آمبیانس : (اینجا) …
وقتی تنها میشی کتاب های هفت قانون معنویت و چهاراثر از فلورانس اسکاول شین رو مذارم جلوم . برگه های خشت دار و خال دار رو پشت سر هم ردیف میکنم و با پلک افتاده از قرصم دنبال یه چیز خوب میون ورق ها یا توی تفاله ی قهوه ها میگردم . . . اما همیشه رها میکنم . نمیخوام بشنوم . دارم فکر میکنم اگر ٨ سال پیش همچین موقعی ، اون پیرزن فالگیر از توی تفاله ی قهوه ی من درست آینده ام رو پیش بینی میکرد حتما همون جا واژگون میشدم . . . ناراضی ام . هر چی دوست دارید اسمش رو بگذارید . به قانون کارما هم دیگه اعتقادی ندارم . بومرگ من میره میخوره به شاخه های یه درخت و هیچ وقت به سمت من برنمیگرده . نگاه میکنم به گذشته . چقدر (دوستت دارم ) شنیدم و اصلا معلوم نیست کدومشون (عاشقانه) (هرزه درایانه ) (شهوانی) (مسخره وارانه) بوده کدومش متین و والا بوده . . . (دوستت دارم ) هایی که شنیدم ، نمیدونم گاهی مثل دیوار کاذب میمونه . بهش تکیه میدی میشکنه . دیشب زلزله اومد . تمام دل و روده ام رو ریخت به هم . . . وقتی به گذشته نگاه میکنم الانم رو میبینم . پشیمونم . اشتباه های زیاد . سرکشی های زیاد . اما مگه نه اینکه من همینم و اگر من رو دوست داری همینم رو دوست داشته باش . همه چقدر دوست دارند آدم رو عوض کنند . خب ….سه روز پیش رفتم داروخانه که تیغ و باند و بتادین بخرم و لنگ لنگان انگار که اصلا نمیتونستم داشتم سربالایی وحشتناکی رو پیاده بالا میومدم چون اصلا در موقعیت رانندگی نبودم . پسر زیبایی از توی وانت پیاده شد . شلوارش گچی بود و موهاش چرب . اما چشم و ابروی زیبا و گیرایی داشت . میخواستم بهش بگم میتونی منو از پشت هل بدی تا سر کوچه . اما دیدم شونه هاش خمه . گفتم : ” این معتاده ” خونه ای که میخواست بره توش رو میشناختم . فروخته شده بود و صاحب جدیدش میخواست بازسازیش کنه . این هم لابد از کارگرهای همون ساختمون بود . پسره که چشماش از من بدتر بود … درماشینشو باز کرد و از داشپرت یه چیزی برداشت . گفتم :” این معتاده ” . یه سیگار دستش بود . با یه چیز دیگه که دستش بود . مکث کردم . پسره به من نگاه کرد . من جم نخوردم . کج کج اومد بره توی همون خونه که از دستش یه سورنگ افتاد زمین . خیلی دوست داشتم بهش بگم بذار منم بیام تو . دو دقیقه صبر کن برم از داروخانه منم سورنگ بخرم . اما یه لحظه فکر کردم اگر باهاش برم تو و ده تا عمله اکره بریزند سرم چه خاکی توی سرم کنم . در رو بست . پشت در میخ موندم . نمیدونم چرا گریه ام گرفت . یه لحظه به خودم گفتم : ” کثافت اصلا یادت رفته کی هستی ؟ ” با همون قدم های بی جون سربالایی رو ادامه دادم . به گذشته که نگاه میکنم . درهای زیادی به روم بسته شده اما من هنوز هستم . هنوز نتونستن منو بکشن . دقت کردید گاهی سکوت ها چه فریادی میکنند و ابرو در هم کشیدن ها چه تیشه ای به ریشه ی روحت میزنن . دارم میرم . نمیدونم چی بگم . قرار بر اینه که برگردیم اما من دوست دارم برنگردم . شاید پری دریایی شدم . این پست رو دارم میذارم تا برم وسیله هام رو ببندم . هوا گرمه . به پشت سرم که نگاه میکنم از خودم خوشم میاد . چموش و سرکش . . . من مزه ی همه ی این طبیعت رو میخوام . . . گاهی دوست دارم روی ماه راه برم . مخصوصا ۵ شهریور که ماه و مریخ با هم قراره توی آسمون دیده بشه . اگه نگاشون کردید من میس شانزه لیزه رو خواهید دید که از روی ماه روی مریخ میپرم و از روی مریخ روی ماه .
