مرد نامرئی

میس شانزه لیزه داشت فهرست بلند و بالایی که از امراض مختلف روانی خود  پشت سر هم سوار کرده بود نگاه میکرد و میشمرد. در هر دوره ای به یکی از این امراض دچار بود .  ابتدا اسکیزوفرنی را از سر گذرانده  و سپس وارد مرحله ی پارانوئید شده و بعد از آن هم دچار مانیک – دپرسیو شده و مدال دو قطبی بودن را  از چنگ علم روانشناسی ربوده بود..داشت پیش خود فکر میکرد که کلکسیونی از امراض روانی است و لبخندی زد و فکر کرد بد چیزی هم نیست ! همین لحظه تلفن به صدا در آمد …میس شانزه لیزه پا برهنه دوید سمت تلفن و گوشی را برداشت.

الو؟…..هاه….خدای من….کثافت مگه تو هنوز نمردی؟….دلم برات یه ذره شده ؟ کدوم قبرستونی هستی ؟هان ؟ بیخیالش….باشه من تا یه ساعت دیگه اون جام….هنوزم همه جاتو باند پیچی کردی ؟؟؟؟…آخ جون….چی بپوشم؟ …چی؟…من شرط رو باختم درست اما….خب …خب من شوخی کردم…..باشه بابا…نه میترسم تابلو تر بشیم….حتما….قطع کن تا ٣۵٠٠ بشمر من اومدم.

…و گوشی تلفن را گذاشت…در کمدش را باز کرد و همه چیز را ریخت بیرون تا کلاه قرمزی را که میخواست پیدا کند…پا روی البسه گذاشت و سریع نشست رو به روی آینه ی میز آرایشش….دو تا مژه مصنوعی اکلیل دار قرمز  را با چسب و با بدترین حالت ممکن و ناشیانه ترین حالت روی پلک خود قرار داد دو گوشواره ی حلقه ای قرمز هم آویزه ی گوشش کرد.زیادی  هیجان داشت…یک نخ بهمن پایه کوتاه که سوغات بود برداشت و روشن کرد و به خودش نگاه کرد و خندید.مداد چشم سیاه را برداشت و یک سیبیل مدل پوارویی بالای لبش کشید و خنده ی بلند تری سر داد.(شرط را باخته بود و باید این کار را میکرد )…پیرهن شب ساتن مشکی اش را به تن کردو کفش های پاشنه بلند قرمز همیشگش اش را هم پوشید -چون خوب میدانست روی نرو همه است- چراغ ها را خاموش کرد و بدو به سمت کافه ی مورد نظر رفت.

توی کوچه خیابان که هر از گاهی نور چراغ نفتی ها روی صورتش  می افتاد عابران با تعجب براندازش میکردند…میس شانزه لیزه وقتی به کافه رسید. مرد نامرئی دم در ایستاده بود و کلاه سیاهش را از سر برداشت و دستانش را باز کرد تا میس را در آغوش کشد….

دست در دست هم وارد شدند.مرد نامرئی که به واسطه ی بانداژی که کرده بود میشد لب خوانی اش کرد در گوش میس گفت :” نرو اون ور میز …بشین همین جا کنار خودم”

گارسون سر میز آمد…نگاهی به مرد نامرئی انداخت و خیلی عادی رو برگرداند به میس سیبیل دار و گفت ::” خانم چی میل دارید ؟”

– میس چواب داد :” همه چی “

مرد نامرئیی دستش را بالای میز آورد تا منوی روی میز را ورق بزند که گارسون چشم هایش سیاهی رفت و بی هوش نقش زمین شد.

گارسون های دیگر آمدند و فرد بیهوش شده را بلند کرده و بردند.

مرد نامرئیی پیپش را روشن کرد :”‌میزونی؟”

میس شانزه لیزه :”‌ خیلی “

مرد نامرئی :” مشکوکی ١”

میس شانزه لیزه :” اوهوم…”

گارسون دیگر سر میزشان آمد و گفت :” چی میل دارید ؟”

میس دستور بارش (برعکسش کنید ) همیشگی به علاوه ی  پاستا ی مخصوص داد. گارسون تعظیم کردو  عقب عقب رفت.

