دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳

دوستت دارم

از روزی که مستر ( اف ) سرش رو تکون داد و گفت : ” قلب طلای تو نایابه دختر قدر خودتو بدون ! ” یه کم رفتم توی لک !

عادت صحبت کردن با خودم رو به روی آینه ،‌عادتی است که سالهاست دارمش . میشه ساعت ها رو به روی آینه بشینم و با خودم صحبت کنم . یا وانمود کنم که دارم با یه کسی صحبت میکنم … تا حالا طی مراسم مازیخمانه خودم رو گریوندم و کلی راجع به مسائل مختلف با خودم گفتمان گذاشتم . نمیدونم آینه چه مهره ی ماری داره که من رو این همه به خودش میچسبونه ؟ عجیبه … هیچ وقت خود واقعیم رو توی آینه ندیدم . همیشه داشتم در مورد این و اون حرف میزدم . زمان دانشگاه ، جلوی آینه تمرین بازیگری میکردم و باله میرقصیدم و با صدای سوپرانوی خودم آهنگ های سی دی ثمین باغچه بان رو میخوندم ….” جای آهو دشت و بیابون ….”یا ” یه سگ قلدر داره همسایه ی ما …”رو میخوندم …. خیلی اوقات هم فکر میکردم فضای مجازی پشت سر آینه حقیقیه و دلم میخواست کشفش کنم . یاد فیزیک به خیر !

…خلاصه نشستم دیدم چرا محض رضای خدا یک بار نرم جلوی آینه و با خودم حرف نزنم ؟من باید به خودم خیلی آفرین بگم . امشب وقتی دوباره حالم بد شد و رفتم بیمارستان دکتر شیفت نصفه شب دهنش باز مونده بود از بی اعصابی من ، البته بیشتر تعجب میکرد که میدید من دارم با خنده براش ماجرا رو تعریف میکردم . البته این بار حال بدیم ،روانی نبود و فیزیکی بود و مربوط به قلب و عروقم میشد . (از نصیحت و هر گونه پند و اندرز فی باب مضرات سیگار  در کامنت دونی خودداری شود )…خلاصه آمپول و … رو زدن و روانه شدم خونه . پیش خودم فکر کردم خیلی پوست کلفتم که زنده ام . هنوز مینویسم . هنوز نفس میکشم . فاصله ی از الان تا بیست سال دیگه اندازه ی یه امروز تا پس فرداس ! شاید فردا مردم . خب همه میمیریم . همه اش فکرم این بود که به خودم ورزش قربون صدقه رفتن ،رو به روی آینه رو بدم و یاد بگیرم هر از گاهی واسه خودم مهر و محبت بریزم و بپاشم . به خودم بگم دمت گرم که زیر بار اون همه فشار روانی درست رو خوب خوندی . دیپلمت رو گرفتی . با وجود دست انداز های زیاد وارد رشته ی نمایش شدی . توی عاشقی روی همه ی سوسول های محله و مرزی ها و غیر مرزی ها رو کم کردی . توی خنده و تابلو بازی توی دانشگاه شهر ه ی خاص و عام شدی . هنوز نصف شب ها پدال پیانو  رو میگیری و گام میزنی و هنوز توکاتا ی باخ رو از حفظ بلدی  . هنوز مینویسی . هنوز توی اون رگ ها ی بی جونت شوق و هیجان هست . هنوز میتونی بگی دوستت دارم . هنوز آرواره هات واسه خندیدن و زر زدن جون دارن . هنوز رفیق روزهای بد دوستاتی . هنوز نقاشی میکشی . هنوز کلی متن و کارهای نکرده داری که نمیدونی به کدومشون برسی . هنوز با بی اعصابی و بی خوابی میجنگی . هنوز بی اینکه یار غاری کنارت باشه تونستی ترامادول و بایومادول و زاناکس و سیتالوپرام و آلپرازولام و کلونازپام رو از وعده ی نقل و نبات های روزانه و شبان هات کم کنی …(البته چیزای دیگه جاشون اضافه کنی :). و هنوز جون داری ….هنوز با لاجونی ت و ضعف شدیدت… با درد ریه ات و قلب ضعیفت ،دوست داری با تمام وجود شاد باشی و توی خیابون واسه یه تیک آف کشیدن و دو تا چشمک زدن و به چاک زدن و سر کار گذاشتن پسرا دلت ضعف میره … هنوز دوست داری پرستار همه باشی و همه رو آشتی بدی …هنوز دوست داری از قبل بهتر باشی و دوست داری که زندگی کنی ..هنوز با این قلب ضعیف و شکسته ات که تکه تکه شده و شرحه شرحه اس ، داری امید میبندی به روزهای خوب و میخوای بری جلو …اون قدر زندگی رو دوس داری که وقتی میبینی همه چیز قر و قات و خرابه میخوای خودتو بکشی چون میدونی زندگی نمیتونه این همه پر درد باشه . هنوز میتونی ببخشی …هنوز میتونی صبور باشی …میتونه مشتت رو حواله ی این و اون نفرستی و چاقو توی پهلوی مردم نکشی و خنجر از پشت نزنی ….هنوز هستی …هر چند ضعیف تر و نحیف تر و لاغر تر .هنوز وقتی هر جا میری همه رو میتونی تحت شعاع قرار بدی و اون مکان رو تصاحب کنی …هنوز این همه کشته و مرده داری و توی هر سن و سالی همه دوست دارن بیان بشن نفر اول تو و تو رو هم نفر اولشون کنن . با وجود همه ی غمی که داری و افسردگی هنوز از خیلی ها باحال تری . چرا جلوی آینه قربون صدقه ی خودت نری و به خودت نگی دوستت دارم . پس :” دوستت دارم “.

