دارد ازآن استفاده بکند و کار کنند و زن به آن ها پول بدهد . . . سپس برود و ذکرش را بخواند . در همین حین خورخه که پسر خود عمو جان است با دوست دخترش وارد داستان میشوند . دوست دختر سریع متوجه زیبایی ویریدیانا میشود و احساس میکند دوست پسر جان به او نظر دارد و میخواهد از رابطه انصراف بدهد و برود که این کار را هم انجام میدهد . 

در بین گداهایی که به خانه ی عمو آمده اند مرد زخمی – مرد کور – زن آبستن . زن کوتاه قد . زن نوازنده . . . زن هرزه . مرد پیر . . .مرد چلاق همه جوره دیده میشود . ویریدیانا از آنها میخواهد فروتن باشند . آنها هم نمیتوانند . در این جا یاد فیلم بانو می افتم و اینکه آقای مهرجویی چقدر از این صحنه ها استفاده ی دلپذیری کرده است و قطعا اگر این فیلم را قبل از بانو دیده بودم . بانو را این همه دوست نمیداشتم . . . یک روز که متوجه میشویم پسرعمو به ویریدیانا میگوید که نباید خودش را سفت و سخت بگیرد و باید معاشرت کنند . . . همگی بیرون میروند و گداها خانه را تصرف میکنند . آنها شروع به غذا پختن و خوردن دور میز بزرگی میشوند که رویش شمع دان هست . در طول فیلم همیشه شمعدانی را میبینیم که سه شعله است و دو شعله ی آن روشن است . بگذریم . انها – گداها – خانه را کاملا به گند کشیده و مست میکنند .  همین طور زن هرزه ی گداها میخواهد مثلا از آنها عکسی بگیرد که همگی شبیه تابلو ی شام آخر حضرت مسیح میشوند و این قاب شکل میگیرد و همگی میخندند . وقتی که خورخه و ویریدیانا و رامونا میرسند . دو تن از این گداها به ویریدیانا میخواهند دست درازی کنند . یکی از آنها این کار را پیش چشمان مرد زخمی انجام میدهند و این در حالی است که دسته های طناب را که میلرزند در چند پلان میبینیم . دست های خورخه بسته است . به قول گدا کاری که یک روز یکی انجامش میداد . . . او این کار را برای ویریدیانا انجام . میدهد . پیش از آن رابطه ی خورخه و رامونا را در طویله ی پر از موش میبینیم . رامونا زنی است که امیالش از چشمانش بیرون ریخته و بازی اش را به شدت دوست دارم . نگاهش را . .. با همه ی این سانسور در آن سالها به شدت توانسته همهی حرف دل کارگردان را به نظر من منتقل کند . بعد از این که گداها را پلیس میبرد و آب ها از آسیاب می افتد . یک شب ویریدیانا خودش را در آینه شکیته ای نگاه میکند . اشکش را پاک میکند و موهایش را دورش میریزد و میرود اتاق پسر عمو جان . 

ویریدیانا وقتی در اتاق پسرعموجان را میزند متوجه میشود که رامونا در ان اتاق است . برای اینکه این شکل رابطه را نمیتوانستند در آن زمان به دلیل سانسور نشان دهند . به قول خود بونوئل برای به تصویر کشیدن این سکانس آخر و نشان دادن ته رابطه ی اشتباه ، آن را عوض میکند و تبدیل به ورق بازی سه نفره میکند . به جای رابطه ی ویریدیانا و خورخه شاهد یک ورق بازی آن هم سه نفره هستیم . دوربین از میز دور میشود و فیلم به اتمام میرسد . در طول فیلم شاهد موسیقی رئکوییم موتسارت به کرات هستیم . شاید تضاد طبقاتی و دین و غیر مذهبی بودن . نشانه ها و تابو شکنی همه ی ریزریز جزئیاتی بودند که در طول فیلم میبینیم . از آزاد کردن سگی از زیر گاری تا از بی کاری افتادن زمین بایر و آبادی آن بعد از حضور یک مرد در فیلم . . . و همین طور خدایا هرگز مباد آن روز که گدا معتبر شود . . . واقعا این شکل داستانیی است که جز در اسپانیا در همه جا در مورد آدم ها به شخصه صدق میکند . همین طور ممنوعیت ها و هر تابویی و شکستن ِ آن . به هر حال از دیدن فیلم های بونوئل همیشه لذت میبرم و فکر میکنم کاش پیش از دیدن این فیلم ها کمی نقد زبان شناسی روی دیالوگ ها و تصاویری که به واقع از ضرب المثل های فلکلور به روی پرده می آید آگاه بودم . حتما در آن صورت فیلم برایم جذاب تر میشد . 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .