سال ها
ساناز سیداصفهانی
بر اساس داستانی از (( آنا گاوالدا ))
نقش ها :
– پی یر
– هلنا ( عشق دوران دانشجویی پی یر )
– زن پی یر
– ژان
– بچه ها ی پی یر ( ژوزفین ، ایوان، ماری )
– مرد چای فروش
( آپارتمان پی یر / در پس زمینه صدای بازیگوشی و بگو مگوی دو کودک شنیده میشود ، صدای گام های زنی ( با کفش های پاشنه بلند ) که با عجله در رفت و آمد است ./ میکروفن با پی یر است . )
زن پی یر : ” وای خدا ! چقدر دیرم شده ،اه،من نمیدونم چرا هر وقت میخوام این گازو روشن کنم کبریت گم میشه(صدای جا به جا شدن اشیا) پی یر این کبریت کجاست ؟ آهان ایناهاش ( صدای باز و بسته شدن قوطی کبریت و روشن شدن آن هم زدن ظرف ) پی یر، (بلند تر ) پی یر (صدای هم زدن با قاشق چوبی ) بیا این قاشق رو بگیر این سوپ رو یه هم بزن . بدو …زود باش.”
( صدای قدم های پی یر شنیده میشود که به زنش نزدیک تر میشود )
پی یر : ” اومدم عزیزم ، ان قدر عجله نکن به موقع میرسی ،خیله خب بدش به من ”
زن پی یر :” چقدر خسته شدم خدا! بذار ببینم مزه اش چطور شده ؟ ( صدای مزمز کردن زن پی یر-کمی از غذا میچشد . ) هوووم ….خوبه ..فقط…یه کم …”
پی یر :” یه کم چی ؟”
زن پی یر :”صبر کن . “(صدای قدم هایش دور میشود )
پی یر :” باز داری چی کار میکنی ؟ چرا آروم نمیگیری ؟”
زن پی یر :” کم نمکه ”
(صدای باز و بسته شدن در کابینت )
پی یر :” (زیر لب غرغر کنان ) همیشه یا یه چیزی کمه یا زیاده ”
(صدای گام های زن نزدیک میشود )
زن پی یر :” بیا کنار پی یر ”
پی یر :” شورش نکنی ! ”
(زن به غذا نمک اضافه میکند )
زن پی یر :”نه ..تو هم بزن آفرین !…..بذار ببینم (مزمزه میکند )آهان، حالا خب شد.من برم (صدای گام هایش شنیده میشود/ دور میشود )چقد ر دیرم شد . پی یر یادت نره غذای ایوان رو باید سر ساعت یک و نیم بهش بدی .”
پی یر :” خیله خب ، صد بار تا حالا اینو از صبح گفتی . میترسم با این عجله ای که داری امروز تصادف کنی به جای آرایشگاه سر از بیمارستان در بیاری . ”
زن پی یر :” کاش منم میتونستم عین تو خونسرد باشم ،نگاه کن آسمون پر ابره ، خدا کنه هوا بارونی نشه بمونم توی ترافیک ، ( صدای پوشیدن بارانی )سویچ ماشین کو ؟”
پی یر :” من… ن م ی د و ن م ”
زن پیر :”(با خوشحالی ) ایناهاش.(صدای به هم خوردن کلیدها ) خیلی خب من برم پی یر . وای نگاه کن (صدای گام هایش شنیده میشود/نزدیک پی یر میشود ) نگاه مگه الان نگفتم شعله ی گازو کم کن گفتی کردم که . ”
پی یر :” کی گفتی ؟ باشه باشه …بیا اینم از شعله …خوب شد ؟ برو دیرت شد.”
زن پی یر : “باشه. باشه. (صدای گامهایش دور میشود ).میدونی مسئله اینه که من باید دنبال استلا هم برم … الان مثلا باید اون جا باشم .”
( صدای ژوزفین از دور شنیده میشود که گریه میکند و مادرش را صدا میزند . )
ژوزفین : ” مامان …مامان ایوان کنتلر روقورت داد .”
زن پی یر :” چی؟ ( صدای گام هایش شنیده میشود – به سمت ایوان میرود )
ایوان :” ایوان چی کار کردی؟ بذار ببینم ….ایناهاش …بیا ژوزفین کرده توی بلیزش…آهان …بشین کارتون ببین تا من برم و بیام باباتونو اذیت نکنید بچه ها باشه ؟”
(ایوان عطسه میکند)
ژوزفین :” مامان …مامان میشه وان حمومو پر کنیم بریم دریا بازی کنیم ؟”
زن پی یر:” نخیر…ایوان سرما خورده مگه نمیبینی ؟”
ژوزفین :”میگم …مامان …مامان ….”