مرد نامرئی:” نگفتی …چرا مشکوک میزنی ؟”

میس شانزه لیزه :” چون بعد از شام تو باید قولی که دادی رو فراموش نکنی…از حالا هیجان برم داشته”

مرد نامرئی :” من هیچ قولی ندادم”

میس شانزه لیزه :” نخیر هم….قول داده بودی دیگه بهم زنگ نزنی و گفتی -اگر یک روز این کارو کردم نامردم و تف به جد و آبادم و تو حق داری تمام باندهای منو باز کنی-  حالا یادت اومد؟”

مرد نامرئی :”‌نه من همچین مزخرفی رو نگفتم “

همان لحظه صدای مرد نامرئی از گرامافون کافه پخش شد.

“اگر یک روز این کار رو کردم و باز هم به تو تلفن کردم  تو حق داری هر کار میخوای بکنی …حتی میتونی بانداژم رو باز کنی…….اگر یک روز……….”

همه ی گارسون ها و مشتری ها دست زدند و میس لبش را گاز گرفت. 

 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

33 نظرات

  1. چه شهر باحالی دارین!شنیدم قراره ماه رمضون از افطار تا سحر باشه سینما!!
    نه به ما که 4 ساله نه کنسرت داشتیم نه تئاتر ،نه به اونجا!
    فقط ادا بازی قراره جومونگو بیارن!بازیگرای خودمون از بدبختی داد میزنن اونا میرن…..!کلافه

    بدرود…!گلخداحافظ

  2. سلام میس جون
    چی میگی میسک ؟ بعد از ظهر کیه ؟ ساکت ………………….. حواسم بوووووووووووود……………….خانوم کوچولو مغرور

  3. عزیزم خیلی با نوشته ات صفا کردم. کوتاه .باضربه و غافلگیری در انتها…بهت افتخار می کنم.

  4. سلام دوست عزیز منتظر تا ن هستم و استفاده از نظر های زیبایتان
    با فیلمنامه ای به روزم

  5. تو منو دیونه میکنی….مرد نامرئی !…شرط و شروط…فضای سورئال.اگه بونودل زنده بود تو رو استخدام میکرد.

  6. سلام میس جان
    من خیلی ممنونم از نظرت . ولی من نه ادعای منتقدی دارم و نه فکر می کنم که هستم . کلا" خیلی هم نمی خوام توی بلاگ نقد و تحلیل بنویسم . از این به بعدم سعی می کنم بیشتر فیلم و کتاب معرفی کنم . بازم متشکرم .

  7. میس جونم….داستانت عین کارهای خودته…آخه این بچه هایی که میان کامنت میذارن نمیدونن که این میس همین جوریه…مثلا خودش از این کارها داره….شیطونه…با نمکه….عصبانی هم که بشه ئوای وای….

  8. نه اینکه کوتاه بود قشنگ بودا،نه!.فضایی که توی قصه تعریف کردی مث آلیس در سرزمین عجایب بودکه البته سرزمینش"گاتهام سیتی"فیلم "بازگشت بتمن"بود.یا"متروپولیس"فیلم"ام" شاید.

    گل فرستادیم!!

  9. به به. میس. نگفته بودی داستان کوتاه نویس خبره هم هستی. هی شکسته نفسی میکنی که منتقد سینما نیستی که دلمون برات بسوزه؟؟ باشه بابا قبول تو فط تئاتر نقد کن. سلام

  10. چه شهر باحالی دارین!شنیدم قراره ماه رمضون از افطار تا سحر باشه سینما!!
    نه به ما که 4 ساله نه کنسرت داشتیم نه تئاتر ،نه به اونجا!
    فقط ادا بازی قراره جومونگو بیارن!بازیگرای خودمون از بدبختی داد میزنن اونا میرن…..!کلافه

    بدرود…!گلخداحافظ

  11. سلام میس جون
    چی میگی میسک ؟ بعد از ظهر کیه ؟ ساکت ………………….. حواسم بوووووووووووود……………….خانوم کوچولو مغرور

  12. عزیزم خیلی با نوشته ات صفا کردم. کوتاه .باضربه و غافلگیری در انتها…بهت افتخار می کنم.

