به شهادتِ یک نورِ سرد
خورشید پُکید و کومه کومه ریخت مذابِ زرد!
هنگامِ عصب کُشی تَنِ آسمان
قسم به حال و هوای پیش از خروسخوان
دلم میرفت که زَند غنج تا شود تو را «ماکیان »
ندانستم نشانیت هست [کلافِ سر درگم]
در به در ِپلاکت ، بتوفتم با دو پا نه ، با دو سُم
نه تو گوری نه توداری نه توی قنات و چاه
نه کفِ فنجون قهوه نشسته ی و نه توی ناله ی « آه »
طبلِ تلاطم می زنم من توی این چراگاه
کی مه جبین ! روی بنما حتی شده توی ماه
من خورشید را خروس برایت می خوانم
تو فقط پیدا شو ، فقط بزن زیرِ قاه!
سانازسیداصفهانی