زن پی یر : ( کلافه ) ” بله بله بله !”
ژوزفین :” میگما…م … م… _آب دهانش را قورت میدهد – شب ها آب توی دریا میمونه یا خالیش میکنن ؟”
زن پی یر :” ژوزفین ! این چه سئوالیه ؟…حواست به ایوان باشه…پس این کیف پولم کو؟”
(صدای کشیده شدن زیپ کیف )
ژوزفین : (عطسه ی بلند و بالایی میکند ) مامان نمیشه منم بیام !؟”
زن پی یر :” ایناهاش ” ( صدای شمردن اسکناس ها و بعد هم بسته شدن زیپ کیف ) نه. نه . نه .
ژوزفین : (عطسه میکند)
زن پی یر :” تو هم سرما خوردی؟ نگاه کن باز که جوراباتو درآوردی.بدو جوراباتو بپوش .خواستم یه روز برم آرایشگاه .اه..بدو.بدو ببینم. ”
ژوزفین :” مامان منم بیام منم بیام …توروخدا ”
زن پی یر :” بذار دماغت رو بگیرم( صدای کشیدن دستمالی از دستمال کاغذی . )
…بیا جلو …آهان ….فین کن …فین کن ”
ژوزفین فین میکند .
زن پی یر :” آفرین …حالا بدو برو جوراباتو بپوش …بدو”
ژوزفین دور میشود .
پی یر :” کی بر میگردی ؟”
زن پی یر :” نمیدونم پی یر …سوپ بچه ها یادت نره خوتم خواستی بخور . من برم . هان ….راستی ماری سر ساعت سه ونیم از مدرسه میرسه خونه عصرونه اش رو گذاشتم طبقه ی دوم یخچال . اون پنجره ها رم لطفا باز نکن .ژوزفین سرما خورده .”
پی یر :” امیدوارم موهات رو مثل اون دفعه رنگ کلاغ نکنی . ”
( صدای زنگ تلفن شنیده میشود )
زن پی یر :” من بر میدارم . وای حتما استلاس . میخواد بگه کجا موندی ؟ ! ( صدای گام هایش شنیده میشود /دور میشود. به طرف تلفن میرود و گوشی را بر میدارد . ) الو ؟ الو ؟….الو ؟ ( چند بار با قطع و وصل کردن تلفن را امتحان میکند ) الو ؟ (گوشی را میگذارد – چند لحظه سکوت )
پی یر :” کی بود ؟ ”
زن پی یر :” نمیدونم . جواب نداد . پی یر اگه استلا زنگ زد ، بهش بگو من راه افتادم .”
پی یر :” برو نگران نباش . قول میدم مامان خوبی واسه بچه ها باشم . ”
زن پی یر :” ( صدای گام هایش دور میشود . در را باز میکند .از دور ) ببینم میتونی یه روز جای من باشی یا نه ؟ (میخندد ) خدافظ عزیزم . بچه ها خدافظ . ”
پی یر :” خدافظ . ”
( صدای بگو مگوی بچه ها از دور میشود )
ژوزفین :” ا …کنترل رو بده ببینم .”
ایوان : (بچگانه ) ” نه ..نمیخوام …نه …”
ژوزفین : ( گریه میکند ) ا…پدر…ایوان اذیت میکنه نمیذاره من کارتون ببینم. ”
پی یر :” (صدای گام هایش شنیده میشود )ایوان . بیا این جا ببینم . اون کنترل رو بده به ژوزفین منم به جاش یه آب نبات بهت میدم .آفرین ….آفرین پسر خوب …بیا ژوزفین بگیر…برو کارتونت رو نگاه کن.”
( صدای گام های ژوزفین که دور میشود )( تلوزیون روشن میشود و صدای کمرنگش در پس زمینه شنیده میشود )
( تلفن دوباره زنگ میزند . صدای گام های پی یر که به تلفن نزدیک میشود .)
پی یر :” الو ؟ ”
هلنا :” سلام.”
پی یر :” سلام ؟!؟ ”
هلنا :” م م م م….سلام پی یر …من …. من هلنا هستم ”
پی یر :” هلنا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!! ”
(باز صدای بگو مگوی بچه ها از دور شنیده میشود )
هلنا :” چقدر سرت شلوغه ! مزاحمت شدم ؟ ”
پی یر :” ( رو به ایوان ) اون سیم رو ول کن …ژوزفین بیا مواظب برادرت باش مگه نمیبینی دارم با تلفن حرف میزنم …( به هلنا ) الو ؟ الو هلنا ؟ ”
هلنا :” الان نمیتونی با تلفن حرف بزنی ؟ ”
پی یر :” خب …م ….! ”
هلنا :” بچه ته ؟ ”
پی یر :” بله ”
هلنا :” کدومشو….( آخر حرفش را میخورد ) …ام…چند سالشه ؟ ”
پی یر :” واسه چی زنگ زدی ؟ چرا این طوری یه هویی زنگ زدی ؟ هان ؟ ”
هلنا :” منظورت چیه ؟ یعنی چی که یه هویی زنگ زدم ؟! مگه باید آگهی میدادم ؟ ( خنده ی مصنوعی سر میدهد )
پی یر :” منظورم واضحه…واسه چی بی خودی میخندی ؟”
هلنا :” نگفتی چند سالشه ؟ ”
پی یر :” بیست ماه است . ”
هلنا 🙁 آه میکشد ) ” بهت تلفن زدم چون میخواستم ببینمت . ”
پی یر :” چی ؟؟؟ میخوای منو ببینی ! ”
هلنا :” خب آره ”
پی یر :” که چی ؟! منظورت از این حرف های احمقانه چیه ؟ ( با ادای لحن هلنا ) دلم میخواد ببینمت . ”
هلنا : ” خب همین طوری دلم میخواد ببینمت . ”
پی یر :” چرا حالا ؟ بعد از این همه سال !!! ؟؟؟ واقعا که مسخره است . ”
هلنا :”آره، دوازده سال …..دوازده سال گذشته . ”
پی یر :” که چی ؟ ببینم بگو چی شده ؟ خوابی چیزی دیدی ؟ هااان ؟ یا نکنه میخوای ببینی موهای سرم ریخته یا نه مسخره م کنی ؟ واسه چی میخوای سن بچه های منو بدونی ؟ هان ؟آهان …شایدم میخوای ببینی تلفنت احوال من رو چطور میکنه ؟ مسخره است ( ادای هلنا را در میاورد ) همین طوری دلم میخواد ببینمت …یام اینکه میخوای از روزای خوش و خرم گذشته حرف بزنیم هان ؟”
هلنا :” گوش کن . خب …من واقعا فکر نمیکردم این طوری برداشت کنی ….من … ببخشید ….خب من متاسفم ….من …. من …. ”
پی یر :” چه جوری شماره ی من رو پیدا کردی ؟ ”
هلنا :” از پدرت . ”
پی یر :” از پدرم ؟ ”
هلنا :” خب آره،یه روز زنگ زدم به پدرت و شماره ی تو رو ازش خواستم . همین . ”
پی یر :” چی ؟؟؟ خدای من !! …..اون تو رو یادش اومد ؟”
هلنا :” نه … من خودم رو بهش معرفی نکردم . نگفتم کی ام . ”
( از دور صدای زنگ در منزل شنیده میشود …. بچه ها بدو به طرف در میروند…ماری از مدرسه آمده است …صدای بچه ها از دور شنیده میشود .)
پی یر :” یه دقیقه گوشی …..”
ماری : ( از دور )” سلام پدر ”
پی یر :” سلام ماری ! تو چرا الان اومدی ؟ ! مادرت گفت ساعت سه و نیم میای خونه . ”
ماری :” پدی امروز زود تعطیل شدیم خب …”
(ژوزفین عطسه میکند )
پی یر :” ماری جوراب های ژوزفین در اومده اونا رو دوباره پاش کن عزیزم من الان میام . ( به هلنا ) الو ؟ الو هلنا ؟”
هلنا :” بله …همین جام . ”
پی یر :” خب داشتیم چی میگفتیم ؟ ”
هلنا :” معلوم شد خیلی پیر شدی که فراموشی گرفتی ” ( میخندد )
پی یر :” چرا ما باید همدیگه رو ببینیم ؟”
هلنا :” فقط واسه یه کم راه رفتن یا یه آب میوه خوردن . همین پی یر . قول میدم خیلی کوتاه باشه . خیلی کوتاه . قول میدم . ”
پی یر :” مسخره اس …آخرش که چی ؟”
هلنا :” می خوام یه کم باهات حرف بزنم . ”
پی یر :” هلنا ! ”
هلنا :” بله ؟”
پی یر :” دارم ازت میپرسم چرا ؟ این کارا بعد از این همه سال چه معنی داره هان ؟”
هلنا 🙁 لحنش جدی میشود ) چرا ؟”
پی یر :” بله . چرا ؟ چرا این قدر دیر به من زنگ زدی ؟ چرا حالا ؟ تو حتی از خودت نپرسیدی ممکنه با این کارت زندگیمو به گند بکشی ؟ یه هو بر میداری (با لحن هلنا ) همین طوری به من زنگ میزنی که همین طوری منو ببینی ؟ بعد از دوازده سال ! بعد از اون همه روزها ی ….”
