چهارشنبه , ۵ دی ۱۴۰۳

مرحله ی داوری +(شکار روباه )

نه ، نمیخوام با حرف و حدیث هام کسی رو نفله کنم یا بگم خیلی واردم که به خودم جرات دادم و خودم رو دو دستی نشوندم سر جای داور ، شاید بیشتر دوست داشتم ببینم همه با هم وقتی روی یه مسئله ای فکر میکنیم چقدر متفاوتیم و به قشنگی همین تفاوت  پی ببرم و ببینمش . این جا همه میدونن که من آدم نرمالی نیستم ، دور از جون شما یه کم دیونه و گاهی بی ادبم هستم .  به نوبه ی خودم اقسام پاچه گیری ها رو بلدم و همین جا از همه ی کسانی که باس/ن فراخی باعث شد تا در جشنواره ی جزیره ای -که محکی بود همه جوره واسشون – شرکت نکنن بگم خیلی بده که آدم الدرم بلدرم از خودش صادر بکنه و در بیاره  و ادا اصول بیاد و این حرف ها . بودیم داداش دور هم چهار تا تست هم جواب میدادیم میخندیدیم بد بود؟  به هر حال من حوصله ی تر و خشک کردن احساسات دوستانی که در جشنواره ام از کامنت گذاری هم کوتاهی کردند ندارند و بر عکس از همه ی کسانی که وقت گذاشتند ، به هر دلیل این جزیره رو دوست داشتند ، اومدند و شرکت کردند تشکر میکنم و میگم :” قدرتو میدونم رفیق . “

 

قبل از هر چیز در پاسخ ها عجولانه بودن و بی حوصلگی و عدم جدی گرفتن جشنواره گه گاه به چشم میخورد که البته کاملا رفتاری هنجار و درست هست و خود من هم اگر بودم همین روش رو پیشه میگرفتم . میخواستم از یکی دو تا از دوستان بخوام برای این کار سخت داوری کنارم باشند که این طور که پیداست فعلا به نفعشونه این دور و بر نباشن – چون کار سختیه – و خدا بخواد توی آب های جزیره کوسه ها دارن میخورننشون . آمین ! برای همین من انتخابهام رو و نظر کوتاهم رو مینویسم و میخوام شما بیاید به این انتخاب ها از -١٠- امتیاز بدید . کسی که مجموعش از همه بیشتر بشه برنده و پرنده است .

برای دیدن جواب ها (مشاهده ی همه ی نظرات رو بزنید )

نادی : دوست عزیز ، روایت داستان شما طوری است که وقتی از جانب مرد مینویسی (مرد میفهمد که …) قضاوت خودت را قاطی کرده ای باید میبود (مرد فکر میکند که …مرد پیش خودش این طور فکر میکند که شانس هم …) چون بعدا میبینیم که نویسنده یعنی خود تو شانس را دو دستی توی سینی اقبال یارو گذاشتی .کمی با روایت داستانکت مشکل داشتم عزیز جان . در مورد اس. ام. اس…. بنده واقعا از خنده منفجر شدم و دوستش داشتم . در مورد پیام گیر خب میشد فهمید که نه تلفن منفجر میشه نه چیزی از این دست خیلی جدی نبود .

داستان:داستان مردی که همه اش تو زندگیش بدشانسی می آره آخر  داستان بهش شانس رو می کنه اما اونی که بهش علاقه داره خیانت می کنه و  ول میکنه میره. مرد می فهمه که خوش شانسی یک توهمه و میره خودشو تو دریا می اندازه اما یک پری دریایی نجاتش میده و  عاشق هم می شوند یک ترانه با هم اجرا می رن و  بعدش با هم ازدواج می کنند و بخوبی و خوشی باهم سال های سال زندگی می کنند.
اس ام اس: اونقدرها هم که فکر میکردی آدم گهی نیستم! حالا بیا تا با هم ازدواج کنیم

تلفنی: این یک پیغام ضبط شده هست لطفا توجه داشته باشید که پیام گیر پس از گرفتن پیام (به سبک فیلم های پلیسی) پس از سی ثانیه منفجر می شود. پس حاشیه نرفته و اصل حرف خوتان را خلاصه و در یک جمله  پس از بوق! بیان کنید. باتشکر

متانت : تصدقت گردم جان من اگر جواب اس.ام .اسی ات برای شماره ی ١ (داستان ) بود که خیلی خوب بود . خیلی تعجب کدرم!!!!!!!! همین جا خودم با اجازه ی خودم جواب اس ام اس تو رو با داستان یر به یر میکنم .

