لیر شاه

در خیلی کودکی ، خوب خاطرم هست ، از فرط تک افتادن میان قوم یاجوج ماجوج ، سرگرمی ام شده بود گوش دادن به نوار قصه ها ی کدو قلقله زن ، شهرموش ها ، آقا موش شکمو، زبون دراز و …همین طور جذب فیلم های تلوزیون شدم ، خوب یادم هست ،‌ وقتی اولین بار (هملت ) را دیدم ،‌ صدای دوبلور هملت – کاووس دوستدار- به قدری جذبم کرد که تا آخر فیلم را دیدم ، اگر اشتباه نکنم هملت را در سه شب پشت سر هم نشان داد …همان دوران بود که یک شب که بنده و خاله ام کنار هم نشسته بودیم ، دیر وقت بنا بود (لیر شاه ) را نشان بدهد ، خاله ام رفت و نمایشنامه اش را که جلد آبی رنگی داشت آورد و میخواست ببیند ترجمه ی فیلم چقدر وام دار ترجمه ی متن نمایشنامه است ، نشستیم و من با اشتیاق تمام لیر شاه را دیدم و همان ابتدا جذبش شدم ، همان وقت که (کردلیا ) طرد شد به جرم صریح بودن ، شاید چون خودم هم همچین شخصیتی دارم و هیچ کس تحمل رو راستی ام را ندارد ، بنابراین انتهای فیلم ،‌حسابی گریه کردم ،‌بعدها فهمیدم این فیلم ها را کارگردان روسی ، گرگوری کوزینتسف ، ساخته است ،‌ بعد از آن خیلی ها خواستند لیر را جلوی دوربین یا روی صحنه بیاورند ، اما لیر شاه کوزینتسف ، اصالتی دارد که هیچ کدام از آن کارها ندارد، بازیگر نقش لیر ، چهره ی فوق العاده تاثیر گذارش همیشه د رخاطرم ماند ،‌ یوری ژآروت ، یکی از قدرتمند ترین بازیگران شوروی سابق ، بود .

 

رفتم به دیدن (لیر شاه ) آرش دادگر!!! شاید بیش از حد عکس های کار جذبم کرده بود و تعریف یکی دو نفر از دوستان ، اما هدف اصلی ام این بود که ببینم با متن اصلی چه کار کرده اند ، خب متاسفانه ، خیلی با کار نشد ارتباط بر قرار کنم، توقع دیگری داشتم ، اما تنها چیزی که در کارمورد پسنده بنده واقع شد ، برجسته شدن رابطه ی سه دختر لیر بود ، شاید بهتر بود نام کار را میگذاشتند ، دختران لیر شاه ، ضمن اینکه اتمام نمایش هم مطلوب نبود ، یعنی کار نصفه رها شد ، کارگردان و جناب اقتباس کننده کافی بود نیم نگاهی به مقدمه ی کتاب لیر – بنگاه ترجمه – می انداختند تا بفهمند که کردلیا نهایتا در زندان خودش را سر به نیست میکند چرا که خواهر زاده هایش دستگیرش میکنند ، رابطه ی کردلیا و پدرش خیلی کمرنگ بود ، به هر  حال  خود شکسپیر هم از روی شعرهای اسپنسر لیر را نوشته در ضمن از قبل هم چندین نمایشنامه از لیر بوده اما آن چه ماندگار شد ساختار و شخصیت پردازی درست شکسپیر از (لیر) است که اثر را ماندگار میکند …کاش کار بهتری از لیر میدیم .

* عکس بالا متعلق به میلاد پیامی است .