هلنا :” گوش کن … گوش کن پی یر … من … من دارم میمیرم . ”
پی یر :——— .
هلنا :” الان به تو تلفن کردم چون همین روزاست که بمیرم . دقیقا تاریخش رو نمیدونم . اما قرار نیست خیلی هم طول بکشه . ”
پی یر :” ……حقیقت نداره . داری نقشه میکشی . حقه سوار میکنی . میخوای کلک بزنی !؟ نه. من گول این حرف ها رو نمیخورم .”
هلنا :” ….چرا…..حقیقت داره . ”
پی یر :” چی شده ؟ چی شده که داری مثلا میمیری ؟ ”
هلنا :” (آه میکشد ) خیلی پیچیده است . خب خلاصه ش اینه که خونم … خونم مشکل داره . خودم خیلی نمیدونم . نمیفهمم چی به چیه . چون آزمایشها خیلی پیچیده س …ولی خب مسئله خونمه . ”
پی یر :” تو … تو مطمئنی؟ … یا …”
هلنا :” هی صبر کن . چی داری پیش خودت فکر میکنی ؟ فکر میکنی دارم چاخان های ملودرام سر هم میکنم تا یه بهونه ای چیزی واسه تلفن کردنم پیدا کنم ؟ هان ؟”
پی یر :” …..معذرت میخوام. ”
هلنا :———-.
پی یر :” شاید ….شاید دکترا دارن اشتباه میکنن . دکترت رو عوض کردی ؟ ”
هلنا :” نه نه فکر نمیکنم ،.تا حالا صد تا دکتر عوض کردم، صد جور آزمایش دادم . نتیجه هم یکیه . ”
پی یر :———- .
هلنا :” الو ؟ ”
پی یر :” ببینم تو …. تو درد هم میکشی ؟”
هلنا :” بله ….خب میشه گفت درد هم میکشم . ”
پی یر :” خیلی ؟”
هلنا 🙁 با خنده ی تصنعی ) خب یه کم آره ، خیلی . ”
پی یر :” پس میخوای قرار بذاری که همدیگه رو برای بار آخر ببینیم ؟”
هلنا : “ خب آره…. به هر حال همیشه دیدار آخری وجود داره . ”
پی یر :———— .
هلنا :————-.
پی یر :” نمیترسی ؟ یعنی منظورم اینه که ترجیح نمیدی همون تصویر گذشته از من توی ذهنت بمونه ؟ ”
هلنا :” ( خنده ) تصویر ؟ نمیدونم ! اون موقع ها که خیلی خوش تیپ بودی و کلی هم طرفدار داشتی …یه دانشگاه عاشقت بودن ، ببینم موهات سفید شده ؟”
پی یر :” هوووووم …. یه پنج ، شیش تایی . ”
هلنا :” به ! این که چیزی نیست . منو ترسوندی . حق با توس . نمیدونم فکر خوبیه یا نه ! اما راستش چند وقتیه دارم بهش فکر میکنم . دوست دارم توی این روزهای باقی مونده کارایی رو بکنم که خوشحالم کنه . آخه میدونی ، این روزا دیگه از هیچی خوشم نمیاد . برای همین خواستم به تو تلفن کنم .”
پی یر :” چند وقته ؟”
هلنا :” که چی ؟ که مریضم ؟”
پی یر :” چند وقته که داری فکر میکنی که به من تلفن کنی ؟”
هلنا :” م م م م م…دوازده سال (خنده ) نه بابا شوخی کردم . چند ماهی هست که تو فکرشم بهت تلفن بزنم . خب اگه دقیق بخوام بهت بگم ، از آخرین باری که توی بیمارستان بستری شدم دارم بهش فکر میکنم . ”
پی یر :” مطمئنی با دیدن من خوشحال میشی ؟”
هلنا :” پی یر ! ”
پی یر :” کی ؟ کی همدیگه رو ببینیم ؟”
هلنا :” فرق نمیکنه . هر وقت تو بخوای . هر وقت تو بتونی . ”
پی یر :” ببینم کجا زندگی میکنی ؟”
هلنا :” همین نزدیکیا ….خیلی باهات فاصله ندارم ”
پی یر :” هلنا …. ”
هلنا :” هان ؟ ”
پی یر :” هیچی . هیچی ”
هلنا :” خب حق با توست هیچی . همینه دیگه . زندگی همینه . هیچی . به تو تلفن نکردم که بگم دنیا چقدر کوچیکه یا بخوام کلاف گذشته رو بشکافم . بهت زنگ زدم چون میخواستم ببینمت . همین . ”
( از دور صدای دعوا مرافعه ی بچه ه ا بلند میشود )
پی یر :” فردا خوبه ؟”
هلنا :” حتما . اگه تو بتونی عالیه . ”
پی یر : ” کجا ؟ ”
هلنا :” یه جای بین شهری . مثلا سولی چطوره ؟ ”
پی یر :” میتونی رانندگی کنی ؟ ”
هلنا :” آره ”
پی یر :” ببینم مگه سولی چی داره که گفتی اون جا همدیگه رو ببینیم؟”
هلنا :” همین طوری گفتم . هیچی نداره . خب قرارمون جلوی شهرداری باشه .”