دیشب خواب دیدم من و تو و همه ی و همه کسانی که میشناسم یک جای خیلی بزرگی هستیم…و قراره بهترین جایزه را به یک نفر بدن که همه در آرزوی داشتن اون جایزه هستن. تو دور تر از من نشسته بودی و به من کار زیادی نداشتی…هیچ کس دل تو دلش نبود و بی برو برگرد هر کس برای خودش دعا میکرد که اون جایزه ی یزرگ مال خودش باشه …گردونه را که چرخوندن اسم من در اومد و من همونجا بدون مکث اومدم و اونو به تو دادم!این برای من کلی معنی داره برای تو چی؟

 

علیرضا : علیرضای عزیزم داستانت بیشتر از سه خط بود اما من به شخصه بسیار دوستش داشتم و خیلی خندیدم . خیلی تصویر دیدم . خیلی شسته رفته بود . ممنون ازت . آفرین . در بخش پیام تلفنی هم خوب بودی . دوستان بروند خودشان ببینند .

شماره1: قایق در نیزارها در حرکت بود، دخترک با چفیه ای که دور سرش پیچیده بود و یک دست لباس سربازی خودش رو به شکل رزمنده ها درآورده بود وسط قایق نشته بود، فرمانده با عصبانیت به او نگاه میکرد و مرنب زیر لب میگفت وسط اینهمه بمب و گلوله چه غلطی میکنی؟ صدتا پیغام و پسغام فرستادی! هم به تو هم به خانوادش جواب دادیم که سعید شهید شده! حالا خودت پا شدی اومدی اینجا که چی؟ دخترک فورن جواب داد شما که جسدشو پیدا نکردین! پس از کجا میدونی شهید شده؟ فرمانده فریاد کشید حرف نزن! جوابمو نده!  حالا همینم مونده که همه کارامو ول کنم بیفتم دنبال یه دختر که دنبال هیچی بگرده! قایق آروم از کنار سنگر سوخته رد شد، ناگهان دختر به آب پرید و به سمت سنگر شنا کرد! فرمانده فریاد زد داری په غلطی میکنی؟ اونجا تو دید دشمنه! الان همه رو به کشتن میدی! دختر وارد سنگر شد و گفت همینجاست! همنجاست! آخرین نامه ای فرستاد از اینجا بود، عکسشو واسم فرستاده بود! دخترک دستی به دیواره های سنگر کشید و  و سط سنگر دراز کشید و چشماشو بست، صدای فرمانده بلند شد که بیا بیرون الانه که اینجا رو بمباران کنن بیا!! که ناگهان خمپاره ها صدای فرمانده رو خفه کردند! سنگر نیمسوخت

شماره6: اگه دارین این صدارو میشنوید من در سه موقعیت هستم: خوابم، خونه نیستم و مُردم! بعد از بوق پیغام خودتون رو بذارید، اگه من در دو موقعیت اول بودم در اولین فرصت جوابتون رو خواهم داد و در حالت آخر تو اون دنیا جوابتون رو میدم!

ترنم عزیز : از بین شماره ها جواب ١ و ٧ تو را در بخش (مثلا کلاس بذارم )نهایی پذیرفتم و ازت برای اینکه در دقیقه ی نود وارد میدان زورخانه شدی تشکر میکنم.

1- درآغوش هم،بوسه هایی گرم،نوازشهایی بی بدیل،آرامشی عمیق،
گذر زما را متوجه نمیشویم،زنگ در به صدا در میآید،تا رسیدن آسانسور به طبقه 20 ام فرصت داریم لباس بر تن کنیم و بنشینیم!!

7- خب چیزی ندارم که ازش پنهان کنم یا احتیاج به اعتراف باشه خودش حتما دیده دیگه…برمیگردم میگم خدا جان حتما دیدی اونروز چه غلطی کردم ولی من کلا دوست دارم برم جهنم…چون میگن همه آدمهای با حال دنیا تو جهنمن…منم لطفا بفرست همونجا!!

 

سمیه جان : از بین شماره هایی که ارسال کردی خودم و میس شانزه لیزه ضمن تشکر از کامنت های سرشار از احساساتت شماره ی ١  را پذیرفتیم . (باریکلا انتظار نداشتم )

شماره 1: خط خط …خط فقط خط می فرستی برام! یک ساعت است باهات حرف می زنم جوابم فقط یک خط راسته. خواستم بگم نگران هیچ چیز نباش. همه چیز رو به راهه.پول دیه ات به اندازه کافی بود. این دستگاه خط دیگه ای بلد نیست؟ دکتر می گه این زبون قلبته. کارت تموم شد بیا حیاط. دم در بیمارستان منتظرم.

