قسمتِ اول از [ نامه هایی برای مارچلو ] در شمارهی بیستم ماهنامه ی اینترنتی یوک ، انتشار یافت .
بُرشی از داستان : . . .
چگونه این لحظهی زیبای ریسه رفتن از خنده را به جهنم تبدیل کردی جنابِ شیرِ بیشه ی شجاعت !؟ آن شلاق را بر تنِ مست و سُست من چطور زدی ؟ بعد از آن همه گپ و گفت و رقص و خنده زیرِ نور ِ چراغ های چشمک زنِ آبی خانه ام چطور دقیقا بعد از فیلمبرداری ت از من تیر در جمجمه ام نشاندی ؟ من که مثلِ طفلی معصوم رو به رویت نشسته بودم و با کفِ دو دستم خیسی خنده ی چشمانم را از صورتم پاک میکردم ، به تو نگاه کردم و پرسیدم :” تو منو دوست نداری ؟” و تو با خنده زل زدی توی چشمانم بی پلک زدنی و واضح و شفاف گفتی :” نه ! من تو رو دوست ندارم . ” برای اینکه بنویسم چطور رو به رویت ویران شدم به یک عمر نیاز دارم نه چند صد دفترچه . افسوس که نویسنده بودن چیزی ست که نمیتوان شد . بی پناه تر از خودم در آن لحظه ندیدم . . .
سانازسیداصفهانی ، ترجمه تورگوت سای