پی یر :” وقت ناهار خوبه ؟”
هلنا 🙁 میخندد ) نه نه ، غذا خوردن با من خیلی هم جالب نیست ، باشه بعد از ساعت ناهارمنتظرتم . خدافظ . ”
(گوشی را قطع میکند- صدای بوق آزاد ممتد شنیده میشود )
پی یر :” الو ؟ الو ؟………………..الو ”
—– * تغییر آمبیانس به وسیله ی موسیقیin the mood for love / صدای چه چه پرنده و توقف ماشین پی یر / صدای باز و بسته شدن در ماشین ) /(میکروفن با پی یر است )—–*
پی یر :” کجاست ؟ اوناهاش ….وای خدا چقدر لاغر شده ! هیچ ربطی به هلنای دوره ی دانشجویی نداره . ”
هلنا 🙁 از دور ) ” پی یر …. پی یر … سلام من این جام …ایناهاشم . ”
پی یر : ( صدای گام هایش را میشنویم ) اومدم . سلام ( بلند ) ( آرام با خودش ) خدایا قلبم داره از جاش کنده میشه !”
هلنا :” ( از نزدیک ) پی یر …سلام … مطمئنا این اولین باریه که تو رو منتظر نذاشتم . میبینی که نباید مایوس شد .”
پی یر :” نه ”
هلنا :” چیه چرا این طوری نگاه میکنی ؟ ! ”
پی یر :” مایوس نشدم دارم فکر میکنم . ”
هلنا :” که ؟ ”
پی یر :” تو …تو اصلا تغییر نکردی .”
هلنا 🙁 خنده ی تلخ ) کاش یه چیزی پیدا میکردی میگفتی که باور میکردم ..اما برعکس تو حسابی تغییر کردی . چقدر چاق شدی ؟ نگاه کن خدایا چه شیکمی ! موهات چقدر ریخته ! (میخندد ) ”
پی یر : (میخندد )
هلنا :” بیا یه کم قدم بزنیم . ”
پی یر :” حتما . حتما ”
( صدای گام های جفتشان شنیده میشود /در پس زمینه صدای فواره ی آب شنیده میشود )
هلنا :” خب ..من دیشب اصلا نتونستم بخوابم . راستشو بخوای تقریبا هر شب نمیتونم بخوابم، به خاطر خستگی بیش از حده ، اما دیشب بعد از تلفنم به تو دیگه اصلا نتونستم بخوابم . ”
پی یر :” تنها زندگی میکنی ؟ ”
هلنا : “بله پسرهام….. خب ،من دو تا پسر دارم ، اونا پیش پدرشونن ، یعنی دکترم این طور صلاح دیده ، خب آخه کار من شده آبغوره گرفتن و ناله کردن ….خب بچه ها وقتی این حال منو میبینن اذیت میشن . تصمیم گرفتم تنها باشم تا توی این مدت باقی مونده کارایی که دوست دارم رو انجام بدم . ”
پی یر :” اگه مریض نمیشدی…. میخوام بدونم اگه این اتفاق برات نمی افتاد هیچ وقت به من زنگ نمیزدی ؟ ”
هلنا :” هان ؟! چه سئوالهایی میپرسی ! ببینم تو بگو . از زندگیت راضی هستی ؟ خوشبختی ؟ ”
پی یر :” خوشبخت ؟ ….. آره خب ”
هلنا :” میخوام بهت یه چیزی بگم . من …. من خب چند بار یواشکی تعقیبت کردم . میخواستم بدونم ماشینت چیه ؟ چی کار میکنی ؟ کجا کار میکنی ؟ کجا زندگی میکنی ؟ چه میدونم از این جور چیزا دیگه ….میخواستم ببینم شادی ؟نیستی ؟ خوشبختی ؟ بدبختی ؟ ( میخندد ) یکی دو بار هم زنت رو دیدم . زنت خوشگله . ”
پی یر :” زنم رو دیدی ؟ چرا این کار رو کردی ؟ ”
هلنا : ( آه میکشد ) همین طوری .ببینم سیگار داری؟.” ( صدای قدم ها قطع میشود . )
پی یر :” چی تو هنوزم سیگار میکشی ؟ اونم توی این وضعی که داری؟ ”
هلنا :” فکر کنم خودم داشته باشم “( صدای باز و بسته شدن زیپ کیف شنیده میشود +
صدای فندک زدن چند باره )
هلنا :” ای بابا … ( کلافه ) ببینم تو فندک نداری ؟ ”
پی یر : چرا تو هیچ وقت درست نمیشی ؟ بله دارم ( برایش فندک میزند .صدای سوختن کاغذ دور سیگار) تو حتی یه ذره هم عوض نشدی . ”
هلنا :” مزخرف نگو . عین خلال دندون شدم از لاغری”
پی یر:” منظورم اخلاقته ! ”
هلنا :” دیدی…دیدی عین خلال دندون شدم …دیدی”
پی یر :” من کی این حرف رو زدم ؟ ”
هلنا :” تو نگفتی نه . گفتی منظورت اخلاقته….دیدی حالا.
