قبل از قلمفرسایی در مورد هر چیز (این) برای حس آمبیانس لازم میباشد . با من باشید . دستتون رو به من بدید . . . گوشم کنید .(( روش رایت کلیک و save target as)) رو انجام بدید و وقتی روی صفحه رایانه ریختید هم رایت کلیک کرده،open بنمایید !! )) یا کلا یک فشار روی این دهید تا حل شود . تمام .** برای حس شدیدم این رو بچسبید . بعد بخونیدم . **
اون دختری که زیر سنگهاست منم . . . شاید ، با موهایی سرخ و رنگی پریده ، با گونه هایی استخوانی ، بالبخندی از روی جهالت که همچون ماسک روی صورتم ماسیده . . . با حسرتی سرشار که در سلولهای بدنم که زیر قلوه های سنگ خشکیده . گاهی دوست داشتم قبل از اینکه بمیرم ، شکمت زیپ داشت ، من را درونش می انداختی ، و من توی قفسه ی سینه ات میخزیدم و با طپش های گرم قلبت ، لالایی را که هیچ وقت مادرم نگفت ، میشنیدم ، میخوابیدم و در خواب تو را میدیدم . دوست داشتم خیاط گوشت بدنمان را به هم میدوخت یا جراح به هم بخیه مان میزد ، دوست داشتم گاهی تو مادرم میشدی من را به دنیا می آوردی ، پدرم میشدی روی کولت سوارم میکردی ، روی پای هم راه میرفتیم مثل . . . ، دوست دارم چنگ بزنم به همه ی صفحه های تقدیر ، بروم ….بروم…..بروم تا قربانی شدن، درآنجایی که تو بودی ، همه ی حق مطلب را ادا کردی و عشق را چنان به من بخشیدی که خداوند برکت را . . . و من مست این آسودگی، با فاصله ی کمی از تو ،به اندازه ی یک سنگ لحد و کفن سفید، زیر خروارها تاریکی ، از حضورت بر مزارم عمیقا میگفتم : ” آه . . . چقدر عاشقت هستم ، تو عشق منی، مال منی، جیگر منی،دوستت دارم ، دوستت دارم .” و هیچ گاه صدایم را نمیشنوی ، نخواهی شنفت و نشنیدی . . . چون تو هیچ گاه این مادیان چموش رام نشدنی خیره سر را نفهمیدی ، نشنیدی ، تو کری !
برای عشق همیشگی ام (ع)
***
دلم میخواد محکم بزنم تو گوش اتللو
زمان :8
مکان: خانه ی هنرمندان- ردیف1، صندلی1 سالن سمندریان
نشسته م روی صندلی ، به خط قرمزهایی که اریب روی زمین کشیده شده نگاه میکنم ، یاد آقای فرشاد منظوفی نیا می افتم ، طراح صحنه اش ، یاد خودش که نه ، یاد زمان دانشگاه ، چه زود گذشت . . . داره چه زود میگذره هی ثانیه وای سا باهم بریم ! برای دیدن تمام صحنه گردنم را باید خیلی بچرخانم . از لابه لای میله ها . دکور صحنه ، پودس مثلی قرمز ، صندلی های قرمز ، بازیگرها را نمیشناسم ، تئاتر شروع شد ، همان زمان دیدن بروشور، جالب بود ، زیر اسم و عکس بازیگران نوشته بودند مثلا فلانی ، مثلا سام کبودوند:نقش:رشید:تحصیلات:دیپلم:جرم:قتل !!! و الباقی….زیرعکس ها (( آخرین دفاع : منو اعدام کنید هرچه زودتر بهتر))- بی رودربایستی باید بگم ، شروع نمایش با یک مشت دیالوگ های باسمه ای و ادای دیالوگ های اگزجره (از نوع جر وا جر) رو به رو هستیم . شدیدا شعاری . . . رفته رفته متن جان میگیرد ، دروغ چرا تا قبر آ آ آ آ در نیمه ی کار متن را دوست دارم ، بازی بازیگران رو هم . . . مخصوصا روح الله کمانی! مضمون نمایشنامه در مورد پزشکی است که برای روان درمانی ، سه بیمار مجرم خود را پیش کارگردان درپیت عشق اتللویی میآورد تا آن ها را درمان کند بگذریم از نظرات نویسنده از این نحو دیالوگ ها که بسیار ضعیف بود . . . خلاصه یک جایی مجرم ها برای اجرای اتللو آماده اند اما زندگی خودشان را به جاش برای دکتر و کارگردان اجرا میکنند . این جاست که من مخاطب شاخ در میاورم در حد درخت جک و لوبیا ….. هر سه ی این مجرم ها به دلایل 30یاستی دولت به این جا کشیده شده اند و از اینکه داشتم این ها را بی پرده میدیدم . . . میشندیم . . . شاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااخ در آوردم . نه اینکه فقط این مسئله گریبان میهن هنرپرور خودمان را گرفته باشد که در هر آلمان و تانزانیایی سیاست همین کار را میکند . (اوریانافالاچی بخوانید لطفا !) اما خب شجاعت نویسنده در این قسمت ها بسی ستودنی و بالا بود و نهایتا در یک دقیقه ی آخر اتفاقی می افتد که میفهمیم آهاااااااااااااااااااا…….پس از اول این جوری بوده که اون جوری بوده .عجب!!!
***
+
متاسفم که کم نوشتم سردرد دارم . . . بی خوابی . . . عدم فعالیت قرص در ناکوت و کیش کردن من برای انداختنم در تخت خواب. . . و کتاب های نخونده . . . هراس برام داشته . . . زن پدرم چنگال در دستش است ….کابوس های شبانه . بی خیال . خوبم توووپ . خر خودمم .
سلام وبلاگ خوبی دارید الا زیاد میزون نبودم نتونستم درست بخونم بعد دوباره سر میزنم.
درووووود……مرسی اومدید….حواستون هست؟…………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..نمیدونم…..خوب نیستم…..میام دقیق میخونمتون حتما…..میام….
یادمه پیشتر این جملت رو خوندم و نفرینی کردم تو را از سر دوستی چون خیلی برام جالب بود و مجبورم میکرد بهش فکر کنم که چطور میشه انقدر آسون یکی خودشو جا کنه تو دل یکی؟!بره اون تو گشت بزنه!
شکم زیپ داشته باشه و هر موقع خواستی یکی رو بکنی تو دلت.
این ابراز احساسات تو خیلی حس خوبی بهم میده,خوش به حالت که…
نمایش رو خواهم دید.
متن قرمز رو بسیا بسیا زیاددوست داشتم میس.۳ بار خوندمش و هر بار بیشتر خشم اومد.
میس گناه نداره که انقدر عاشقه
ع گناه داره که انقدر نمی فهمه نمی فهمه که چه لذت بزرگی رو داره از دست می ده
و خوش به حال میس عزیز که انقدر عاشقه
مثل همیشه عالی
مثل همیشه خوندنی بودی.میش شانزه لیزه عزیز می خوام شما رو دعوت کنم که به بلگ من هم سری بزنی خوشحال میشم نظرتو بدونم
ببخشید که ادامش میدم اما امشب بد بیخوابی زده به سرم
سنت؟!!!
ولی چیزی که من ازش حرف می زنم پیچیدگی زنانه ای که ازش لذت میبرم (، چیزی که در زن نوعی سنتی ایرانی خیلی کم اجازه بروز پیدا کرده و امروز هم به نوعی دیگر…[ضد] هنر بنجلهای هالیوودی رو می پرستن و رول مدل هاشون که همه عین هم ، عین کالاهای تجارتی…بیشترین مصرف لوازم آرایشی و عمل جراحی ، چشم و هم چشمی…)
میدونم نفرت داری از وبلاگم ولی این پستو راجع به همین موضوع نوشتم:
http://dormanthell.blogspot.com/2009/10/blog-post_22.html
عالی بود . مخصوصا قسمت بخیه زدنش .