  13. سلااام بر میس!
    1- شرمنده که فشار آوردم به مغزتون راست میگید گنگ بود .همون قسم معروف اما از دهان یک بچه که با لبای جمع در عین خجالت میگه!
    2- درسته نگفتید اهل کدام دیارید،اما تو جریزتون دارید پارسی مینویسید!درسته شاید نفهمه پارسی گوییم و چه بهتر!اما میفهمن اهل اون دیار هم نیستیم!بازم شما میدونید نظر من بدین گونه است!ریرا جان!!

    بدرود…!لبخند

  14. سلام دوست عزیز منتظر تا ن هستم و استفاده از نظر های زیبایتان
    با فیلمنامه ای به روزم

  15. سلام.میس جان با داستانهای حامد شاملو آشنا هستی؟ادبیات اعتراضی پتک و از این حرفها.

  16. تو منو دیونه میکنی….مرد نامرئی !…شرط و شروط…فضای سورئال.اگه بونودل زنده بود تو رو استخدام میکرد.

  17. سلام عزیزم
    مثل همیشه خوندنی و جذاب بود . اومدم بگم که منم هستم چشمک

  18. سلام میس جان
    من خیلی ممنونم از نظرت . ولی من نه ادعای منتقدی دارم و نه فکر می کنم که هستم . کلا" خیلی هم نمی خوام توی بلاگ نقد و تحلیل بنویسم . از این به بعدم سعی می کنم بیشتر فیلم و کتاب معرفی کنم . بازم متشکرم .

  19. میس جونم….داستانت عین کارهای خودته…آخه این بچه هایی که میان کامنت میذارن نمیدونن که این میس همین جوریه…مثلا خودش از این کارها داره….شیطونه…با نمکه….عصبانی هم که بشه ئوای وای….

  20. یک نظر جدی!اشتباه بود هم که حتما میگید!
    من فکر میکنم وقتی کسی داستانی میگه از کشوری که توش نی،برای شروع تا 30 صفحه میکشه،اما از یک جایی به بعد نه!
    مثل اینه که،یک ایرانی هرچقدر هم لهجه انگلیسیش خوب باشه،بازم دهنشو باز میکنه اونا میفهمن!

    این را فقط پرسیدم تا اشکال خودم رفع بشه!!!اینجوری نیست؟

  21. گویا اشتباهی شده،منظورم از مزخرف آخرین جمله ی مرد نامرئی بود!
    خودش میگه بوخودا!
    بوخودا ما از خودمون نگفتیم!ناراحت

    با اون طبل تو خالی حال کردم اساس!
    تیکه شده به همه میگم!اول به خودم!
    مقسی،از تشرفتون به دیار ما!!!!!!!!!!!!

  22. نه اینکه کوتاه بود قشنگ بودا،نه!.فضایی که توی قصه تعریف کردی مث آلیس در سرزمین عجایب بودکه البته سرزمینش"گاتهام سیتی"فیلم "بازگشت بتمن"بود.یا"متروپولیس"فیلم"ام" شاید.

    گل فرستادیم!!

  23. به به. میس. نگفته بودی داستان کوتاه نویس خبره هم هستی. هی شکسته نفسی میکنی که منتقد سینما نیستی که دلمون برات بسوزه؟؟ باشه بابا قبول تو فط تئاتر نقد کن. سلام

  24. آره خوندمش خودمم می دونم که اینا همش رویاست ولی خب آدم گاهی احتیاج داره خودشو یه جور تخلیه کنه.بدون رویا نمیشه زندگی کرد مگه نه.راستی شما هملبخند تئاتر می خونی؟

  25. آره خوندمش خودمم می دونم که اینا همش رویاست ولی خب آدم گاهی احتیاج داره خودشو یه جور تخلیه کنه.بدون رویا نمیشه زندگی کرد مگه نه.راستی شما هملبخند تئاتر می خونی؟

  26. بی تعارف عالی بود خیلی حال کردم با قلمت.کاش بیشتر با هم آشنا شیم