یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳

عصیان

من عصیان میکنم ، پس هستم .

علیا مخدره ، میس شانزه لیزه ، به جناب مستطاب ، عرض کرد : ” بزرگوارا ، سرورا ، تاج سرا ، یار غارا ، یار گرما به و گلستانا ، مرد مردان ،‌رستم دستان ، سرورا ، ای بعد کعبه قبله گاها ، اول خدایا دوم شما یا سرورا …رفتیم و طی آزمون و تست و گزینش و چهارجوابی که از خون مبارکمان گرفتند و میزان غلظتش را وزن کردند به ما گفتند ، خونمان بوی آدیمزاد نمیدهد و وزن خونمان روز به روز سبک تر شده ما پرده ی گوشت خواهیم شد . باری بس نگرانم که شما مارا پس زده ، سراغ زنان اندرونی رفته و دنبال سوگولی هاتان کرده یکی را بچینید برای این شبهای سرد پاییزی و ما مجبور شویم به بهارخواب رویم و زانوها در بغل گرفته بغض بترکانیم .  “

جناب مستطاب پاسخ داد : ” یا میس شانزه لیزه ، جانا،عسلا ، سوگولا ، نازبانوهایا ، ای که از گل بهتری ، تاج سرا ، لب شکرا ، چشم خراما ، سخن سرایا، شهرزاد قصه گویا ، نیکو سرشتا ، نیکو صفتا ، زیبارویا ، خوش بر رو رویا ، خوش سرشت و خوشگلا ، از میان زنان اندرونی فی الحال آنکه بیرون است و در حال تانگو در پاریس ،شمایی و دیگران در خاک وطن دنبال شاخ نبات ما میگردند و گیس هاشان را میبافند و جوش هاشان را میترکانند و نمیدانند که ما در پاریس با شما شب روی سنگفرش خیس ، آخرین تانگو در پاریس را اجرا میکنیم . باری به هرجهت ، یک پرده گوشت بد نیست اگر بر استخوانتان چسبیده شود تا در هنگام کش و قوس نشکنید .”

میس شانزه لیزه دست از دور کمر جناب مستطاب برداشت و رفت گوشه ی پارکی که روی دریاچه اش ماه افتاده بود و روی نیمکت  قرمزش نشست . سیگارش را روشن کرد و غم زده گفت : ” با این حساب هنر ما نادیدنی است به چشم شما ، همه ی حواستان به گوشت و کله پاچه است . “

جناب مستطاب از مدل شانزه لیزه ای میس هنگام پوووف سیگار خوشش آمد و همان طور ایستاده گفت : ” شما کمی چاق شوید ما شما را ملکه خواهیم کرد . “

میس شانزه لیزه گفت : ” فی الحال آنچه در ذهن من جولان میدهد این است که خب من چاق میشوم امااگر  خون بچه مان که بشود ولیعهدا سبک شده و پرنده در آید چه ؟ “

جناب مستطاب فرمود : ” شما ایدز هم بگیرید ما تا تهش با شماییم . “

میس شانزه لیزه از خواب بیدار شد و دید بوی سوخته همه ی کلبه اش را گرفته . چند بار سرفه کرد و بلافاصله پنجره ی سقف اریب دارش را باز نمود و سراغ اجاغش رفت . چیزی ندید . اما توی شومینه دفتر خاطراتش را دید که آتش میگیرد و نمیسوزد . خاطراتی که نمیسوختند . میس شانزه لیزه کفش های حوله ای اش را پوشید و کلاه بزرگی بر سر گذاشت و با چشم گریان از خانه بیرون رفت . توی شهر همه در حال رفت و آمد بودند . کسی عصیان نکرده بود . جز میس شانزه لیزه که از اهل آن جا نبود . هر چقدر گشت نبود . پیش خود گفت : ” همه ی عمر دیر رسیدیم  ! ” حالا خدا میداند چرا این را گفت . ناگهان ایستاد . وقتی زیر پایش را نگاه کرد قبر آشنایی را دید . کلاهش را از سر برداشت و روی قبر خوابید .

