شنبه , ۱ دی ۱۴۰۳

Winter Sleep – خواب زمستانی اثر نوری بیلگه جیلان

خوابِ زمستانی فیلمی از نوری بیلگه جیلان

خواب زمستانی

صد و نود و شش دقیقه یا به عبارتی سه ساعت و شانزده دقیقه فریمِ سیال از نوری بیلگه جیلان فیلمساز ترکیه ای ! خوابِ زمستانی . . .

میخ‌کوب شدنِ مخاطب توسط جادوی خلاقِ فیلمساز کارِ دشواری ست . دشوار نیز سخت است . این سختی در تماشای فیلم‌های روسی و ژاپنی که آثار مهمی هم هستند همیشه آزارنده ست و گه گاه ما معذب از اعتراف به این مهم هستیم .

فیلمِ خوابِ زمستانی در سایت ها و صفحه‌های رسمی و غیر رسمی سینمایی با کپی پیست از روی نقدهای نوشته شده ی خارجی و ترجمه ی گوگل ترنسلیت همواره تکرار یادداشتی یک سان هستند . تصمیم دارم به دور از این نظرهای سری دوزی شده برداشت شخصی خودم را بنویسم !

یکی از کاراکترهای مهم فیلم ، کاپادوکیا ست . صخره هایی در انزوا که شخصیت‌های فیلم در قلب آن زندگی می کنند . لازم است توضیح دهم این فیلم اقتباسی از داستان ( همسر ) اثر آنتوان چخوف است . بنابراین فضای سرد و یخ زده ی روسیه ، با انتخاب لوکیشنی سرماخورده دقیق و درست و به جا است . کاپادوکیا ، منطقه ای تاریخی در آناتولی سرشار از صخره های عجیب و غارهای زیر زمینی ، بین دو روستا افتاده و در دره ای یکه و تنها میتپد و گردشگران را به خودش جذب می کند . با این حال ، این مکانِ دیدنی در فیلم نوری بیلگه جیلان ، متورم و فریبنده نیست . مکانی ست که خودش را با برف ، سرما و عدمِ پذیرش معرفی می کند . کاپادوکیا به عشق و مهر و نور و رنگین کمان احتیاج دارد و تمام شخصیت های فیلم نماینگر کاپادوکیا هستند . کاپادوکیایی که در زمستان منزوی تر و منجمد می شود . مثل انسان وقتی عاری از عشق است و قلبش یخ میزند . مثل کسی که ملاقاتی ندارد . یک تنهایی زنده اما فسرده .

آیدین ، ستون نویس روزنامه و بازیگر تئاتر ترکیه که البته کارش را نیمه تمام گذاشته ، وارد کاپادوکیا شده و هتلی درست کرده و از همان جا با یک تیر دو نشان می زند ، هم دور از جامعه ی شلوغ شهرنشینی ست و هم مینویسد . او ظاهرا تنها نیست . آیدین ( هالوگ بیلگینر ) همسری دارد که از خودش کوچک تر است به نام ِ نهال. همین طور نجلا ، خواهر آیدین هم در این مکان با آنها زندگی می کند . آیدین مردی ثروتمند است و خدمه و کارگر دارد و خانه هایی را نیز در روستا اجاره داده است .

دو اتفاق باعثِ قوت گرفتنِ شروع فیلم می شود ، دو اتفاقی که یکی کمرنگ و دیگری پر رنگ است و این هر دو به صورت موازی پیش می روند . اولی حضور یک توریست جوان در هتل آیدین است که اظهار می کند اسب در این هتل وجود ندارد و چه حیف . انگار تلنگری به آیدین زده می شود تا برای جلب توریست برود سراغ اسب . در همین مسیر ، هنگامی که توی ماشین در جایگاه کمک راننده نشسته یک پسربچه با سنگ به شیشه ی ماشین می زند و شیشه پر از ترک می شود . خورد شده ولی پودر نمیشود . هدایت ، راننده ی آیدین ، پیاده می شود و بچه را از یقه اش می گیرد و میبرد پیش خانواده اش .

در این جا با خانه ای آواره و خانواده ای نا به سامان رو به رو هستیم . اسماعیل ، پدر بچه است و به دلایلی پیش تر در زندان افتاده و بدهکار است . او وقتی از پسِ شکایت های هدایت بر نمیاید با دست شیشه ی خانه ی خودشان را می شکند و یک در گوشی هم به پسرش می زند تا به هدایت و آیدین بفهماند که از خودش انتقام گرفته . در این میان ملاحمدی واسطه گری می کند تا کار به کتک کاری نکشد .