( موبایل هلنا زنگ میزند . هلنا به موبایل نگاه میکند و برنمیدارد ) اه . ”
پی یر :”میخوای من برم تو راحت صحبت کنی ؟ ”
هلنا :” نه . اصلا ”
پی یر :” کی بود ؟ ”
هلنا :” تو هنوزم مثل سابق کنجکاوی . تو هم عوض نشدی …فقط چاق شدی . “- سرفه میکند – .
پی یر :” بدش به من این سیگار لعنتی رو . ”
( صدای له شدن سیگار زیر کفش )
هلنا : ” ا…چی کار میکنی ؟”
پی یر :” لهش میکنم ”
هلنا : ” (آه میکشد ) تازه یه کار دیگه هم کردم . ”
پی یر :” چی ؟ ”
( صدای گام هایشان مجدد شنیده می شود )
هلنا :” خب چند بار تلفن کردم خونتون و قطع کردم ، یعنی به محض اینکه صدای تو یا زنت رو شنیدم قطع میکردم ،این جور وقتها پیش خودم فکر میکردم خدایا بین من و تو فقط ده عدد قرار داره . ده رقمی که تو رو از من جدا کردن . ”
پی یر :” اون جا یه نیمکته. بیا بشینیم روش ”
هلنا :” باشه. نگفتی خوشبختی ؟”
پی یر :” آره ”
هلنا :” عالیه . برای من دوره ی خوشبختی گذشته . اوخ . وای صدای ضربان قلبم چقدر رفته بالا . خیلی وقته که قلبم این جوری نمیزده…مثل اون وقتها. ”
پی یر :” بشین من برم دو تانسکافه بگیرم توی این هوا میچسبه. میخوری که ؟ ”
هلنا :” حتما”
( صدای گام های پی یر که از هلنا دور میشود و به سمت چای فروش سر باز میرود با خودش میگوید :” …کاش میتونستم منم یه جوری بهش میگفتم که دیشب عین خودش نتونستم بخوابم …اه..(بلند).سلام آقا.
مرد چای فروش :” یه چند لحظه لطفا ”
( صدای کتری و آب جوش….شنیده میشود )
پی یر :” ( با حودش ) نه نباید اشکهای منو ببینه . باید پاشم برم سر قبر خودم گریه کنم . ”
مرد چای فروش :” بله آقا؟ ”
پی یر : دو تا نسکافه لطفا .
مرد چای فروش :” بله همین الان ( صدای هم زدن و کتری جوش شنیده میشود ) بفرمایید.”
پی یر :” متشکر…بفرمایید” ( صدای سکه که روی میز گذاشته میشود / صدای گام هایش شنیده میشود ) اوه . اوه چه داغه ………بیا هلنا .”
هلنا :” ممنون . میگم چه هواییه. فکر کنم یه کم دیگه بارون بگیره ….بشین….(آه میکشد) میدونی زندگی سخت تر و عجیب تر از اونیه که بشه تصورش کرد، بدتر از همه اینه که رفیقت بشه تنهایی . ”
پی یر :” تو نباید ان قدر منفی بین باشی . الان علم پیشرفت کرده. اکثر کسایی که از دکترها نا امید میشن میرن سراغ یوگا و انرژی درمانی و … کلاس های این شکلی و جوابم میگیرن .