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

8 نظرات

  1. سلام بر میس ى عزیز….
    میگن اپم…نمیدونم شاید ممکن است احتمالا..یک خبر بود صرفا..برقرار باشید و بدرود…

  2. از برآورده شدن آرزو حرف زدی, من که نفهمیدم کدوم آرزو در کجای این داستان برآورده شد… حتی یک لحظه هم تصویر یا هدفی بمانند کارتون توشیشان به ذهنم نرسید و هیچ سنخیتی باهاش نمی بینم بهیچ وجه من الوجوه. دوست داشتم که حداقل با تمرکز و کمی تکنیکی تر می خوندیش. بهر حال مرسی. ضمن اینکه بهت دیگه فحش هم نمی دم. هرکسی سبک زندگی خودشو داره, منم همینم که می بینی.
    و ترجیح می دم که از نوشتار در این دنیای مجاز فاصله ها بگیرم…
    چون هیچ حسی رو درونم تقویت نمی کنه و هیچ سودی هم برام نداره. در هر صورت ممنون که هستی و بودی.

  3. در مورد این اجرا چیزی نمی دونم ولی اگر این عکسی که انداختی برای همین کار بوده ترجیح می دم هیچوقت نبینمش…
    طولانی نوشتن اشتباه نیست بیشور, با عرض شرمندگیت باید بهت بگم که می دونم چی نوشتم و بهمه ی زوایاش واقفم. جمله ای رو حذف کن و ادعا کن که کلیت کار همون اولیه ست. اونوقت قبول می کنم که طولانی نوشتم. این اصلا ملاک خوبی نیست بیشور جان. اگر چیزی ایجاب کنه بلند باشه بلنده و اگر نباشه نیست. این جزوی از تکنیکه بیشور جان. خود داستان الزامش رو مشخص می کنه بیشور…

  4. سلااااام بر میییییس..ای که از تئاتر و رفتن به آن میگید و دل مارا میسوزانید..گریه
    بگذریم…سلامتی در ابتدای سخن نثارتان میکنم….و به بودن…
    بگذریم دوباره…آآآآآآآآآآآخ چه جذااااب است فیلمهایی که از زیبایی از همزاد پنداری با آنها آدم گریش میگیره….
    لیرشاه و کردلیا….چقدر دست خوش اخمق بازی شده در تلویزون خودمون..هر سریال مناسبتی را تنگش یک کردلیا میزنن مثل آخریش پاییز پدر سالار بود چی بوووووووود اه…باز پس شکر کنید این تئاتر ها را که به اون سخیفی نبوووده….

    جذاب است….برقرار باشیدووو بدرود…!ماچ

  5. یه موقعی تو کودکی های دور, منم ملودی هایی رو شنیدم که هنوز همون اجرای قدیمیش با همون خش خش دل انگیزش بهم می چسبه. من بودم و ضبط و نوارهای بابام . سرگرمیم اکثرا همین بود تا بابا از سرکار بیاد. بعد که میومد حضورش و احساسش باعث می شد ملودی ها شیرین تر بشن. الانم دارم یه سری از همون ملودی ها رو دوباره اجرا می کنم. هرچند که اون اجرا با همون خش خش بیشتر می چسبه.

  6. همون صحنه که یارو دختر بزرگه شوهرش مرد واز جنازه شوهرش لیلا ، بهرام گرفت ( حرف اول هر اسم رو بگذار کنار هم !)

  7. دقیقا همون حسی که تویه اون سن و سال با دیدن شاه لیر داشتی من هم داشتم….. اگه یادت باشه یه صحنه هم داشت که پخشش کردن… نمی دونم چی شده بود که صدا و سیما از دستش در رفته بود و صحنه پخش شد…..

  8. فکر کنم اون کسانی که از لیر شاه برایتان تعریف کردن حتما گفتند که این نمایش ویژگی اش . میزانسن های نسبتا خوب و بازیگردانی مناسب است . وگرنه نقد شما در مورد کارگردانی نمایشنامه کاملا وارد است . ضمنا به فضای نا مناسب و طاقت فرسای کارگاه هم دقت ویژه بفرمایید. لیر شاه در اطاقی به ابعاد 4 متر در 8 متر  مثل اینست که  بنده بخواهم در آشپزخانه مادر بزرگم لیر شاه اجرا کنم ! و دیگر اینکه از عدم تغییر ابعاد عکسها و نیز اعلام نام عکاس سپاسگزارم .