در این صحنه ی آشوب ، آیدین از دور به این داد و بیداد نظاره می کند ، او با دستش به راننده اش هدایت می فهماند که این شکوه و بگو مگو را تمام کند و بیاید بالا و بروند . آیدین می داند که این خانواده با حرف زدن درست نمیشوند و ظاهرا همیشه طلبکارند . حتی ملاحمدی وقتی واسطه گری می کند ، به محض اینکه پشتش را به ماشین آیدین و هدایت می کند به آن ها فحش می دهند . چرا ؟

آیا آیدین که ماه هاست اجاره ی آن ها را نگرفته آدم بد قصه است ؟ آیا اگر وسیله ای به جای اجاره از خانه ی آنها برده است بد من داستان است ؟ آیا آیدین تعاونی ست که به همه ی فقرا جای مجانی بدهد ؟ چرا همیشه آدم های فقیر باید معصومِ فیلم ها و قصه ها باشند ؟

داستان فیلم این طور پیش می رود که آیدین در حال نوشتن است و خواهرش با او در اتاق چای می نوشد و ما در ابتدا گمان می کنیم رابطه ی گرمی دارند . سپس متوجه میشویم که نهال ، زن آیدین در اتاق دیگری زندگی می کند و سراسر فیلم نگاه های سر و چانه ی رو به جلو و غرورش جلوه گری می کند . زنی که از او متنفر می شویم . مثل یک زالو به یک زندگی مرفه چسبیده است و حاضر نیست حتی خنده ای خرج آنچه کند که به دست آورده است . او با اینکه به شوهرش پشت کرده اما از سوی دیگر در حال جمع آوری پول برای خیریه و درست کردن مدرسه روستا ست . در همین تضاد رفتار ها که بدون دیالوگ ، دریافت می شود ؛ میبنیم که برای آیدین از یک روستا نامه ای رسیده . دختری او را می شناسد ، با احترام از او و کارهایش یاد می کند و طلب کمک می کند . آیدین برای اینکه مفهوم نامه را درک کند از دوستش و از همسرش نهال می خواهد که در اتاق حاضر باشند . اما دقیقا بر عکس این ماجرا در انتهای فیلم رخ می دهد . زمانی که نهال برای خیریه اش مهمانی می دهد و از آیدین می خواهد از جمع بیرون برود و آن ها را تنها بگذارد . در واقع نهال در خانه ی آیدین و بدون اینکه شوهرش را در جریان بگذارد مهمانی گرفته و از کمکِ آیدین برای جمع آوری پول هم امتناع می کند . نهال گمان می کند از عهده ی کار بر می آید و تجربه فراوانی کسب کرده است . او دل آیدین را میشکند . نه یک بار که در هر مواجهه ای با آیدین این غرور و تیری که از زاویه ی دید زن به قلب آیدین فرو می رود محسوس است و قطعا تدوین و فیلمبرداری در این انتقال احساس نقش مهمی دارند .

من آیدین را پروتاگونیست فیلم میبینم . او بی اندازه آسیب پذیر و بی دفاع است . او مثل صخره ها می ماند و هر کسی از هر جایی که به او میرسد یک کنایه هم به او میزند . ” موهاتو باید جمع کنی تا کچلی هات دیده نشه “، ” زنت از تو جون تره باید دخترت صداش بزنی .” ، ” تو خود خواهی ، از نوشتن چه چیزی قسمتت شده ؟” ، ” چرا در مورد همه چیز نظر میدی ؟” ، ” تو به هیچ جا نرسیدی .” ، ” تو یه آدمِ فراموش شده ای .”

حتی خواهر آیدین در یک صحنه ی طولانی و جذاب به ناگاه خود واقعی اش را بروز می دهد و هر آنچه که دلش می خواهد به آیدین می گوید و البته واکنش آیدین مثل خواهرش نیست او فقط دو سه کنایه بارِ این همه تیری می کند که خواهرش به او نشانه رفته است . من ماتم از تمام نقدهایی که شده و این شخصیت بی پناه و بی زبان را شخصیتِ منفی جا زده اند ! فاصله ی روان شناسی شخصیت تا اظهار نظر های شخصی زیاد است و هر نوشته ای الزاما نوشته ی یک متخصص نیست حتی همین نوشته !بهتر است با قلبتان فیلم را ببینید تا متوجه شوید که مردم چقدر میتوانند ترسناک باشند . انتقاد پذیر نباشند و اتفاقا آیدین به دلیل شغلی که دارد هر نقدی را میپذیرد . . . چون نویسنده است و عادت به نقد شدن دارد و ون سالها بازیگر تئاتر بوده و حتما که بازیگرها زیر نظر کارگردان ها نقد و تصحیح می شوند . این بقیه هستند که از او طلب دارند .

رابطه ی آیدین با توریست ها خیلی صمیمی تر به نظر می رسد زیرا این غریبه ها تنها کسانی هستند که از دیدن او لبخند می زنند ودوستش دارند ، با او گپ میزنند بی اینکه چیزی از او بخواهند .