هلنا :” برای من خیلی دیره که بخوام چیزی رو احساس کنم دیگه دوره ی خوشبختی گذشته به این یوگا و موگا اصلا اعتقادی ندارم . خب میدونی پی یر ، سرطان خون مرض مهلکیه . مال من حسابی پیشرفت کرده. هیچ فکرشو میکردی من یه روز سرطان بگیرم ؟ ( از قهوه میخورد ) هومم …چه خوشمزه اس !
پی یر : ” داری اشتباه میکنی ، پزشکی خیلی جاها کم آورده . ”
هلنا :” نمیدونم … به نظر تو فذق بین پریشونی و تسلیم شدن چیه ؟ ”
پی یر :” نمیدونم . تو عادت داری آدم رو سئوال پیچ کنی . هنوز این عادتت رو داری . ”
هلنا :” (میخندد ) دیگه چی ؟ ”
پی یر :” هنوزم مثل اون وقتها هی میگی خب، خب….( هر دو با هم میخندند )/ ( صدای رعد از دور شنیده میشود )
هلنا :”اوخ ساعت سه است من باید برم . ”
پی یر :” منظورت الانه ؟ ”
هلنا :” آره . ( از روی نیمکت بلند میشود ) تو هنوزم ادکلون دوره ی دانشجوییت رو میزنیا !
پی یر :” آره از مد افتاده ولی من …..”
هلنا :” هیچی نگو . ”
پی یر :” چه زود داری میری . بشین . ”
هلنا :” توی این سالها همیشه وقتی توی خیابون یا مترو بودم و یه همچین بوی عطری رو از کسی میشنیدم بی اختیار پرت میشدم به گذشته . ”
پی یر 🙁 بلند میشود ) یاد من میفتادی ؟”
هلنا :” نمیدونم خب …….بیشتر یاد خودم میفتادم . لطفا بشین پی یر .
پی یر :” چرا ؟ ”
هلنا :” خواهش میکنم بشین . ”
پی یر : (مینشیند ) باشه ولی …ولی چرا ؟ ”
هلنا :” میخوام برای آخرین بار این بو رو حس کنم از تو ….. و برم . ”
پی یر :” اما……….”
هلنا : ( صدای گام هایش شنیده میشود ) سرت رو برنگردون. ازت التماس میکنم. به من …..این لطف رو بکن و سرت رو برنگردون. ”
پی یر :” این جوری میخواستی خداحافظی کنی ؟ ”
هلنا :” من فقط میخواستم ببینمت . ”
پی یر :” حداقل بذار سرم رو برگردونم تا ببینمت . این جوری که نمیشه . ”
( صدای رعد و برق شنیده میشود/ هلنا بو میکشد )
هلنا :” نه ازت التماس میکنم پشت سرت رو هم نگاه نکن . ”
پی یر : داره… داره بارون میاد اجازه میدی برگردم هلنا؟ ”
هلنا :” نه . به خاطر من یه کم زیر بارون خیس شو، زود میرم، ازت التماس میکنم برنگرد. ”
( صدای گام های هلنا که دور میوشد/صدای ریزش باران شدید میشود )
پی یر :” هلنا ؟ هلنا ؟(تکان میخورد و بلند میشود) کجا غیبش زد ؟ هلنا ؟ ( صدای زنگ موبایل پی یر شنیده میشود ) هلنا ؟ ( صدای نفس ها و گام های پی یر شنیده میشود ) هلنا ( صدای زنگ موبایل ادامه دارد …پی یر در ماشینش را باز میکند و تو مینشیند. در بسته میشود . صدای باران کم رنگ میشود.موبایل را جواب میدهد )
پی یر :” الو؟ سلام عزیزم ”
صدای زن پیر – پشت تلفن – :” سلام پی یر ”
پی یر :————- .
زن پی یر :” الو ؟ ”
پی یر :” آخ …ببخشید …ا…..صدا م میاد ؟ ”
زن پی یر :” حالت خوبه ؟”
پی یر :” آره چطور ؟ چیزی شده ؟”
زن پی یر :” کجایی ؟”
پی یر 🙁 بغض میکند ) من …. من ….
