ماهی و گربه ، اثری فاخر

ماهی و گربه 

سپاس خدای را که بعد از سالها ، روی پرده ی نقره ای چیزی دیدم که حس ِ ماندنِ توی سینما و ترک نکردن صندلی را دوباره چشیدم . سپاس که فیلمی دیدم که بعد از ترک سالن و تا اینک که مینویسم ، حس ِ فیلم همراهم باقی مانده است . ماهی و گربه ، به زعم ِ من ، در دسته ی فیلم هایی مثل ِ سیمای زنی از دور دست و نفس عمیق و تنها دوبار زندگی میکنیم که برای خودشان یک پا فیلم حسابی بودند هم نمیگنجند . ماهی و گربه ی شهرام مکری ، بعد از مدت ها توانست خلاقّیت نابی را به من نشان دهد که مدت هاست در کتاب و تئاتر و سینما و سی دی دنبالش میگردم و با نمونه های جعلی اش رو به رو میشوم . قصه ای که ، مضمون و درون مایه ی اصلی را در همان آغاز فیلم توی صورت ِ تماشاچی میزند . پس چی را باید ببینم حال که همه را گفتی ؟ همه ی ماجرای بچه ها ی بادبادک هوا کُن و رستوران ِ بین راهی که گوشت حیوان به خورد آدمی نمیدهند . چرا این را اول ِ فیلم میبینیم ؟ ضرورت ِ وجود همین ، به شدت هیجان انگیز است . همین که تو تا انتهای فیلم را از ابتدا شنیدی و روی صفحه خواندی . . . پس همه ی هنر کارگردان ، در قصه نیست . قصه کافی نیست . در نحوه ی پرداخت ِ فیلمنامه ی قصه است . در ساختار ِ آن ، در دقت ِ کارگردان به همین ساختار و آنچه که در مقام کارگردان بناست انجام بدهد . ساختمان فیلم نیز ، قالبی ساده و در عین حال تازه دارد . از مهم ترین ارکان فیلمنامه توجه به این ساختار است . به نظر میرسد با دانستن ِ مضمون ِ فیلم به صورت سر راست بناست قصه را بلد باشیم . حال آنکه با گذشت زمان فیلم متوجه ساختار دایره ای در دل ِ فرم یا قالبی نو است . قالبی ساده بدون ِ ادا و اصول ، شبیه دنیای ذهنی کارگردان و فیلم نامه نویس نسبت به موضوعیت ِ قصه . وقتی مضمون و قالب با این خلاقیت در هم تنیده میشوند همه چیز سخت جذاب میشود . دنیای سرد ، آسمانی ابری ، دنیای کمی سورئال کاراکترهای فیلم ، خاص بودن ِ کاراکتر های فیلم . . . دنیایی که نمادهایی ناآگاه یا آگاهانه در ش دیده میشود . انعکاسی از خود . دوقلوهایی که با لباس هایی شبیه دلقک های سیرک ، انگار به هم چسبیده بودند و از وسط نصفشان کرده اند . یکی دست راست ندارد و دیگری دست چپ ندارند . حضور این دوقلوها . انعکاس صداها در بخش های مختلف فیلم ، بازگشت مدور به میزانسهای از پیش چیده شده و دوباره نگاه کردن به ماجرا از زاویه ی دید دیگر . این بار آگاه تر . . . مثل ظاهر شدن یک عکس و به مرور دیده تر شدن سوژه . . . 

تمام ِ فیلم با حرفه ای ترین و ناب ترین روش در یک پلان برداشت شده . انگار که تماشاچی در تماشاخانه ی تئاتر باشد . . . اما نباشد . . . موقیعت ثابت است . دوربین میچرخد ، دوربین بین آدم ها نمیچرخد . دوربین بین ِ قصه ها و در زمان ها ی مختلف میچرخد و دوباره در یک ساختار مدور برمیگردد به مکان های قبلی که سرک کشیده است . شروع فیلم از همان رستورانی است که گوشت ِ آدم را به خورد مشتری ها میدادند . صحنه پردازی و دقت به ساختن ِ این رستوران به قدری است که وحشت همان ابتدا تو را میگیرد . میترسی دوربین توی رستوران شود . آدم های قصه به قدری دقیق و درست تراشیده شده اند که میفهمی از چه قماشی هستند . از آن آدم هایی که آدم به خورد آدم ها میدهند . از آن هایی که سلاخی برایشان مثل آب خوردن هست و میان قربانی های خودشان پرسه میزنند . مثل ماهی که دستش را تنگ گربه کند . البته این نام از دو بادبادک ِ قربانی فیلم برگرفته شده . چیزی که در انتهای فیلم میبینیم . فیلم با هوشمندی تمام صحنه های وحشتناک را نقل میکند تا نشان دهد که ادا در بیاورد . میسپرد به دست ِ تخیل ِ مخاطب . . . ” این گربه چه خوشگله . بیا جلو سیب بدم بهت . این چیه توی دهنش ! انگار انگشت یه آدمه ؟!” . . . و این دیالوگ همان قدر که سورئال است همان قدر ترسناک است و همان قدر در سینمای ما تازگی دارد که در ذهن میماند و چندشت میشود . تو گربه را نمیبینی تو حس میکنی انگشتت در دهان یک گربه است . . . بازی بازیگرها به شدت درست و حساب شده است . شهرام مکری تئاتر های مختلفی از این فیلمنامه را به هم پیوند داده . با دقتی در میزانس ها و بازی ها ی بازیگران که در همین پلان دوباره میبینیم و همینش عجیب است . تکرار یک جمله بعد از یک ربع از زبان همان بازیگر بی اینکه کات بخورد . . . دوباره بازیگر سر جای اولش است و دارد همان جمله ای را که شنیده بودیم را میگوید با همان لحنی که اول شنیدیم و لی این بار مقداری اطلاعات هم به ما و داستان اضافه شده و با این حال بازیگر با همان حس دومین بازی خود را اجرا میکند و همین حیرت انگیز است که این قدر درست ؟ 