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۲۸ نظرات

  1. آره, آینه از فنون جادوگریه… ساده بخوام بگم آینه سایه ی توئه… آرکی تایپ سایه یادته؟ یونگ

  2. من گاهی تو آیینه به خودم خیره میشم اما مأمن من حمام و زیر دوش اون هم هر شب و دیر هنگام قلب حرف می زنم با خودم با آدمهای مختلف با آدمهایی که وجود دارند و منو نمی شناسند و یا اصلا وجود ندارند و من دوست دارم ، وجود داشته باشند . . . حرف می زنم حرف می زنم حرف می زنم . . . اینکه در تنهایی حرف بزنم و حرفی که دوست دارم رو بشنوم ، خیلی دوست دارم . خوشمزهگل

  3. اَآآآآآآآآآآآآآ……..
    این پست خیـــــــــــــــــــــلی شبیه من بود. ۳-۴ بار خوندمش. این هنوز ها بس عجیب هنوز های من بود. اصلا این پست آینه ی من بود . اگه نبود اینطوری اشکی نمی شدم. حتی غیر از حرفای معنویش حرفای فیزیکیش هم خود من بود . سیگار و قرص ها و ریه و قلب و بی خوابی و …….
    بقیه ی حرف رو نمی تونم بگم . جمع شده تو چشام.
    می خوام بازم بخونمش….

  4. بر شاخه ها هیجان بود و نور را
    شاخه ها انکار می کردند
    ما سهم نان و خوشبختی خویش را
    از ابتدای هفته می دانستیم
    نه زوال مرگ را باور داشتیم
    نه آن عروسی که در حجم شاخه ها
    گم می شد
    زمان
    غرابه ی شراب می شد
    بر زمین می ریخت
    ستون های اندوه
    شگفت دوام نداشتند
    شگفت مقاوم بودند
    نه زلزله و نه باد
    در آن ستون ها نمی مرد .

  5. آره, آینه از فنون جادوگریه… ساده بخوام بگم آینه سایه ی توئه… آرکی تایپ سایه یادته؟ یونگ

  6. من گاهی تو آیینه به خودم خیره میشم اما مأمن من حمام و زیر دوش اون هم هر شب و دیر هنگام قلب حرف می زنم با خودم با آدمهای مختلف با آدمهایی که وجود دارند و منو نمی شناسند و یا اصلا وجود ندارند و من دوست دارم ، وجود داشته باشند . . . حرف می زنم حرف می زنم حرف می زنم . . . اینکه در تنهایی حرف بزنم و حرفی که دوست دارم رو بشنوم ، خیلی دوست دارم . خوشمزهگل

  7. اَآآآآآآآآآآآآآ……..
    این پست خیـــــــــــــــــــــلی شبیه من بود. ۳-۴ بار خوندمش. این هنوز ها بس عجیب هنوز های من بود. اصلا این پست آینه ی من بود . اگه نبود اینطوری اشکی نمی شدم. حتی غیر از حرفای معنویش حرفای فیزیکیش هم خود من بود . سیگار و قرص ها و ریه و قلب و بی خوابی و …….
    بقیه ی حرف رو نمی تونم بگم . جمع شده تو چشام.
    می خوام بازم بخونمش….

  8. بر شاخه ها هیجان بود و نور را
    شاخه ها انکار می کردند
    ما سهم نان و خوشبختی خویش را
    از ابتدای هفته می دانستیم
    نه زوال مرگ را باور داشتیم
    نه آن عروسی که در حجم شاخه ها
    گم می شد
    زمان
    غرابه ی شراب می شد
    بر زمین می ریخت
    ستون های اندوه
    شگفت دوام نداشتند
    شگفت مقاوم بودند
    نه زلزله و نه باد
    در آن ستون ها نمی مرد .

  9. نمیدونم چی بگم ! بهترین چیزی که به نظرم میرسه

    زنده باد میس شانزه لیز ست . گل

  10. واااااااای من عاشق ادم ها و موقعیت های خطری ام ! زبان ( یادم باشه تو کامنت بعدیم به بابامم بگم بیاد حواسش به ما باشه ! ) چشمک

    خوب این راهنمایی خوبی بود ! یعنی اصلا خوب نبود ! اصلنشم ! افسوسابرو

    من همچنان دارم به شما عشق میورزم ! عینکخجالت

  11. سلام میس عزیز و دوست داشتنی. پستت رو خیلی دوست داشتم. پر انرژی بود حس خوبییه که خودت رو دوست داشته باشی اینجوری به دیگران هم اجازه میدی ببیننت و دوستت داشته باشندگل
    البته من خیلی وقتها پیش دیدمت از لابه لای نوشته هات و دوستت داشتم و دارم
    همیشه شاد باشیگل

  12. من چون وبلاگ ندارم لطفی نداره.ولی تو چرا از شهرت می گریزی میس جوووووووووووووووووونم؟تماسدر ضمن بعضی چیزها هم حساب وزن و قافیه است.

  13. خصوصی داری خانمی درضمن از این نظر گفتم کتابهای هدایت را زیاد میخونی چون تاثیرش رو مطالبت حس می کنم به من هم خوش گذشت

  14. سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام…جون دلم…اول یک تشکر از شما…مرسی از اس امروز خیلی خوشحال شدم…خیلی خیلی خیلی…بخصوص که گفتم امشب حتما به میس حال بدم بعد شما…ممنون میس عزیزم…
    پستتون خیلی مهربوووون یوووود…ادم عاشقتون میشه…خیلی مهربوووون بوووود….جانم…..!چرااااااااااااااااااااااااااااااا؟یک چیزایی عادی و روتین و کلی حرف دروووونی….وووووااااااب که این دنیای درونی چیه…چقدر شلوغه..من که دارن دیووونه میشم… از شلوغیش….اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خدااااا
    میس جونم راستی ن تو پست قبل نظر گداشتم باز نمایش داده نشده ….چجوریاسن من سیستمم خیلی داغون شده کاری میکنه ابرویم جلوی دوستان بره وااالااا…
    تی خداااا..دوست دااارن این جا خیلی الان بحرفم..خیلی دلم تنگیده…رفتم تو خاطرات….میس عزیز..تابستان..بلاگ….آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ..
    بقول شاعر : روح من کم سال است….!
    به قول خودم….کودک  من برخیز…قائم با شک بازی پنهانی است…سنگ را بندازیم…چون که همسو با ه

  15. اسمشو نبر سابق بر این جهانشمول

    کاش من آیینه بودم جلوم وامیستادی میگفتی دوستت دارم …. نارسیس نارس(نرسیده ی کال)

  16. واااااااای من عاشق ادم ها و موقعیت های خطری ام ! زبان ( یادم باشه تو کامنت بعدیم به بابامم بگم بیاد حواسش به ما باشه ! ) چشمک

    خوب این راهنمایی خوبی بود ! یعنی اصلا خوب نبود ! اصلنشم ! افسوسابرو

    من همچنان دارم به شما عشق میورزم ! عینکخجالت

  17. سلام میس عزیز و دوست داشتنی. پستت رو خیلی دوست داشتم. پر انرژی بود حس خوبییه که خودت رو دوست داشته باشی اینجوری به دیگران هم اجازه میدی ببیننت و دوستت داشته باشندگل
    البته من خیلی وقتها پیش دیدمت از لابه لای نوشته هات و دوستت داشتم و دارم
    همیشه شاد باشیگل

  18. من چون وبلاگ ندارم لطفی نداره.ولی تو چرا از شهرت می گریزی میس جوووووووووووووووووونم؟تماسدر ضمن بعضی چیزها هم حساب وزن و قافیه است.