طراوت نازنین : شماره ٣ و ٧ تو را خیلی دوست داشتم و از خلاقیت تو در کنار هم قرار دادن آن دو نفر بسی خنده ام گرفت و منحصر به فرد بودی . 🙂

3- فیلمنامه نویس که حتما باید خارجی باشه . منتها من اسماشونو بلد نیستم .اصلا میدم تیم برتون فیلمنامه رو بنویسه . ولی بازیگر … دارم رو زوج هدیه تهرانی و جانی دپ فکر میکنم

7- ببین خدا! اینا گفتن نداره . خودت بهتر از خودم منو میشناسی . پروندم پیشت روئه . ولی دلم میخواد بهت بگم از اینکه خیلی از آدما رو رنجوندم متاسفم … آره . فکر میکنم همین بزرگترین گناهم باشه . البته اگه میذاشتی بیشتر عمر کنم حتما گناهای باحال تری هم مرتکب میشدم . ولی راستش خوب شد که نذاشتی! خوب دیگه میخوام برم . چی ؟ چیزی ازت نمی خوام ؟ نه . راستش چرا . میخوام که اینجا دیگه دست از سرم برداری و راحتم بذاری . همین .

درخت ابدی عزیز – همان آسوریک خودم – : داستانت من را یاد فیلم زندگی یک معجزه است امیر کاستاریکا انداخت . ۶ عالی بود و ٧ هم پذیرفته شد .

1. به عکس سیاه و سفیدی از یک سریال قدیمی نگاه می کنم. دست و پای زن و مردی را بسته اند و آنها را مثل دو تکه چوب روی ریل قطار، کنار جنگل رها کرده اند.زن و مرد همدیگر را می بوسند. هیچ قطاری از این لحظه نمی گذرد.

6. سلام. مطمئن باشین کسی صدای شما رو نمی شنوه؛ پس پیغام بذارین.
7. خدایا، تو که از همه چی خبر داری. چرا خودتو کوچیک می کنی که ازم اعتراف بگیری؟
 

محمدرضای عزیز : دوست تازه ی جزیره ، ممنون از حضورت ، همه  دوستت داریم ، شماره ی ۶ و ٧ شما هم در این جشنواره ی جزیره ای همراه با بوی نارگیل و صدای قناری پذیرفته شد .

1) صبح می‌شود. بیدار می‌شود. لباس می‌پوشد. در را باز می‌کند. از خانه بیرون می‌رود. در بسته می‌شود. شب می‌شود. در باز می‌شود. در را می‌بندد. لباسش را در می‌آورد. چراغ‌ را خاموش می‌کند. می‌خوابد. صبح می‌شود. بیدار می‌شود. لباس می‌پوشد. در را باز نمی‌کند. شب می‌شود. در باز می‌شود. در را می‌بندد. لباسش را درمی‌آورد. چراغ‌ را خاموش می‌کند. می‌خوابند.

6) سلام دوست عزیز! لطفاً با پیام گذاشتن برای من، وقتتو بیش از تلف نکن

7) خدایا! بزرگترین گناه من در دنیا همان گناه بزرگی است که به محمد، عیسی و موسی گفتی تا در جزوه هاشون بنویسند. حالا از تو طلب بخشش دارم!

شراره ی عزیز : دوست تازه ی من ، شماره ی ٢ را خیلی  دوست داشتم ای کاش معادل فارسیش رو پیدا میکردی چرا انگلیسی جانم ؟

Because the idol is your face, I have become an idolater.
Because the wine is from your cup, I have become a drunkard.
In the existence of your love, I have become nonexistent,
this nonexistence, linked to you, is better than all existence
.

 * نظر خودم را بعد اعلام میکنم *

نشد عکسی آپلود کنم به قول (ج) عکس خوبم برای این پست به دلیل نا معلومی به چوخ رفت .

