شروع

حسن مطلع اولین پست ٩٠ رو با تصویری از اسطوره ی زیبای سینما ، سوفیا ، قاب میگیرم بلکه در انتها ی ٩٠ – گر جان بود و مرگ چنبره ننداخت به گریبانمان – زیبایی بلاگمان را فرا بگیرد . باری ، همه جا ، ر ت ل ی ف ( برعکسش کنید ) شده ،‌شنیدن موسیقی فیلم دکتر ژیواگو چرا حرام شده الله اعلم ! ؟ این جانب میخواستم با حسی توام با بغض آتشین از دکتر ژیواگو بنویسم اما از آنجا که همه جا بخشی از آن بود و الباقی سیمانی شده بود از خیرش گذشتم تا فکری برایش کنم . عجبا ! خوب بود میفهمیدیم این بن بست ها کار کیست ؟! حال که از خشم ، سر ازپا نمیشناسم دچار جنون شده و نه تنها موسیقی فیلم نمیگذارم ، بل ، ( این ) رو میگذارم ، هر که شنید ،‌کیفور شد و مبسوط حال در وجودش رشد و نمو کرد ما را هم از یاد نبرد . رویش کلیک کرده . بسیار ساده است ، بشنویدش . باشد که اصوات دل انگیز همیشه طربش بتراود در این جا حالا که این طور است .

باری پس از کوچ به بیغوله و بعد از ماه ها کنج عزلت کزیدن ، ملحفه ها را برداشته ، پیانو را کوک کرده ، پرده ها را در آورده ،‌جرم گیر را به جان سرویس مستراح انداخته و شروع به سابیدن کردیم . قرص آبی را برای سرویس بهداشتی لحاظ کرده و گلهای خشک شده را دور ریخته سپس کتب کتابخانه را از جا در آورده محکم به هم کوبیده و غبار را در فضا پراکنده کردیم . گنجه ها و جا به جا کردن البسه خود توضیحات مفصل و بسیطی دارد که به اندازه ی ۴ فصل طول و عرضش میرسد . سپس آلبوم ها را گرد میگرفتیم که یاد دوره های مختلف زندگانی افتاده اشک ریختیم و اشتها از دست داده لب به غذا نزدیم . بعد از همه ی کارها توی تراس سیگاری افروخته به ستاره ها نگاه کرده و آه کشیدیم . دهن لپ تا پ را باز کرده و شروع به تایپ کمی تا قسمتی از سفارش ها شدیم . خسته و کوفته قهوه ریختیم برای خود و باز هم بیکار ننشسته نیمه شبی فیلم (کسوف ) آنتونیونی را دیدیم . این فیلم که در آن آلن دلون محبوبم و مونیکا ویتی محبوب آنتونیونی بازی کرده اند . این فیلم به ظاهر ساده ، پر از حرف و حدیث هایی است که این روزها  کارگردانان با نام و بی نام و نشان سینما هر کار میکنند نمیتوانند فحوایش را به مخاطب برسانند . صنعتی شدن زندگانی ، تردید و فرسودگی انسان مدرن ،‌ندانستن و بلاتکلیفی ، عشق پر ،‌اسکناس و کارخانه و پالایشگاه و نیروگاه قدرت گرفتن در دنیای امروز – به زعم بنده – هدف فیلمساز بود . باید دقت کرد . نماها را درست دید . دید را عینک زد و ریز بین شد و با ذره بین به نماها حتی به اختلاف موسیقی ابتدایی و تیتراژ انتهایی فیلم دقت کرد . سکوت ها ی فیلم را جدی گرفت . از خود باید پرسید چرا شخصیت زن فیلم اکثرا از پشت سر نشان داده میشود . عکس ،‌تصاویر چه نقشی در نشان دادن معنا دارند . گذشت زمان ، ترک خوردن خط عابر پیاده . عشق جدید زن . جنس عشق مرد فیلم . نحوه ی شکل گیری این رابطه . قطع شدن رابطه ی اول زن همه و همه شاید به ظاهر ساده به نظر برسد اما مهم برای اینجانب گفتن دیالوگ ها در قاب های مخصوص بود . به عنوان مثال در ابتدای فیلم نامزد اول خانم مونیکا (ویتوریا) ، در نمایی نیمرخ ، طوری ایستاده که سرش را آباژور میبینیم . البسه اش را میبینیم . دست راستش را میبینیم اما از جلو پنکه طوری قرار گرفته که دقیقا در — مرد است . نماهای این چنینی ،‌در فیلم زیاد است . نماهای طولانی اش کمتر پدر درآر است . فیلم را دوست داشتم . به همان اندازه که (ماجرا ) ی آنتونیونی را . اما نه برای چند بار دیدن .

(سریال های ما و سواستفاده ی اونا )