من فرمول تو ماتحت کسی نکردم.نمی دونم در "تهران" زندگی می کنی یا نه ولی تمام دخترایی که تابحال تجربه کردم شباهت عجیبی به هم پیدا کردن،مثل فشن ، مثل آهنگای پاپ داخلی ، مثل ترانزیستورها.
من راجع به خودت نگفتم من راجع به تجربه خودم گفتم.اونچیزی که از جامعه خودم "دریافتم".این سهولت دریافت چیز قشنگی نبوده برام.
متنت خدا بود عالی راستش اصلا راجع به نمایش نتونستم چیزی بخونم همه ش حواسم ژی نوشته ت بود و دوباره از سر میخوندم . خوش به حال و احوال ع والا با این بلاگی که میس داره ما نمیدونیم این سرکاریه اینم آقای شاعره اینم دراکولاست بابا یا نه بابا
چون تو هیچ گاه این مادیان چموش رام نشدنی خیره سر را نفهمیدی ، نشنیدی ، تو کری !
این درد تمام ما مردهاست!مهم نیست چقدر طرف مونث مقابل فهمیدنی یا نا فهمیدنی باشه.اما به مرور داره آسون میشه:زن فرمولیزه شده مدرن.
اين روزها گرفتارم و از جزيره بي خبر…. جزيره هم انگار خواب آلوده است…
منظورم به میرایی عشق نبود. ایمان دارم که " عشق هرگز نمی میرد" مدتی ست به این یقین رسیده ام.
منم توپم مثل سگ…………..
میس جان سلام…یه مدت بود که منم لال شده بودم…خوشحالم که هستی…همیشه… توی این جزیره خوشگلت…
سلام میس عزیز
خوبی؟
همونطوری که قول داده بودم همه وبلاگت رو خوندم.!! وای چه حالی میده یه وبلاگ بشینی از ته به سر بخونی !! مثل این میمونه که به عشقت از پایین به بالا نگاه کنی !! همش عظمت و بزرگی میبینی نه اینکه فکر کنی بر عکس باعث کوچکی عشقت میشه ها نه اصلا در این مورد این حرفا صادق نیست. عشق آدم مگه تابلو نقاشیه که از هر طرف که نگاش کنی یه شکلی بشه اونم عجیب و غریب !! خلاصه اصلا کجا بودیم که موضوع به تنهایی و با یار بودن کشید . خوبه خوش بحال اونایی که با شاعر و یا بهتر بگم با آقای ع خوب خلوت میکنند و همیشه تنهان. بیچار کسانی که دلشون لک زده برای یک با هم بودنو لحظه ای در کنار هم بودن! راستی تاحالا مستی رو تجربه نکردم شاید یه چیزی باشه عجیب و غریب اا هر چی که هست مطمئنم باعث نزدیکی آدما (دو طرف) بهم میشه !! شایدم نشه ها نری یه وقتی کار بدی دست خودت بدی بعدشم بگی پاشا گفت میشه و نشده ! منم که دیوار کوتاهمو هیچی مجبورم تاوان حرف ی رو بدم که خودم هنوز تستش نکردم
کاش میشد توی یکی از تئاتر هایی که میرید منو هم با خودتون ببرید!!
در کل به نظرت ببینیم کار رو یا نه میس جان؟
کدوم ابله ؟ خودمو میگم دیگه بانو …
دیگه خودت می دونی عشق و عاشقی چطوریه….. خودا یه روز بهم گفتی که هر چقدر برینی به عشقت و تحویلش نگیری انقدر بهتره و طرف جذبت میشه!!
وبلاگت مثلث برموداییه واسه خودش