  19. آیینه چیز خوبی نیست… به خودت توی آینه خیره نشو, چون کسی که می بینی خودت نیستی بیشور… ولی هر روز به خودت بگو دوستت دارم… اصلا شروع کن به نوشتنش روی در و دیوار خونه… اینقدر بگو و بنویس دوستت دارم تا بترکه چشم حسود چشمک

  20. خصوصی داری خانمی درضمن از این نظر گفتم کتابهای هدایت را زیاد میخونی چون تاثیرش رو مطالبت حس می کنم به من هم خوش گذشت

  21. دنیای غریبی است چاره ای جز زندگی کردن نداریم جدیدا یک مطلب خوندم از خداوند نقل است : اگر بنده هام می دونستند چقدر به آنها مشتاقم هرلحظه جان می دادند. من هم مثل تو خیلی امیدم رو از دست داده بودم اما از وقتی این جور مطالب را می خونم بهترم روش تو هم خوبه همه ما دوست داشتنی هستیم چون اگر نبودیم خدا ما رو برای ابدیت خلق نمی کرد می دونی گاهی فکر می کنم خوب گیرم یه جوری در رفتیم اون دعا(هرجوری) خوب اون جا چی کار کنیم؟ از اونجا که نمی تونیم فرار کنیم؟میتونیم؟اونجا دیگه ابدیته

  22. سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام…جون دلم…اول یک تشکر از شما…مرسی از اس امروز خیلی خوشحال شدم…خیلی خیلی خیلی…بخصوص که گفتم امشب حتما به میس حال بدم بعد شما…ممنون میس عزیزم…
    پستتون خیلی مهربوووون یوووود…ادم عاشقتون میشه…خیلی مهربوووون بوووود….جانم…..!چرااااااااااااااااااااااااااااااا؟یک چیزایی عادی و روتین و کلی حرف دروووونی….وووووااااااب که این دنیای درونی چیه…چقدر شلوغه..من که دارن دیووونه میشم… از شلوغیش….اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خدااااا
    میس جونم راستی ن تو پست قبل نظر گداشتم باز نمایش داده نشده ….چجوریاسن من سیستمم خیلی داغون شده کاری میکنه ابرویم جلوی دوستان بره وااالااا…
    تی خداااا..دوست دااارن این جا خیلی الان بحرفم..خیلی دلم تنگیده…رفتم تو خاطرات….میس عزیز..تابستان..بلاگ….آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ..
    بقول شاعر : روح من کم سال است….!
    به قول خودم….کودک  من برخیز…قائم با شک بازی پنهانی است…سنگ را بندازیم…چون که همسو با ه

  23. اسمشو نبر سابق بر این جهانشمول

    کاش من آیینه بودم جلوم وامیستادی میگفتی دوستت دارم …. نارسیس نارس(نرسیده ی کال)

  24. این سانا…..ببخشید.این میس شانزه لیزه کیست که عالم همه دیوانه ی اوست؟هورا

    اتفاقا من از صادق هدایت تنها چیزی که به ارث بردم همین دو سال دو سال عاشق شدن بود.البته الان دیگه پریودم فرق کرده.به یک معنا دیگه اون جوری پریود نمیشم.نگرانپریود را به معنای دوره بگیرید نه چیز بد.

  25. چهره ماندگاری میس جونم.گل

  26. اول اینکه به نظر شما من تا کی میتونم التماس کنم واسه اسم کتاب ؟ نیشخند یعنی دووم میارم ! هرچند الان حالم از خودم به هم خورد که چرا به خواسته ی شما مبنی بر مخفی بودن احترام نمیذارم ! هه ! نکنه شما از اینکه شناخته بشید میترسید ؟ هه ! شرمندم … انقدر زیاد فروتن نباشید ! برای پوستتان خوب نیست !

    و دوم اینکه من کم آوردم . نه تنها شما باید به خودتان بگویید که دوستت دارم . بلکه هر موجودی موظف است بگوید عاشقتان است ! زبان ما نیز جزو همان موجوداتیم ! خجالت