چند روز پیش برای دیدن سریالی که جناب سیامک صفری گرامی در آن حضور به هم رساندند کانال مورد نظر را ثابت نگه داشته و مجبور به تحمل سریالی آبدوغی و آتیلایی که انگار نه انگار …. آتیلایی که این همه ادعا دارد نه لحن ترکی بلد است نه از یک قالب خاص بیرون زده است نه تا به حال یک بار متفاوت بوده است حاضر شده در این سریال که اسمش را نمیبرم تا آبرو حفظ شود حضور به هم رساند و وا اسفاها سیامک صفری این دیگر چه آش و آشوبی بود که شما در آن حضور به هم رسانده اید ؟ ؟ ؟ برای همین هست که مردم حاضرند بشینند و سریال های بد دوبله شده ی فار٣٠ (١ ) را ببینند و دوستش داشته باشند یا از بفرما (ماش) – برعکسش کن لذت ببرند . در یان برنامه که همه ی جوان های هم سن من و شما ، یک عدد خانه دارند ،‌پول دارند ، غذا میخورند ! دیرینک نیز برایشان عادی است ، مسابقه گذاشته و  طغ ر ل آنها را دست می اندازد . عجبا که فرهنگ مردم ما در آن سوی آب ها چقدر همین جوری است و به رفتن از مرزها ادب و کمال کم و زیاد نمیشود شاید یک دهاتی از یک مهاجر بهتر (درک ) لحظه داشته باشد . مهمان نواز تر باشد . برای همین سریال های علیرضا محمودی ها ست که در آن سوی آّ ن ها موسلی تبلیغ میکنند و خبر از دل گشنه ی خیلی ها ندارند . چپ . راست موسلی . . . برای همین هست که ان وری ها دور برداشته اند و از غم ما نان میخورند . چرا که ما ،‌گاوصندوق میپسندیم . مهران مدیری دوست داریم و اخراجی ها را میبینیم . چرا که . . . مثلا بنده در میان مجریان همین برنامه ها از این که سرکار علیه ندا خانم با عمل های زیاد بر سر و صورتش و چرا نع هایی که میگوید برنامه اجرا کرده ،‌کفش پاشنه بلند پوشیده همه چیز را تجربه میکند و میخندد بی اینکه بداند در این جا چه خبرا خوشم نمیاید . برنامه خبری باید مثل نوشتن گزارش ساده باشد . آدمهایی متوسط . حتی در شبکه های فرانسه زبان و روسی زبان و …مردمانی میبینیم عادی . در این جا سالی جان دیرینک میخورد و دلش هم تنگ خاندان شده . ای داد شما که رفتی ، اکسیژن تنفس میکنی ، بزن و بکوب و کار و پول داری خبر از کار و کاسبی گشنه گداها داری ؟ عجبا ! این جانب در این جا از دیرینک و بارش – برعکس – گفته و خود کلا مستقل میباشم و مخالف این چیزها نیستم اما این من نیستم که مخاطب این برنامه ام این دوستانی هستند که ماشین ندارند ، پول ندارند ،‌دیرینک ندارند ، لوازم آرایش ندارند ،‌پول رنگ مو ندارند .

** حسن ختام **

خسرو شکیبایی نازنین

دایی ، عمو

خود عشق

از الان ٧ فروردین ، تولدت مبارک

صدات رو میذارم اینجا ، هرکس قلبش ضعیف نیست گوش بده . (( اینجا )). رو  ” به نظر من یه خونه هرجایی میتونه باشه … “

 

مرگ الیزابت بر همگان تسلیت باد . ایشون در این لباس محلی در اصفهان بودند . بازی فوق العاده ی چه کسی از ویرجینیا وولف میترسدش همچنان چونان سوسن تسلیمی در مرگ یزدگرد مسحورم میکند .

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

10 نظرات

  1. ميون اين همه خبر و مطلب و احساس خوب و بد كه نوشتي ؛ سال نوي شما هم مبارك گل

  2. سلام.
    Merry New year
    بابت موزیک پیشنهادیتون ممنون.
    متن مثل همیشه جالب بود.

  3. بریم میس. هرجا بگی …توی رویا….

  4. سلام
    سال نو مبارک امیدوارم سال اون جور که دوست داری برات پیش بره …
    در مورد سریال ها گفتنی ها رو گفتی .
    فیلم کسوف و خیلی قبل دیدم ولی هنوز نوع قاب بستن انتونیونی تو ذهنمه اما اون موقع به ریزبینیه تو ندیدم.
    تولد عمو خسرو مبارک.
    مرگ الیزابتم تسلیت.

  5. عزیزم! من دیگه اطمینانی ندارم واسه درست کردن لینک هام. اخه معلوم نیست اینجا هم فیلتر نشه. من برای کوچ آماده هستم…. و اما لینک تو همیشه توی مغز خودم و کامپیوترم هستم. جزیره به این درازی رو من از حفظم…چی خیال کردی؟ بله.

  6. قربون شکل ماهت برم که اینبار از کلمه هات کمی انرژی می باره. خستگی هات کمی رفع شدن؟ دیدی دختر چشم شیشه ای هم رفت؟ دیدی مرگ همین نزدیکی هاست؟ باز که از خسرو نوشتی …داغ دلم تازه شد دوباره… دم دریا بودم که خب رفتنش رو شنیدم…دم دریا… درست دریا…

  7. آخ دستتون درد نکنه،تو این روزهای خسته کننده عیددیدنیها صدای خسروی عزیز از زمین جدام کرد و برد اون بالا روی سقف خانه سبز و اون قفس تنهایی و بام تهران..

  8. از اون جایی که من بچه ی حرف گوش نکنی هستم گوش دادم خانه ی سبز رو! یاد بچه گیها ، خاطره ها …
    مگه از یاد میره؟! همیشه تیتراژ آخرش رو می خوندم. حتی هنوز!سبز سبزم ریشه دارم …من درختی استوارم …

  9. امسالت سراسر سلامتی، شادی، زیبایی و موفقیت بادا گل

    تولد استاد مهربانی "خسرو شکیبایی" نیز مبارک… یادش گرامی گل

  10. بله! شما درست میگوی  من هم اتفاقا این برنامه را میدییدم… اینا داشتند دیرینک می خوردن… ولی ما دیرینک نداشتیم…اون خانمه موهاش را بنفش کرده بود وهی میخندید با اون چشمهای دو روشتتش…
    خدا بیا مورزد خسرو  شکیبایی را…من از این ناراحت میشوم که می بینم امثال شکیبایی عمر شان به دنیا نبود… آن وقت یک پیر سگی مثل… زنده است وهر هفته هم میاد هارت پرت وخط نشون هم برامون میکشه…دیرینک هم که نداریم…