بالاخره سفر به اتمام رسید و رسیدم که ببینم چه گرد و خاکی توی
این چند روز به راه انداختی و من را از خواندنش به واقع عاجز.نه اینکه
چون متن ها طولانیه,چون من زیادی مریضم,بدن درد و معده درد امانم
رو بریده.اما این پستت رو خوندم و فهمیدم میخوای بری سفر.برو حتما
خیلی خوبه که بری و هوایی از اینرو به اونرو کنی.خودم موقع پریدن
از روی ماه رو مریخ ازت عکس میگیرم برات میزنم روی قاب شاسی
میفرستم دم خونتون.
قربونت برم(گل)
سلام میس جان
سفر خوبی رو برات آرزو میکنم ولی میترسم نمی دونم چرا؟؟؟؟؟؟؟
وقتی رفتی رو ماه اونجا ببین چی داره وچی روش نوشته که من اینقد عاشقشم چشای تو میبینن وقلبت میخونه
جان دلم …
دعوت که نکرده بودید پرشین بلاگ . اما اینجا هم مثل بلاگفا ! خواستم میزبانم ، وابستگی های اینوری کمتر داشته باشد ! ملتفتید که ؟
من نمیدونم چرا انقدر لفظ قلم شدم !
سلام
داشتم یواشکی به موضوعی عجیب فکر میکردم که ناگهان صدای موبایلم کل حواسمو پرت کرد. مگه میشد باور کرد که اون موقعه شب یکی اشتباهی شماره آدمو بگیره و بخواهد باهاش حرف بزنی !! داشتم شاخ در میاوردم ! منم که آخر بچه مثبت هام و اصلا حوصله رفیق بازی اونم از این نوعشو نداشتم.! بهرحال با کلی معذرت خواهی موضوع تموم شد اما فکرش و حرفی که بهم زد هنوزم آزازم میده.
در پس حرفاش بوی تنهایی میومد و منم که طبق معمول رفتم منبر و شروع کردم به موعظه که عزیز دلم با مواد آدم به جایی نمیرسه ! با شرابشم همینطور !! کاش میشد بهش بگم درد مشترکی داریم اما اون تو فکر پاک کردن صورت مسئله اش بود و من در تلاشم که بسوزم و بسازم. کاش کسی بود که بشه بهش تکیه کرد و با بودن کنارش خیلی از این مشکلات و به فراموشی سپرد!
دلم برای مادر خوندم تنگ شده! کاش میتونستی منو ببینی ! کاش میشد ببینی که دلم تا چه حد تنها شده و بیش از حد به محبتهای مادرانت احتیاج دارم. کاشد میتونستی ببینی که وقتی خرابم چه حال بدی دارمو زودتر پیشم میومدی!
(کاش میشد گمشده هامونو زودتر پیدا کنیم !)
ارادتمند شما: پسرخوندت
آه ای زندگی منم که با همه پوچی از تو لبریزم….سلام میس جان دلم برات تنگ شده بود……….راستی بهم ایمیل زدی برای پیدا کردن خونه؟
میس عزیزم حال هممون بده . هممون شبیه هم شدیم . میگی نه یه سر به پستم بزن !
متاسفم پدر اما من راه خودم رو خودم انتخاب میکنم!