زن پی یر :” پی یر ؟ ( در پس زمینه صدای شیطنت بچه ها ) ببینم صدات چرا میلرزه؟
پی یر :” من باید باهات حرف بزنم ”
زن پی یر :” تور و خدا بگو چی شده . داری نگرانم میکنی ؟ ”
پی یر :”من فهمیدم اون مزاحم تلفنی کی بوده ”
زن پی یر :” مزاحم تلفنی ؟ …آهان…منظورت چیه که فهمیدی ؟ پی یر تو الان کجایی ؟”
پی یر:” سولی ام . رو به روی شهرداری. ”
زن پی یر : ” سولی ؟؟؟؟ تو اون جا چی کار میکنی ؟”
پی یر :”اومده بودم که …..اومده بودم که هلنا رو ببینم . ”
زن پی یر :” هلنا ؟ هلنا کیه ؟ ”
پی یر : “هلنا دیگه ….عزیزم صد بار برات تعریف کردم…همون دختری که دوره ی دانشجویی……”
زن پی یر :” آهان…هلنا . برای چی؟ برای چی هلنا مزاحم تلفنی ما بوده ؟”
پی یر :”دیروز که رفته بودی آرایشگاه زنگ زد، گفت سرطان خون داره، گفت میخواد برای آخرین بار منو ببینه.”
زن پی یر :” واای ! ببین پی یر…بیا خونه با هم در موردش حرف میزنیم باشه ؟ من منتظرتم.”
پی یر :” ببخشید که دیروز بهت نگفتم . ”
( صدای دعوا مرافعه ی بچه ها بلند تر میشود- ژوزفین مادرش را صدا میکند )
زن پی یر:” ژوزفین صدام میکنه، من برم …پی یر، دوست دارم، زود برگرد خونه . خدافظ.”
(پی یر سیگار روشن میکند /صدای فندک و بعد سوختن کاغذ دور سیگار و بیرون فرستادن دود شنیده میشود/ضبط اتومبیل را روشن میکند موسیقی مثل آداجیوrolf lovland یا ویوالدی شنیده میشود/ موبایل پی یر مجدد زنگ میخورد/ صدای نم نم باران که به شیشه ی ماشین میخورد شنیده میشود )
پی یر:” الو ؟”
ژان :”الو پی یر”
پی یر:”سلام ژان”
ژان :” سلام کجایی ؟ دفتر که نبودی . زنگ زدم بهت بگم قرار امشبمون یادت نره . فهمیدی؟ حتی اگه مردی هم باید باهامون بیای استادیوم. روشنه؟”
پی یر:” اصلا حوصله ی فوتبال ندارم .”
ژان :” چته ؟ صدات چرا عین کشتی غرق شده هاست ؟”
پی یر:”هلنا رو دیدم . ”
ژان :” کدوم هلنا رو میگی ؟ ”
پی یر :” هلنا . ”
ژان :” تو …تو میخوای بگی هلنا …هلنا رو دیدی؟ بعد از این همه سال ؟ آفرین پسر چطوری دیدیش نا قلا ؟!”
پی یر:”ژان، اون داره میمیره … زنگ زده بود منو برای آخرین بار ببینه . حالا فهمیدم که جز اون کسی رو توی زندگیم دوست نداشتم و اونم جز من کسی رو دوست نداشته .”
ژان :” اگر این طور بود پس چرااون طوری ترکت کرد ؟ مثل اینکه یادت رفته…هان ؟اما من خیلی خوب یادمه….پسر فراموشش کن . گوش کن زنت چی ؟ میدونی اگه بفهمه چی میشه ؟ میدونی زن ها همچین مواقعی اگه بفهمن چقدر عصبی میشن ؟! میخوای زندگی به این خوبیت رو از دست بدی ؟ مثل اینکه یادت رفته کی بودی حالا چی شدی؟ ”
پی یر :” من بهش گفتم .”
( صدای برف پاک کن ماشین شنیده میشود )
ژان :” چی ؟ به زنت گفتی ؟ چی بهت گفت ؟”
پی یر :” ببین ژان، من …چطور بگم ؟ باید اعتراف کنم که هلنا به اون خوبی که فکر میکردم نبوده . اون منو گول زد . خیلی مغرور بود . حتما پیش خودش فکر کرده که دوازده سال رنج کشیده و حالا داره میمیره . بعدش هم همین طوری اومده که منو ببینه ..اه…به خاطر اون امروز قرارمو با یه مشتری خوب از دست دادم . ”
ژان :” متاسفم …اینا اصلا بهونه های خوبی نیست . باید امشب باهام بیای استادیوم . حتی اگه زنت سرتو ببره . ”
پی یر:” زنم ؟ آه…اون مثل همیشه آروم و متین برخورد کرد . اون منو درک میکنه ژان. باید برم خونه. ”
(ارتباط قطع میشود/ صدای بوق اشغال لابه لای موسیقی ماشین و صدای باران )
ژان :” الو پی یر ؟ الو …صدات رو ندارم …الو ….امشب یادت نره بیای ها …الو ”
(صدای موسیقی اوج میگیرد .)
پایان
ساناز سیداصفهانی
پاییز 88
هرگونه اجرا با ذکر نام منبع بلامانع است .