ادامه ی مطلب فی باب جناب مستطاب ، حاکم برحق ، مطلق الدوله ، تاج التخت و السلطنته ، رئیس و النابغه ، آخرالخلاق ، نهایتا الچاکر ، قطب التئاتر، نمایش الدوله ی اول ، آکتور التیارت سیامک صفری است … با یک عکس خیلی قرینه . . . تذکر میس شانزه لیزه به شوت و بی حواس های روزنامه ی فرهیختگان …

 

سلام روزنامه ی فرهیختگان

با عرض پوزش یه کمی حواستون پی قلم دوستاتون و همکارانتون ، اجالتا باشه بد نیست ها . . . حالا میگم خدمتتون . کسی که ( این ) مطلب رو نوشته صرفا فرد ماجراجویی بوده و بس از دنیای روزنامه نگاری دوووور . . . اولا باید خدمت شما عرض کنم در هیچ جای کرده ی زمین آکتور هاشون رو با اسم کوچیک اون هم توی روزنامه نمینویسند . مگه شما مسئول صفحه ندارید . والا ما شما چاکر سیامک خان صفری هم باشید مخلصتونیم اما این شیوه ی نگارش نه گزارشی است ، نه نگارنده در حد تحلیل گر و منتقدانه مطلبی نوشته نه چیز خاصی . . . وی یک نوشته ی کاملا دفترخاطراتی را به چه دلیل باید توی روزنامه بنویسد و شما هم تائدش کنید . آن هم با جملاتی کاملا احساسی . چه لزومی دارد ؟ بنده به شما خاطر نشان میکنم حتی در گزارش نوشتن هم نویسنده باید از احساس خود پرهیز کرده و صرفا بسنده کند به دیدگان خود . زن ترسو ( صفت ترسو ) غلط است . . . جالب این جاست که شما در این صفحات با بی نهایت اشتباه ادبیات فارسی در وصف الحال آکتور خاک ما هم نوشتید . آدم های کوچیکی که دوست دارند با نام آدم های بزرگ اگزجره شوند . خب این مطلب احساسی جاش تو ی بلاگه نه روزنومه . ختم کلوم .

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۲۹ نظرات

  1. پیش از هر چیز ورود کاراکتری با کمالات را به خیل انسانهای بویی نبرده از فمنیسم در داستانهایت را تبریک میگم.
    نمیدونم چرا،اما وقتی گفتی ماه افتاده بود توی دریاچه آروم شدم،انگار داشتم اکسیژن تازه تنفس میکردم توی هوای پارک.
    اصولا کسانی کم و بیش وجود دارند که بخواهند از نام سیامک صفری استفاده سوء بکنند،سیامک صفری که حتی شاید بسیار بیش از تفکرات کودکانه آنها بزرگ است.
    عصیان میکنم پس هستم،اگر عشق را به عصیان بدل میکنند،به جهنم،باز هم عصیان میکنم پس هستم.

    قربانت

  2. سلام میس جان
    این قشنگ ترین میس شانزه لیزه ای بود که خوندم. خیلی دوستش داشتم . خیلی .

  3. آخ میس جان حال کامنت گذاشتن ندارم………گل

  4. خسته نشدی از بس گفتیم به به ؟

  5. چقدر تو منحصر بفردی…

    خوشحالم از پیدا کردنت

  6. سلام میس خوب خودم
    راستش منظورتون رو از ضایع شدن و این حرفا نفهمیدم. من بدنبال متن نویسی برای پست های شما بودم نه سرو کار داشتن با کرام الکاتبین !!
    بهر حال. میس من خوبی هاش انقدر زیاده که اگه بخوام بگم سالها طول میکشه تا بخواهید بشینید و بخونید (حتما جزو رکورد دارهای خواندن متن در کتاب گینس اسمتون ثبت میشه)
    از کجا بگم؟ از هر انگشتش هنر میباره و هیچوقت قابل پیش بینی نیست که چه پستی میخواد روی وبلاگش بذاره !! (درست مثل خودمی ماچ)
    (نمی تونم زیاد تعریف کنم چون اون موقع حتی بارش هم دیگه چاره ساز نخواهد بود !! چشمک)
    ps: بعدا بصورت ایمیل نظراتم رو ارسال میکنم.

  7. موندم توی خماری داستان..کاش از خواب بیدار نمی شدی میس…. داشت آروم آروم از این جناب خوشم می یومد…. و همچنین از غربت غمگین میس وقتی با ایشون تانگو می رقصه……

  8. آره. خودم گور به گور فاکنر رو خوندم. اصلا میدونی ؟ من از اونام که واسه فاکنر میمیرن !!!! قلب
    نمیدونم والا ! به نظرم تو جواب کامنتی که برام گذاشته بودی و کتابای هدایت رو نوشته بودی ، این اشتباه رخ داده ! حالا یا اشتباه از نگارش شما بوده یا از چشای کور و ۴تایی من ! خنده
    به هرحال سو تفاهم رفع شد ! متشکر !ماچ

  9. عالی بود خیلی وقت بود ایت طوری ننوشته بودی . یاد این فیلم آخرین تانگو به خیر و چه عکسی گذاشتی از سیامک میس جان. متن رو خوندم . خوش به حالم که اصلا روزنامه نمیخرم .گل

  10. میس جان سلام. خیلی وقته میخوام سیگارو ترک کنم یا لااقل کمش کنم.اما هر بار می رسم به اونجا که میگی میس سیگارشو روشن کرد چاره ای نمی مونه واسم جز روشن کردن یه سیگار. دخانیات باید بهت جایزه بده واسه توصیف شاعرانه صحنه سیگار کشیدن

  11. پیش از هر چیز ورود کاراکتری با کمالات را به خیل انسانهای بویی نبرده از فمنیسم در داستانهایت را تبریک میگم.
    نمیدونم چرا،اما وقتی گفتی ماه افتاده بود توی دریاچه آروم شدم،انگار داشتم اکسیژن تازه تنفس میکردم توی هوای پارک.
    اصولا کسانی کم و بیش وجود دارند که بخواهند از نام سیامک صفری استفاده سوء بکنند،سیامک صفری که حتی شاید بسیار بیش از تفکرات کودکانه آنها بزرگ است.
    عصیان میکنم پس هستم،اگر عشق را به عصیان بدل میکنند،به جهنم،باز هم عصیان میکنم پس هستم.

    قربانت

  12. سلام میس جان
    این قشنگ ترین میس شانزه لیزه ای بود که خوندم. خیلی دوستش داشتم . خیلی .

  13. آخ میس جان حال کامنت گذاشتن ندارم………گل

  14. خسته نشدی از بس گفتیم به به ؟

  15. چقدر تو منحصر بفردی…

    خوشحالم از پیدا کردنت

  16. سلام میس خوب خودم
    راستش منظورتون رو از ضایع شدن و این حرفا نفهمیدم. من بدنبال متن نویسی برای پست های شما بودم نه سرو کار داشتن با کرام الکاتبین !!
    بهر حال. میس من خوبی هاش انقدر زیاده که اگه بخوام بگم سالها طول میکشه تا بخواهید بشینید و بخونید (حتما جزو رکورد دارهای خواندن متن در کتاب گینس اسمتون ثبت میشه)
    از کجا بگم؟ از هر انگشتش هنر میباره و هیچوقت قابل پیش بینی نیست که چه پستی میخواد روی وبلاگش بذاره !! (درست مثل خودمی ماچ)
    (نمی تونم زیاد تعریف کنم چون اون موقع حتی بارش هم دیگه چاره ساز نخواهد بود !! چشمک)
    ps: بعدا بصورت ایمیل نظراتم رو ارسال میکنم.

  17. موندم توی خماری داستان..کاش از خواب بیدار نمی شدی میس…. داشت آروم آروم از این جناب خوشم می یومد…. و همچنین از غربت غمگین میس وقتی با ایشون تانگو می رقصه……

  18. آره. خودم گور به گور فاکنر رو خوندم. اصلا میدونی ؟ من از اونام که واسه فاکنر میمیرن !!!! قلب
    نمیدونم والا ! به نظرم تو جواب کامنتی که برام گذاشته بودی و کتابای هدایت رو نوشته بودی ، این اشتباه رخ داده ! حالا یا اشتباه از نگارش شما بوده یا از چشای کور و ۴تایی من ! خنده
    به هرحال سو تفاهم رفع شد ! متشکر !ماچ

  19. عالی بود خیلی وقت بود ایت طوری ننوشته بودی . یاد این فیلم آخرین تانگو به خیر و چه عکسی گذاشتی از سیامک میس جان. متن رو خوندم . خوش به حالم که اصلا روزنامه نمیخرم .گل

  20. یه سوال : کتاب گور به گور هدایت با زنده به گور فرق میکنه ؟ یعنی اینا دوتاست یا هردوش یکیه ؟

  21. تازه بعد از هزار سال دارم به این نتیجه میرسم که من نوشته های میس رو "بد" میخوندم ! ماشالله انقدر از استعاره ها و کنایه های ظریفی استفاده میکنی که آدم با یه بار خوندن ، به جوهر مطلب دست پیدا نمیکنه ! میدونی ؟ من جوهرو میخوام ! خنده
    و تازه دارم به "یقین" میرسم که چقدر قوی از زندگی روزمره ، جملات کهکشانی متولد میکنی … لبخند
    پاینده باشی میس جان … حقیقتا !

  22. میس جان سلام. خیلی وقته میخوام سیگارو ترک کنم یا لااقل کمش کنم.اما هر بار می رسم به اونجا که میگی میس سیگارشو روشن کرد چاره ای نمی مونه واسم جز روشن کردن یه سیگار. دخانیات باید بهت جایزه بده واسه توصیف شاعرانه صحنه سیگار کشیدن

  23. دستات رو باز کن مس نازنین منننننننننننننننننننننننن . من دستام بازه و افژغوشم هر چند کمی استخونی اما گرمه

  24. با تش کر از شستشوی بی نقصی که به بعضی ها دادینیشخند

  25. دستات رو باز کن مس نازنین منننننننننننننننننننننننن . من دستام بازه و افژغوشم هر چند کمی استخونی اما گرمه

  26. اگر تو هم گفتنت از بابت خاطرات نسوز بود باید بگم شور بختانه اره منهم اونم به شدت و حدت هر چه تمام تر میس

  27. از این جناب مستطابتون نمونه بیرون از خواب هم یافت میشه یا خیر . که اگر جواب مثبته خوشا به حال  دارنده اش البت بیشتر اون قسمت احساسی و از خود گذشته اش .
    میس جایی که خاطرات ودفتر چه اش نمیسوخت یا خاطرات لعنتیه نسوز خودم افتادم .هىییی

  28. با تش کر از شستشوی بی نقصی که به بعضی ها دادینیشخند

  29. سلام
    کاش من جای
    " بزرگوارا ، سرورا ، تاج سرا ، یار غارا ، یار گرما به و گلستانا ، مرد مردان ،‌رستم دستان ، سرورا ، ای بعد کعبه قبله گاها ، اول خدایا دوم شما یا سرورا "
    بودم.
    چقدر تعریف و تجمید. اما یک نکته خیلی علیه و اونم اینه که میس از خودش چه برداشتی داره و توی تعریفش خیلی جالبه که میگه :
    "یا میس شانزه لیزه ، جانا،عسلا ، سوگولا ، نازبانوهایا ، ای که از گل بهتری ، تاج سرا ، لب شکرا ، چشم خراما ، سخن سرایا، شهرزاد قصه گویا ، نیکو سرشتا ، نیکو صفتا ، زیبارویا ، خوش بر رو رویا ، خوش سرشت و خوشگلا " !!
    میس واقعا اینهمه صفت خوب بهت میاد !! کاش من جای حاکم بودم تا حد اقل دیده بودمت مابقیش پیش کش !!
    (از شوخی بگذریم. خیلی دوست دارم برای هر متنتون یک قصه دیگه سرهم کنم اما نمی دانم خودتان با این امر موافقید یا نه؟ لطف کنید و نظرتون رو بگید تا مطابق سلیقه و خواست میس عزیز کامند (اصفهانی نیستم اما تنم به تن اصفهانیا خورده !!) نویسی انجام بشود.)
    ارادتمند خود خود میس شانزلیزه: پسرخونده