***

نزدیک به یک سال از اجرای (شکار روباه ) میگذرد . بی صبرانه منتظر فرصتی بودم که دوباره عکس های این کار را از نزدیک ببینم . عکس هایی که اولین بار در وسعت سالن انتظار تالار وحدت به نمایش در آمد و این بار در گالری کوچکی !!! نمیدانم چرا بعد از این همه انتظار حاجت ما به این صورت بر آورد شد ! شاید اگر عکاسباشی صبوری به خرج میداد و میگذاشت عکس ها در گالری بزرگتری دیده میشدند بهتر بود . شاید که نه البته (حتما) . این یک ضد تبلیغ نیست . صادقانه باید اعتراف کنم از این که عکس هایی که دوستشان داشتم و پشت صفحه ی لپ تاپم با ذره بین بزرگشان میکردم را بناست در نگارخانه ی بومرنگ ببینم عصبانی هستم . برای دیدن ان عکس ها باید حداقل سه چهار متری از شان فاصله گرفت نه اینکه در ازدحام تماشاچی هایی که میایند گم شد یا به هم خورد . این حرف ها بدین معنی نیست که خدای نکرده نگارخانه را زیر سئوال ببرم . آن مکان محل مناسبی برای نمایش عکس های شکار روباه نیست . نه برای عکس ها مناسب است نه برای تئاتر شکارروباه مناسب است نه برای تماشاچیان . به هر حال گمان میکنم اگر صاحبان نگارخانه اندکی منصف بودند خودشان برای ادای احترام به عکس هاو  شکار روباه از نماش این عکس ها صرف نظر میکردند نه اینکه فرصت را غنیمت شمرده بدو بدو خبرساز میشدند . باری نمایشگاه برپا خواهد شد و دست من و تو از این تصمیم گیری ها کوتاه است حتی اگر حنجره  بدریم یا متعصب باشیم . بعد از یک سال فرصتی دست داده که دوباره از نزدیک با این عکس ها تجدید خاطره کنیم

 

 

 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۲۰ نظرات

  1. اینم از نوع غیر خصوصیش، راستش فکر نمی کردم دعوت به خواندن مطلب می تواند عمومی باشد. آره بازی نکردم و نه برای این که نخواستم، نتوانستم.شرمنده

  2. میس شانزلیزه عزیز ممنون از نقد به جایت . شما درست میفرمایید . گالری برای عکسها کوچیکه ضمن اینکه ۲۵ تا عکس ۲۰در ۲۰ هم به مجموعه اضافه شده . اما شما که بهتر میدونی این نمایشگاه پیشنهاد سیامک صفری بود . وقتی ینده را با صاحبین گاری اشنا کرد دیگه نتونستم با ماجرا مخالفت کنم . راستش برای من همم نیست چه اتفاقی برای عکسها میافتد. مهم اینه که دوستان لطف میکنن و همون یه ذره جا رو میترکونن .

  3. سلام ای دوست
    زمانی که آن آدمی که ذهنش به این رسید که جشنواره را درست کند  می خواست که همه حضور داشته باشند همه ولی حالا فقط من ها هستند که می ایند و من همه را ندیدم.
    تو چه دیدی ای دوست شاید من ندیدم.
    مواظب خودت باش روزگارت جشنواره

  4. وای چه سخته این کار!
    نادی- ۳: ۸ از ۱۰ (۱ش جمله ی دوم زائده؛ ۲ش بانمکه، ولی کارساز نیست)
    متانت-۲: ۱۰ از ۱۰
    علیرضا- ۱: ۱۰ از ۱۰ (۶ جای ۱، ۱۰ می گیره؛ علیرضا جان، ۳خطی هم می تونی بنویسی)؛۷: ۱۰ از ۱۰
    ترنم-۱ و ۷: ۱۰ از ۱۰
    سمیه-۱: ۹ از ۱۰؛ ۴: ۱۰ از ۱۰
    طراوت-۳ و ۷: ۱۰ از ۱۰
    محمدرضا-۶: ۹ از ۱۰؛ ۷: ۸ از ۱۰
    شراره-۲: ۹ از ۱۰ (چرا طنزتو فارسی نکردی؟)

  5. اشتیاق شما برای همه این نوشتن ها تحسین برانگیز است میس شانزه لیزه . نوشته های شما برای من همیشه دختری جسور را تصویر میکند که در عین اینکه با دل و جرات است فوق العاده حساس هم هست خیلی خوشحال شدم که خبر این نمایشگاه رو دیدم از طرفی هم خیلی ناراحت شدم که دیدم این قدر دید منتقدانه دارید البته من بومرنگ را ندیدم یعنی در این حد ناراحتتان کرده ؟من که در جشنواره شرکت نکردم میتوانم نمره و امتیاز به اثرها بدهمم؟