گروه فیلمبرداری پیش از کار مثل هر کار دیگری در همان موقعیت تمرین کرده اند تا این فیلم در یک برداشت و با فیلمبرداری بی نظیر محمودکلاری ، اجرا کنند . . . مثل یک تئاتر و ضرورت این یک پلان ، مهم است . این که برداشت نمیشود و صد برداشت و انعکاس در قصه میبینی . سکانس پلان بی نظیری که رویا و دنیای نامرئی و دست نیافتنی آدم ها در واقعیتش دیده میشود . دختری که با مرده ای در ارتباط است . دوقلو های بی دست . زن حامله ای که ظاهر میشود و قصه خودش را دارد . زخمی که خون ریزی اش بیشتر میشود . تله های نامرئی و مرئی توی جنگل . . . کیسه ی پر از گوشتی که احتمالا گوشت انسان را دارد و خون چکان تا انتهای فیلم در دست بازیگر است . . . نزدیک صد سی دقیقه فیلم را بی وقفه میچشی و سیر نمیشوی از بس که بکر است . موسیقی بینظیر و حساب شده ی کریستف رضائی به شدت در صحنه ها شنیده میشود و شنیده نمیشود . در دلش تنیده شده . صداگذاری فیلم و همین طور پشت صحنه ی فیلم در جلوی دوربین نمایان است . مشخص است که فیلمی است که پشت صحنه و پیش تولید و تمرین حرفه ای داشته . همه ی این ها از آگاهی یک فکر و قبول داشتن ِ هرآنچه میخواهد انجام دهد که درست است می آید . ایمان به خود و شهرام مکری یقینا میداند که نمیخواهد ماهی و گربه اش شبیه – عشق سگی – بشود . . . میتواند بابل باشد اما نیست . . . میتواند شبیه آثار هیچکاک باشد اما کاملا با دیالوگ ها حرفش را میزند . . . میتواند مثل لینچ باشد اما نیست . ماهی و گربه ی شهرام مکری است . در انتها ، دوربین و داستان به جایی میرسد که قربانی قصه به مسلخ میرود و نشان دادن همین و چگونگی موسیقی و اجرای آن تنها از یک ذهن آگاه و توانا بر میاید . که تو هیچ نبینی و همه را تخیل کنی . . . آدم کش هایی که سونات بتهون هم گوش میدهند و خیلی چیزها برایشان عجیب است . . . مثلا مردی که 8 تا گلوله توی بدنش رفته و هنوز زنده است . بچه هایی که برای هوا کردن بادبادک آمده اند و مثل نخ تسبیح یک ربطی به هم دارند . . . رعبی که از برخورد رستورانچی با این ها داریم را توی سینما حس میکنیم . . . دیالوگ ها حتی جمله ای اضافی ندارد . شخصیت ها متحول نمیشود . داستان است که کامل و کامل تر میشود و پا به پای دوربین و چرخش در لابیرنت ذهنی ، دست مخاطب را میگیرد و با خود به دنیای عجیب و هراس انگیزش میبرد . 

 

همین که شهرام مکری قصه ی هراس انگیز را به شکل کلیشه های رایج بازار تبدیل نکرده و در ساختار خودش نشانمان میدهد کافی است که بگوییم این فیلم با این همه شاخصه بی نظیر است . 

عوامل اصلی تولید فیلم سینمایی”ماهی و گربه” عبارتند از نویسنده و کارگردان: شهرام مکری، تهیه کننده: سپهر سیفی، مشاورفیلمنامه: نسیم احمد پور،مدیر فیلم‌برداری: محمود کلاری،: صداگذار،ترکیب صدا: پرویز آبنار، آهنگساز: کریستف رضاعی، چهره‌پرداز: احسان روناسی، شیوا پاک نیت و بازیگران به ترتیب اجرای نقش: بابک کریمی، سعید ابراهیمی‌فر، محمد برهمنی، سیاوش چراغی‌پور، فراز مدیری، عبد آبست، آیناز آذرهوش، پریناز طیب، پدرام شریفی، ارنواز صفری، ندا جبرائیلی، میلاد رحیمی، علیرضا عیسی‌پور، سمانه وفایی، محمدرضا مالکی، مونا احمدی، نازنین بابایی، پویا شهرابی، نیما شهرابی، شادی کرم رودی و خسرو شهراز هستند.

فکر میکنم چطور آقای حمید نعمت الله با فیلم توهین آمیز و سخیف و فاسدش میتواند جلوی دوربین شبکه ی 5 بگوید یک فیلم خاص تجربی کار کرده است ! یا چطور میشود این همه به در و دیوار زد تا ماهی و گربه هایمان را از تور صید آقایان نجات دهیم تا کمتر آرایش غلیظ ببینیم . . . خوشحالم که به یمن این روزها فیلم های کامران شیردل را روی پرده دیدم و متوجه شدم این روزها چقدر کسانی که مستند میسازند و دارند کار فیلم کوتاه میکنند هنوز به گرد پای بابابزرگ هایشان هم نمیرسند و ما چقدر در هنر افول کرده ایم برای همین ماهی و گربه میان این همه سال ، از تنها دوبار زندگی میکنیم عزیزم و نفس عمیق خیلی عزیز تر و آیینه های رو به روی دوست داشتنی گوی را میرباید و در دل من بد جوری جای خوبی پیدا میکند . عزیز میشود . 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .