سرکاری

در جدایی سخنان مهر آمیز را کسی می گوید که عاشق نیست ، چه (عشق ) مستقیما بیان نمیشود .”

مارسل پروست ( در جستجوی زمان از دست رفته )

میس شانزه لیزه تا طلوع آفتاب ، بیدار بود . . . و پابرهنه روی پشت بام های خانه های اطراف راه میرفت و _ بارش_ برعکس- نوش جان میکرد که ناگهان تماس تلفنی غیر قابل انتظاری او را از حالت شیدایی در آورد . آقای شاعر بود . میس زهرخنده ای زد و پرسید تو چرا بیداری ؟ آقای شاعر قفل سکوت مستانه اش را شکست و بعد از چند سرفه که از ریه های سوخته اش بیرون میدمید گفت : ” عاشق شدم ، دارم ازدواج میکنم ”  .  از سر میس شانزه لیزه هر چه خورده بود پرید و همه ی حواسش را که پی هرزه بادی داده بود رها کرد و غرق شادی شد . پرسید : ” چطوری …باید همه اش را تعریف کنی ! ” آقای شاعر گفت : ” خودمم نمیدونم توی یه لحظه به وجود اومد الان درگیر ازدواجم . ” میس شانزه لیزه خندید و گفت : ” پسرم عاشق شدی ؟ ” ( وقتی میگفت پسرم خنده اش گرفت چون آقای شاعر بیست سالی بزرگتر ازاو بود!!!! ) میس شانزه لیزه ادامه داد : ” مطمئنی یا مستی ؟ ” گفت :” درگیر شدم میس ! ” قند توی دل میس شانزه لیزه آب شد و زنبورهای وحشی صبحگاهی به دل او حمله ور شدند و سوراخش کردند  . میس که پابرهنه داشت روی سقف خانه ی اوراح راه میرفت گفت : ” تو اهل این چیزا نبودی ! ” آقای شاعر گفت : ” آخه بهش قول دادم . میخوام بچه دار شم .”  میس شانزه لیزه که دید همه چیز از اعماق دل آقای شاعر بیرون می آید حرفی برای گفتن و جلوی چیزی را گرفتن نداشت . در حالی که روی سراشیبی اتاق زیر شیروانی اش لیز میخورد موبایل را به گوشش چسبانده بود و بعد از سکوتی که بین دوتاشان برقرار بود خندید و گفت : “  هر کاری از دستم بر بیاد برات میکنم . ” آقای شاعر گفت :‌”  واسه چی صدات این جوریه ! ؟ ” میس شانزه لیزه گفت : ” چون زنده زنده دارم تجزیه میشم . ” آقای شاعر که طبق معمول کنار روخانه ول شده بود و سرخوش بود گفت : ” من تو رو میشناسم برای من نمایش بازی نکن . ” میس شانزه لیزه گفت : ”  نمایش درس منه اما کار من نیست . ” آقای شاعر گفت : ”  بلند شو بیا این جا . ” میس شانزه لیزه تعریف کرد که معجونی از قرص ها و شراب ها دل و روده اش را پیچ داده و توان دیدن و راه رفتن و پشت فرمان نشستن ندارد . . . میس با تمام وجود خوشحال بود که آقای شاعر عاشق شده چون اولین کسی که برایش این برملا شدن احساسات ورقلمبیدگی را تعریف کرده بود میس بود . . . و میس میدانست که دیر یا زود این روز فرا خواهد رسید . چند دقیقه ای نگذشت که آقای شاعر با قایق ها ونیزی از زیر پل ها و کوچه پس کوچه ها گذشته بود و با چشم های سرخ پف کرده پیش او حاضر شد . میس وقتی او را  دید عینک آفتابی به چشم زده بود تا سرخی چشمهایش نمایان نشود و آقای شاعر احیانا فکر نکند میس به خاطر او گریه کرده . آقای شاعر دست های میس را گرفت و گفت اسکلت من عشق یه حقه ی بزرگه واسه سرگرم کردن مردم . قلب و روح و داغون میکنه .  میس که خوب شاعر را میشناخت بی تعارف یک سیلی در گوش شاعر زد و گفت اگر این طوره خودت چرا عاشق شدی ! آقای شاعر گفت : ” من دو روز دیگه میمیرم . من بیشتر از تو پیرهن پاره کردم تو داری چشم های خوشگلت رو به خاطر یه عوضی که همه جوره ردددده  رو اذیت میکنی . کسی که حتی تخیل تورو نمیشناسه . . . لیاقت نداره که واسش خودت رو این شکلی کنی .  ” میس شانزه لیزه گفت : ” از آفتاب بدم میاد . ” آقای شاعر  گفت : ”  الان برات برش میدارم . ” دستش را برد به طرف آسمان و خورشید را در جیبش فرو کرد و میس را محکم در آغوش فشار داد و به  پاهای بی کفشش جوراب های پاره اش را پوشاند . میس که در پهنای او جا خوش کرده بود گفت  : ” اون آدم خوش شانس کیه که تو عاشقش شدی ؟ ” آقای شاعر سکوت کرد و میس خوشحال بود که شاعر قصه هایش، برای یک شب کمتر خورده و کمتر عصبی شده و ذهنش درگیر یک لحظه شده و قول داده و دلش بچه میخواهد . . . .

 

** به زودی در مورد کتاب همه کاره و هیچ کاره آلبرتو موراویا در این جا خواهم نوشت . **

+

** در مورد نمایش دور دوفرمان حمیدپورآذری نیز خواهم نوشت و شما را سحر خواهم کرد **

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

34 نظرات

  1. انتظاری به خدا ندارم…..
    خوب باشید همین….

  2. عکس آخری که روی فتوبلاگم گذاشتم مربوط بود به نمایش برای سایه ها نوشتن . نکته جالب جریان این بود که چون از نمایش لذت بردم ،  میخواستم مطلبی در باب اثر، زیر عکس بنویسم اما به دلیل اینکه دیر وقت بود و به شدت خسته بودم، نوشتن مطلب را گذاشتم برای فردایش . فردا که به سراغ موضوع رفتم با کمال تعجب دیدم که شما به طرز شگفت انگیزی تمام موضوع عکس را که البته کمی هم سر در گم بود دریافت کرده و به شکل زیبنده ای طوری که حق مطلب در حد کمال ادا شده بود نوشته اید. فقط خواستم در مقابل خوانندگان وبلاگتان بگویم ، این میس شانزلیزه هم با سواد است هم زیرک و هم منتقد و تحلیل گر . نمیخواستم با گذاشتن عکس واضح از صادق هدایت آینده نمایش آزاده انصاری را به خطر اندازم . ولی شما خیلی خوب گرفتید. راستی از کجا فهمیدید موضوع چیست؟

  3. خیلی حدی بووووود…..واقعا از آدمایی که میمونن تشکر جانانه دارم…نمیگم این جا چیزیه ولی قسم ….قسم به چیزایی که دوست دارین…قسم به تئاتر….اون ور هم چیزی نی که خودمونو بندازیم توش….
    شما حالا صد تا ژست میگذره من هنو تو اون پست شما موندم…عذرخواهم….
    شما که نمیای پیش ما…واستید از نستعلیق بگم…
    جاتون خالی یک بلاگ زدم….بلاگ عکسام فقط….
    سر نمیزنید؟
    http://www.axaskhoneyeman.persianblog.ir/
    محتارید….
    برقرار اشید…بدروووود میس عزیزم….

  4. اقدرت بدنی نهچشمکروحی وتحملش درقدرتش در برخورد با عشققلبچیزی که من 67کیلویی دارم تمرینش می کنمناراحت

  5. بدجور درگیر چیزی شدی که هی میخوای نشون بدی ازش بدت میاد
    خودت میدونی که هر چقدر داری بیشتر فرار میکنی بیشتر داری بهش نزدیک میشی پس خودت رو سر کار نگذار.
    عشق یه حقه ی بزرگه،نمیدونم این چقدر درسته ولی حس میکنم همینطوره که خیلی ها بدشون میاد.
    چرا باید معشوقه ام انقدر حقیر باشد که گدایی مهربانی مرا در لحظه ی آخر بکند؟!وقتی نه اون برای من و نه من برا اون ارزشی ندارم.
    ذهنم رو مشغول کردی

  6. شک ندارم که مارسل پروست خودش حسابی ملتو سرکار میگذاشته
    وگرنه این جمله به عقل جن نمی رسید
    خوشحالم که بهتری
    شادزی

  7. چرا خودشیفته ای ؟

  8. میس شانزلیزه ی عزیز متن پایینی خیلی خوب بود…
    هر چی نوشتی راست بود…
    منتظر نوشته ای برای دور دو فرمون هستم….

  9. انتظاری به خدا ندارم…..
    خوب باشید همین….

  10. سلام
    من تهش نفهمیدم سحر شدم یا رفتم سر کار!!!!!!!!!
    آخ که چه قدر دلم برای اینجا تنگ شده بود!
    منو یادت میاد؟!

  11. عکس آخری که روی فتوبلاگم گذاشتم مربوط بود به نمایش برای سایه ها نوشتن . نکته جالب جریان این بود که چون از نمایش لذت بردم ،  میخواستم مطلبی در باب اثر، زیر عکس بنویسم اما به دلیل اینکه دیر وقت بود و به شدت خسته بودم، نوشتن مطلب را گذاشتم برای فردایش . فردا که به سراغ موضوع رفتم با کمال تعجب دیدم که شما به طرز شگفت انگیزی تمام موضوع عکس را که البته کمی هم سر در گم بود دریافت کرده و به شکل زیبنده ای طوری که حق مطلب در حد کمال ادا شده بود نوشته اید. فقط خواستم در مقابل خوانندگان وبلاگتان بگویم ، این میس شانزلیزه هم با سواد است هم زیرک و هم منتقد و تحلیل گر . نمیخواستم با گذاشتن عکس واضح از صادق هدایت آینده نمایش آزاده انصاری را به خطر اندازم . ولی شما خیلی خوب گرفتید. راستی از کجا فهمیدید موضوع چیست؟

  12. خیلی حدی بووووود…..واقعا از آدمایی که میمونن تشکر جانانه دارم…نمیگم این جا چیزیه ولی قسم ….قسم به چیزایی که دوست دارین…قسم به تئاتر….اون ور هم چیزی نی که خودمونو بندازیم توش….
    شما حالا صد تا ژست میگذره من هنو تو اون پست شما موندم…عذرخواهم….
    شما که نمیای پیش ما…واستید از نستعلیق بگم…
    جاتون خالی یک بلاگ زدم….بلاگ عکسام فقط….
    سر نمیزنید؟
    http://www.axaskhoneyeman.persianblog.ir/
    محتارید….
    برقرار اشید…بدروووود میس عزیزم….

  13. اقدرت بدنی نهچشمکروحی وتحملش درقدرتش در برخورد با عشققلبچیزی که من 67کیلویی دارم تمرینش می کنمناراحت

  14. بدجور درگیر چیزی شدی که هی میخوای نشون بدی ازش بدت میاد
    خودت میدونی که هر چقدر داری بیشتر فرار میکنی بیشتر داری بهش نزدیک میشی پس خودت رو سر کار نگذار.
    عشق یه حقه ی بزرگه،نمیدونم این چقدر درسته ولی حس میکنم همینطوره که خیلی ها بدشون میاد.
    چرا باید معشوقه ام انقدر حقیر باشد که گدایی مهربانی مرا در لحظه ی آخر بکند؟!وقتی نه اون برای من و نه من برا اون ارزشی ندارم.
    ذهنم رو مشغول کردی

  15. سلام میس جان
    هر وقت که خوب می نویسی نظرات پر میشه از اصطلاحات میس شانزه لیزه ، تو هم داری همون کاری رو می کنی که جورج اورول کرد چیزهایی رو به دایره لغات و کلاممون اضافه می کنی .
    داستانت تخیل زیاد داشت ولی از واقعیت هم جدا نبود چون سرشار از احساساتی داشت که مختص خود تو هستن نه هیچ کس دیگه ای .
    سر اسکلت من خستگی ام در رفت.
    زند ه باد میس شانزه لیزه عاشق

  16. سلام گلماچ
    مثل همیشه هم زیبا بود وهم ذهنو درگیر می کرد ناخوداگاهمتفکر
    عشق یه حقه بزرگه واسه سرگرم شدن سرگرم کردن وقتی نیست.
    چه قدرتی داره میس شانزلیزه قلب

  17. شک ندارم که مارسل پروست خودش حسابی ملتو سرکار میگذاشته
    وگرنه این جمله به عقل جن نمی رسید
    خوشحالم که بهتری
    شادزی

  18. چرا خودشیفته ای ؟

  19. آفتاب توی جیب! عالی بود

  20. میس شانزلیزه ی عزیز متن پایینی خیلی خوب بود…
    هر چی نوشتی راست بود…
    منتظر نوشته ای برای دور دو فرمون هستم….

  21. میس شانزلیزه ی عزیز متن پایینی خیلی خوب بود…
    هر چی نوشتی راست بود…
    منتظر نوشته ای برای دور دو فرمون هستم….

  22. سلام
    من تهش نفهمیدم سحر شدم یا رفتم سر کار!!!!!!!!!
    آخ که چه قدر دلم برای اینجا تنگ شده بود!
    منو یادت میاد؟!

  23. سلام
    من تهش نفهمیدم سحر شدم یا رفتم سر کار!!!!!!!!!
    آخ که چه قدر دلم برای اینجا تنگ شده بود!
    منو یادت میاد؟!

  24. سلام میس جان
    هر وقت که خوب می نویسی نظرات پر میشه از اصطلاحات میس شانزه لیزه ، تو هم داری همون کاری رو می کنی که جورج اورول کرد چیزهایی رو به دایره لغات و کلاممون اضافه می کنی .
    داستانت تخیل زیاد داشت ولی از واقعیت هم جدا نبود چون سرشار از احساساتی داشت که مختص خود تو هستن نه هیچ کس دیگه ای .
    سر اسکلت من خستگی ام در رفت.
    زند ه باد میس شانزه لیزه عاشق

  25. آفتاب توی جیب! عالی بود

  26. سلام میس شانزه لیزه
    عشقم
    گلم
    نازنینم
    چرا اینطوریه؟ کسی که دوستش داریم و دوستمون داره کمتر از یک خواننده وبلاگ حرفامونو می فهمه؟
    چقدر زیبا نوشته بودی
    خوشحالم که بهتری. بهتر بودنت برام فعلا به معنای با ما بودنته.
    همیشه بنویس
    همینقدر گرم و عزیز . نمی دونم چرا ذهنم بوی مخلوط قهوه و سیگار میده

  27. سلام میس شانزه لیزه
    عشقم
    گلم
    نازنینم
    چرا اینطوریه؟ کسی که دوستش داریم و دوستمون داره کمتر از یک خواننده وبلاگ حرفامونو می فهمه؟
    چقدر زیبا نوشته بودی
    خوشحالم که بهتری. بهتر بودنت برام فعلا به معنای با ما بودنته.
    همیشه بنویس
    همینقدر گرم و عزیز . نمی دونم چرا ذهنم بوی مخلوط قهوه و سیگار میده

  28. نمایش درس منه اما کار من نیست …..
    درووووود…مگه میشه؟
    میس  جان….مگه میشه…نمایش حتی اگر درس ما نباشه….کار ما هست….نه به وفق نه…به نا وفق مراد..اما هست…واسه گذشتن از ناممکن…
    یاد حسین پناهی افتادم:
    برای گذشتن از ناممکن کیو باید ببینم رویا را….رویا را باید کجا زیارت کنم؟در عالمه خواب…خواب به چشمام نیمیاد….بشمار…تا سه بشمار….1و 2….2و3…..3و4….4و5….5و6….6و7….7و8….8و9.
    .
    .
    .
    .
    .آره میس جان/////
    حالا یکم میخواهید به من بخندید…دیشب بدون هیچ فکر قبلی و غیره خواب سیامک صفری را دیدم حالا این آدم سر یک میز با من غذا بخوره واقعا چه محلی از اعراب داره؟خلاصه که خواستم کمی بخندید چون من خیلی خندیدم…البته جدید نیست…راه رفتن با پارسا پیروزفر و رفتن خونه ی مهران مدیری و …..میس جان ما حتی تو خواب هم نمایشیم…..ما اصلا کجا خودمونیم….
    میس جان…برقرار باشد….

  29. دخترجان
    عیدت مبارک
    گفتم شاید بشناسم و منظورم این بود که شاید همان آقای آشفته خودمان باشد که گاه می آید اینجا چشمک حالا هر کس دیگری هم باشد جای تبریک دارد برای مردی که آنقدر مرد هست که عاشق شود و "خدا کند عاشق بماند و جا خالی ندهد" این را از طرف من بهش بگو…

    راستی دل من هم از دست این دنیای هنر کشور عزیزمان و پشت پا و زیرآب زنی های هنرمندان محترم خون است ها…

  30. دخترجان
    عیدت مبارک
    گفتم شاید بشناسم و منظورم این بود که شاید همان آقای آشفته خودمان باشد که گاه می آید اینجا چشمک حالا هر کس دیگری هم باشد جای تبریک دارد برای مردی که آنقدر مرد هست که عاشق شود و "خدا کند عاشق بماند و جا خالی ندهد" این را از طرف من بهش بگو…

    راستی دل من هم از دست این دنیای هنر کشور عزیزمان و پشت پا و زیرآب زنی های هنرمندان محترم خون است ها…

  31. سید حامد احمدی

    با "اینترنت اکسپلورر" وارد "جهنــــم" شوید!

  32. سید حامد احمدی

    با "اینترنت اکسپلورر" وارد "جهنــــم" شوید!

  33. میس!
    عشق درد داره مگه نه؟
    آقای شاعر که شاید بشناسمت…تبریک عرض می کنمگل