روزی ملا حمدی برای عذر خواهی پیش آیدین میاید . او کفش هایش را در آورده . آیدین سریع به خدمتکار هتل می گوید برای او دمپایی و چای بیاورند . خدمتکار به اشتباه دمپایی زنانه می آورد و ملاحمدی آن را میپوسد چون زمین سرد است . این صحنه دردناک است اما شاید رفتار چاپلوسانه ی حمدی مثل زنانی ست که مکر می ورزند و هرگز دوستت ندارد . میخواهند از تو استفاده کنند و تا بن جان طلبکارند . آن ها هرگز سپاسگزار آنچه دارند نیستند . آن ها انتقام قشر خود را از دیگران میگیرند . تنها ایرادی که آیدین از این مرد گرفت این بود که چرا مرتب و تمیز نیست ! مگر نباید این بهداشت در نزد این مردم بیشتر رعایت شود !؟

حمدی ، بچه را برای عذر خواهی میاورد و بچه در جا بی هوش می شود و می افتد زمین و دست آیدین را نمیبوسد . صحنه ای که آیدین دستش را دراز کرده تا پسر بچه دستش را ببوسد مثل یک صحنه ی تئاتر است . . . واقعی نیست . . . تصنعی ست . . . یک تصنعی عمدی از سوی فیلمساز و بازیگر . با این همه در انتهای فیلم آیدین تصمیم میگیرد از صخره ها دور شود. او اصلا منتظر این معذرت خواهی نبوده . . . اسب گرو گرفته را آزاد می کند و می خواهد به استانبول برود .

تصمیم آیدین یک تصمیم قطعی نیست وقتی به ایستگاه قطار می رسند پشیمان می شود . دریک شب زنده داری در منزل دوستش متوجه برون ریزی های فکری آدم های داستان فیلم می شویم . این بار هم همه حرفی دارند که بزنند جز آیدین که تنها لحظه ای دم میزند که به او توهین می شود .

او در انتهای رومانتیک فیلم دوباره به قلب صخره ها باز می گردد . او خبر ندارد که در نبودش ، نهال پولی را که از آیدین گرفته و برای خانواده ی اسماعیل برده به باد داده چون اسماعیل پول ها را توی شومینه می اندازد و آتش می زند . رفتار نهال در برابر آن خانواده ، از سادگی و بی تجربگی بود. همان چیزی که بارها آیدین به او تذکر داد !

با این همه پشیمانی در نگاه زن نمیبنیم . پیش تر نهال گفته بود که آیدین به او جایگاه و جای امن داده ، به او پول میدهد و هر چه ندارد کنار آیدین دارد اما بعد ابراز کرد که اصلا میخواهد طلاق بگیرد و مستقل شود و از پس خودش بر بیاید . آن دو در لوکشین های دو تاییی بی اندازه در تناقض هستند . زنی که حتی نگاهی گرم به شوهرش ندارد و مردی که عاشقانه زنش را میپرستد و به قول خودش زبان گفتنش را ندارد .

فضا و رنگ در خواب زمستانی ، انعکاس روحیه ی آدم های داستان است . در این سه ساعت و اندی ، هرگز از تماشای فیلم خسته نمیشوید و. ریتم دقیق و درست رعایت می شود . در انتهای فیلم آیدین یک خرگوش را با تیر می کشد و خرگوش نیمه ان روی برف ها ی سفید کاملا نمرده است که آیدین به او زل میزند . مثل وضعیت نامشخص خودش در زندگی . آیدین با خرگوش مرده به خانه باز میگردد . نهال از بالا ی ساختمان آیدین را تماشا می کند . خرگوش نماد زایش است و این شاید بدین معنی ست که این زندگی هرگز بار نخواهد گرفت . با این همه آیدین است که با خرگوشی برای شام آمده است و میخواهد اجاق خانه گرم شود و دور هم شام بخورند . او همیشه آماده ی نزدیکی هاست . اوست که دوست دارد همه دور هم جمع شوند و اوست که ابراز عشق می کند .

من عاشق خواب زمستانی شدم .

این سه ساعت و اندی خواب زمستانی سنتِ موسیقی و نورپردازی را درست مثل اثری مولف و نه مثلِ تارکوفسکی به نمایش می گذارد و خلاقیت خود را به رخ می کشد . فیلمسازی که ادعا دارد از تارکوفسکی بهره برده اما خودش از او شاید که بهتر هم هست . اثری اقتباسی و این قدر دقیق . روحیه چخوف و داستانهایش در رج به رج فیلم دیده می شود . سونات شوبرت ، یک نوحه ی درست است در لحظاتی که خودش را به صحنه ها تحمیل نمیکند . آنچه را باید فهمید قطره چکانی و با جادوگری نوری بیلگه جیلان در میابیم . من عاشق خواب زمستانی شدم .

ساناز سیداصفهانی

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

صدای انسانی – پدرو آلمودوار

فیلمِ سی دقیقه‌ای صدای انسانی اقتباسی ست از نمایشنامه ی صدای انسانی اثر ژان کوکتو ، شاعر ، فیلمساز و نمایشنامه‌نویسِ برجسته و آوانگاردِ فرانسوی . شاید یکی از دلایلی که پدرو آلمودوار دست به اقتباس یک مونودرام  میزند این باشد که پاندمی کرونا ، اجازه نمیدهد انسان ها به هم نزدیک شوند . فاصله‌گیری اجتماعی و تقلیلِ روابطِ انسانی یک شکافِ مضاعف بر زندگی سردِ عصر نوین گذاشته است و مضمونِ نمایشنامه ی صدای انسانی هم گسست روابط انسانی  است . بنابراین انتخابِ این نمایشنامه برای ساخت فیلم در زمانِ کرونا ، انتخابی درست است .