  6. آی دخترم ! پیری ه و هزار عیب و علت ! از جمله کوری …! تونستم همه رو باز کنم حالا با اجازه ات شاید یه رایی هم  دادم. قربونت

  7. میس جانم می بینم که یه سلامتی جشنواره جزیره  ای برگزار و به مرحله داوری رسیده . نه که بنده اصلا احساس داوری و اینها بکنم ها ولی دوست داشتم جوابها رو بخونم و منم به قول این اجنبی ها " دو سنت " سهم خودم را بدم و نظر بدم ولی از آنجا که مسافرم و ناوارد به سوراخ سنبه های جزیره ای به جز یکی دو نفر بقیه را نتونستم بخونم . اینجا به عدد نشون میده که هفتاد و خورده ای کامنت هست ولی چند تا بیشرشون رو نمی شه دید دخترم . راستی هم ایده ات خیلی خوب بود و هم جایزه اش . من که سیگار نمی کشم ولی اگه دم دست بودم به هر کلکی بود جایزه رو می بردم . اگه شد بعدا تمام انتری ها رو یک جا توی یه پست بذاری شاید جالب باشه . دستت درست

  8. سلام، میس جان. مرسی از قاطعیتت. خودت هم این مواردو بنویس؛ البته تو یه پست جدا.لبخند

  9. خانم شانزه ليزه عزيز، مي دانم لعنتتان به جان خريده ام با طفره رفتن از شركت در اين جشنواره . ولي باور كنيد براي من بي هنر ۷ بند خيلي شاق بود. يكي ، دو تا يا ديگر آخرش سه تايش شايد ولي هفت بند ؟ ما را گر توان بود هفت را در نورديدن ، همان هفت شهر عشق را گشته بوديم . به هر حال بر بنده حقير غضب نكن . بگذار پامان از ملك قطع نگردد و باز هم رخصت خواندنت .
    شاد زي

  10. دوباره سلام 🙂
    بیشعور منتظر بود من اون کامنت رو پست کنم تا درست شه!
    این هم آرای من:
    نادی: داستان ۶ از ۱۰ اس ام اس ۱۰ از ۱۰!
    متانت: ۹ از ۱۰
    خودم: :)))))) P:
    ترنم:  داستان:۷ از ۱۰ اعتراف: ۷ از ۱۰
    سمیه: داستان: ۹ از ۱۰ نقش آفرینی: ۱۰ از ۱۰!
    طراوت:  سینمایی: ۸ از ۱۰ اعتراف:  9 از ۱۰
    درخت ابدی:  داستان: ۸ از ۱۰ پیغامگیر: ۱۰ از ۱۰! اعتراف: ۹ از ۱۰
    محمدرضا: پیغامگیر: ۸ از ۱۰ اعتراف: ۷ از ۱۰
    شراره: اس ام اس: ۱۰ از ۱۰!

    خیلی سعی کردم که نظرات میس روم تاثیر نذاره! اما شاید گذاشت!
    از همینجا از دبیر جشنواره و سمیه عزیز بخاطر پادرمیونی و همه اونایی که شرکت یا
    اینکه فقط نظاره کردند تشکر میکنم! باشد که رستگار شویم!

  11. نادی:
    داستان: ۱۰     اس ام اس :۱۰     پیغامگیر: ۱۰
    متانت:
    داستان:۱۰
    علیرضا:
    داستان: ۱۰   پیغامگیر: ۱۰
    ترنم:
    داستان:۱۰    اعتراف:۱۰
    سمیه:
    داستان :۱۰
    طراوت :
    هردوش ۱۰
    درخت ابدی :
    مورد ۱: ۱۰    مورد ۶: ۱۰
    شراره:
    مورد ۲: ۱۰
    .
    .
    .
    از نظر من همه برندن! هــــــــــــــــــــــــــــــورا. هورا
    البته یه وقت فکر نکنین من همینطوری امتیاز دادما. همه رو خوندم. بعضی ها رو چند بار.

  12. جایزه چیه میس جان؟

  13. یه سوال بی ربط:
    من می خوام یه کتاب به یه استاد دانشگاه(۸-۳۷ساله)هدیه بدم اما نمیدونم چه کتابی!میشه یه راهنمایی بکنید؟!

