“تو همیشه یک دانای کل بودی، یک عاقل و بالغ، تو همیشه یه شاعر پر شور بودی و مثلا عاشق. چرا هیچ وقت هیچ کسی از من نپرسید که تو رو دوست دارم یا که نه؟ کف دستم را بو نکرده بودم حضرت ِ بیت و غزل که تو عاشق من شدی و من غافل از یاد ِ تو! آوازی سر بده ، کاری بکن ، راه برو ، داد بزن ، نگاهم کن اما نگو که دوستم داری . من چه می دانستم که تو، از روزنه ای نگاهم کردی! هر همه شب هی خیالم کردی، هر روز به انتظارم صبح را شب کردی؟ تو توی کاغذ هایت دنبال من بودی؟ من چه می دانستم، چراغِ خاموش محیای سوختن است. عشق تو شعر نیست. شعار است. از بی وفاییام گفتن عشق نیست. سراب است و مثل سنگسار دردناک. عاشق ِ عقیم، گورش همان شیرازه ی کتابش است و بس!”📜 مونولوگى كه خوانديد، برداشتِ من از فردى ست كه شعر يكباره در مدح يا از فراق او سروده شده است . متن را براى ويدئو آرتِ سروش ميلانى زاده در روز بزرگداشت سعدى كه در گالرى هپتا برپا شُد نوشتم و يكى از زنانِ رو به دوربينش بودم.🎬