امیدوارم به اندازه تمام سالهایی که بهمون خوش نگذشته خوش بگذرونی، من هم فردا یا پس فردا میام تهران امیدوارم ایندفعه دیگه تموم اون تئاترها رو بتونم برم ببینم.
کاش میشد رفت و پنهان شد طوری که دست هیشکی بهمون نرسه! اما مگه میشه؟
سفرت بی خطر.
دیوانه ای تو میس… عکس دیوانه م کرد…
با تلسکوپم شده میام رویتت.برات هورا میکشم.
اما در مورد وبلاگ . راستش میس جان ، حوصله مو سر برده بود . چند وقتی بود بلاگفا قاطی کرده بود . به هرحال تغییر در هر برهه ای گریزناپذیره دیگه . نه ؟
سلام عزیز جانم . من که از این رفتن و برگشتن و برنگشتن چیزی دستگیرم نشد ! ابله بودنمان دارد بالا میزند باز انگار ! فقط ماجرای پریدن ها را فهمیدم که آن هم به روی چشم . چشم به آسمان خواهیم داشت . مگر اینجوری سعادت دیدار شما نصیبمان شود … فقط اگر قرار است برگردید (همان قسمتی که من نفهمیدم) سوغاتی یک مشت خاک مریخ برایمان بیاورید . به ستاره ی مرده ای هم راضی هستیم !
حقیقتش کمی نگران شدم. کجا داری میری. دیوانگی که نمی خوای بکنی تو؟
آخ آخ پیغام آخریمو پابلیش نکن .. می خواستم خصوصی بفرستم خیر عمم
آخرین خط گفتم… پری دیریایی بشی خب نیست یعنی پایین تنت ماهی میشه که …. بعد اون عضو بار ارزشت دیگه نیست…. به یک موجودی تبدیل شو که جاهای بار ارزشت باقی بمونه!!!!
این هم ترجمه متن ترکیش
سلام دوستم…انتخابهای عکس همیشه فوق العاده هستن…
دارین اسباب کشی می کنین مگه؟از نوشته ات حس کردم دارین خونتونو عوض می کنین…
سفرت به سلامت میس عزیزم ارو میکنم بهترین ها رو برات در سفر(اشکال دستور زبانی داشت ببخشید ).5 شهریور از این پایین نگان میکنم و برات دست تکون میدم .اگر دیدیم از اون جا توام یک دستی تکون بده.
گفتی اری میری یهو دلم تنگ شد .هرچند از نزدیک نمیشناسمت و ندیدمت .
بابا نینیم … جوتی بوشلوخ بی ترفدن …. آرواد اوشاخ اسیری بیترف دن گوی مور چی جدم…. بولمورم اوخیم ، چالیم ، اوینیم ، یازیم …. بتر آوارا سرجردان گالمیشام…..پیشی اولوسی تچین سرجردان گالمیشام وسط د…. اونا جور جدمیرم تاترا!!!
سن پری دریایی اولسان چی فایداسی یوخدی!!!
یارین بالوخ اولار …. آرادا چی بارارزش اُضوون هچ اولار …. حییف دی …. بی شی اول چی یاخچی یرین گالسین…..!!!
همه ما یه جورایی از گذشته یا حال ناراضی هستیم.
چرا نمی دونی کدوم یکی از " دوستت دارم" ها چجوری بوده؟! چشم ها ویترین دل اند و خیلی آسون لو می دن…
برگرد… من اینجا چشم به راهت می نشینم تا با دستی پر و دلی شاد و کلی حرف برای گفتن برگردی…
من میدونم تو هم میدونی که بر می گردی حتی اگه کارت به پریدن از مریخ روی ماه یا حتی ونوس و مشتری و… بکشه!
سفر به سلامت فقط یه چیز
زیاد به پشت سرت نگاه نکن میدونی که نمیشه برگشتش آخه راهی که اومدیم رو هیشکی نه با سنگ ریزه نه با نخود نه با هیچ چیز دیگه ای علامت نگذشتیم که بشه برگشت