  14. اول اینکه شانزه لیزه جان شماره ۷ من این نبود…مال من رو اشتباه این بالا نوشتی!!
    امتیازهای من…
    نادی
    اولی ۵ دومی ۱۰
    متانت
    ۷
    علیرضا
    داستان قشنگ بود ولی چون قارمون ۳ خط بود مجبورم امتیاز رو پایین بیارم حق دیگرون ضایع نشه…داستان ۶  دومی ۱۰
    سمیه
    ۱۰
    طراوت
    ۵
    ۱۰
    درخت ابدی
    ۱۰
    ۶
    ۸
    محمدرضا
    ۱۰
    ۵
    ۱۰
    شراره
    ۸

  15. سلام اگر میس شانزلیزه عزیز کامنت من را بزاره چشمک من اعتراض دارم چون دیشب شماره ۱ و ۴ من پذیرفته شده بود و امشب فقط ۴ است! شماره ۷ طراوت بجای شماره ۷ ترنم زده شده است(شماره ۷ طراوت برای طراوت و ترنم زده شده!) یه چیز دیگه در مورد محمدرضا نفهمیدم شما ۱ و ۶ و ۷ پذیرفتید یا ۶ و ۷ ؟
    نادی: داستان: ۴ اس ام اس: ۵ پیغام تلفنی: ۸
    متانت: داستان : ۵
    علیرضا: داستان: ۹ پیغام: ۱۰
    ترنم: شماره ۱: ۷ شماره ۷: ۵
    طراوت: شماره ۳: ۵   شماره ۷: ۷
    درخت ابدی: شماره ۱: ۱۰ شماره ۶: ۴ شماره ۷: ۴
    محمدرضا: شماره: ۱: ۹ شماره ۶: ۴ شماره ۷: ۴
    شراره: شماره ۲: ۱۰

  16. جناب اسوریک چیزی که من نوشتم طنز نیست دوست عزیز

  17. نادی:
    داستان: ۳     اس ام اس :۷     پیغامگیر: ۱۰
    متانت:
    داستان:۲
    علیرضا:
    داستان: ۱۰    پیغامگیر: ۱۰
    ترنم:
    داستان:۱۰    اعتراف:۵
    سمیه:
    داستان :۹
    طراوت :
    هردوش ۲
    درخت ابدی :
    داستان:۵     مورد ۶ :۱۰    مورد ۷ :۱۰
    محمد رضا : هر سه مورد ۱۰
    به خودم هم امتیاز نمیدم طبیعتا"

  18. سلامن علیک….کی اختتامیه است از  اینجا مستقیم پخش میشه…یا باید ثبت نام کنیم؟

  19. "توی کافی شاپی که بعدا میگم میتونه مجانی – به حساب جیب من ! (من بدبخت 🙂 یه کافه موکی بخوره و من براش یه نخ سیگار کنار خواهم گذاشت و به طرز مرموزانه ای گارسون بهش محموله را تحویل خواهد داد جانا "

    ایده خیلی خوبی بود این جشنواره ، سوالات فوق العاده حرفه ای طراحی شده بودند و من خیلی قلقلکم می اومد که توش شرکت کنم ولی جایزه ای که گذاشته بودی ذوق آدم رو کور می کرد . کاش جایزه نمی گذاشتی یا لا اقل اینطوری نمی گذاشتی . من خودم اصلا دوست نداشتم این جایزت رو …. من  هر وقت خودم رو مجسم می کردم که جایزت رو بردم . حس یک انسان زمینی مفلوک بهم دست میداد که یک جنس برتر  التفات کرده و مهمانمان کرده و یک نخ سیگار هم به صورت امداد غیبی بر ما نازل کرده… اینو حال نکردم…
    تو که دوست داری مجازی باشی یه جایزه مجازی می گذاشتی
    خیلی ها بودند که بی هیچ چشمداشتی به خاطر روی گلت شرکت می کردند . این دیگه ثابت شده….

  20. به سلاااام…اقا ما ترسیدیم نکنه مارا بعنوان مخطی این جشنواره بشناسیدا….عجول بودنم هم که قبلا بهتون ثابت شد..ا ا ا ا بقیش تو بخش مسابقه وارد نشد…وووااااای ناتاناییل به کدامین گناه…
    شوخی کردم ما همه نوعه نظر نظره مدیر جشنواره فقط…برای داستان گذاشتید نوش جونتون هر کار صلاحه بکنید میس جووونم….دوست داشتم همه را جواااب بدم فکر هم کردم اما ذهنم بایکد بووود…دیدم آبرومو نبرم….بیشتر از این….
    برقرار بااااااااشید….