در تبلیغِ فیلم مسخره باز مدام می شنویم :” داستانی پر از مو ” ، فرض می گیریم که با یک آرایشگاه ، نه ، با یک سلمانی طرف هستیم با تیم ِ علی نصیریان و صابر ابر و بابک حمیدیان و . . . اما نکته این جاست که ما با یک سلمانی طرف نیستیم ، ما با داستانی پر از مو طرف نیستیم ، درون مایه ی فیلم ( مسخره باز ) میلِ صابر ابر ( دانش ) به بازیگر شدن است . موضوع از این قرار است . جناب کاظم خان ( علی نصیریان ) که در جوانی عشقش را از دست داده و فرض می کند کیانی (رضا کیانیان ) عشق را قاپیده یک سلمانی دارد . اصرار او در دیالوگ مبنی گفتن : این جا سلمونیه و مُغازه است نه آرایشگاه ! ذکرِ چیدمانِ ساختار ابزرد در بستر فیلمنامه است . بگذریم . این کاظم خان دو شاگرد دارد . صابر ابر ( دانش ) و بابک حمیدیان ( شاپور ) . شاپور سیاسی زده اصرار دارد که توی تن ماهی مو است و هر بار زنگ می زند و به کارخانه اعتراض می کند و هر بار هیچ اتفاقی نمی افتد . اما صابر ابر به عنوان صدای راوی فیلم که دیدگاه دوربین و نگاه ِ ناظر از روایت او عوض بدل می شود سخن از بازیگری و عشق فیلم شدن می کند . او با گریمی که صورتش را ترسناک ، آدم کش نما ، مشکل غریزی مدار و وحشتناک می کند توی فیلم در کادر جا می گیرد . با همان پاهای به هم جفت شده ی همیشه و لب های گوشتی به هم چسبیده و نگاه های کش دارِ بی معنی . بابک حمیدیان در این سلمانی ، سیاسی حرف نمیزند اما اسمش شاپور است ناخود آگاه یاد بختیار می افتی و از اینکه صابر ابر را دانش نام گذاری کرده اند تعجب می کنی که دانش نزد غنی زاده از برای اهل تئاتر است و البته این درست و مهم است و خیلی چسبیدنی . رضا کیانیان که کمترین استعدادی در بازیگری ندارد با همان موهای رپِ فیلم ِ کیمیای محمد رضا درویش و درد مشترک ، با غبغب اضافه شده و روی بر آمده هنوز گل سرسبد محافل سینمایی است چرا نمیدانم ؟! با این حال او با همان فیگور و ادای کلمات همیشگی در نقش کیانی ظاهر می شود که خودش را بازی کند . اسمش هم به اسم واقعی اش می خورد . علی نصیریان که لرزش دستش ترجیح بند (مُغازه) گفتن تصنعی اش می شود با خُر خُری ابزورتیک و تکراری ما را در روزمرگی دهه ی هزاردستان پرت می کند . به آرایشگاهی که بی تردید و بی برو برگرد بهترین شکلش در هزار دستان و بهترین سکانس اش در بریدن سر ِ در ویترین و زاویه ی دوربین اش ضبط و پخش شده و رو دست هم ندارد . همایون غنی زاده حتما این را می داند که هزار دستان بی بدیل است و بی نظیر است برای همین در توهماتِ دانش توی دستش تلویزیونی می دهد که ازسکانس های هزار دستان عاریه گرفته شده و خیلی هم با عمد و آگاهی و طعنه به شرایط روز بخش های چُرتکی بودنِ مردم و اعتراف گیری فروهر در هزاردستان را در فیلمش گذاشته . اما این ها یک طرف حضور هدیه تهرانی که یک زمانی بخاطر چشمان خمارش و صورت رنگ پریده اش و نه به دلیل بازی اش سلبریتی شد جای سئوال دارد . از اینکه هدیه تهرانی این نقش را بازی می کند خوشم میاید چون دقیقا در حد همین عروسک پشت ویترین دست نیافتنی ست بدون بازی خاص و استعدادی در سینما . او هما ست . هما نام سیگار معروفی در قدیم ندیماست که از قضا توی فیلم بازیگر جهانِ غنی زاده است و عکسش عین سلبریتی های امروزه همه جا پخش می شود و دانش عکس او را جمع می کند و میبرد توی پستو و بهش نگاه می کند و تخیلی می کند . همین جا یک مکث بزرگ لازم است . شاید همه ی فیلم همین تخیل بازیگر شدن و مسخره بازی و طلخکی شدن دانش باشد . دانشی که مسخره باز است . . . رویا پردازی او با هما در خیالش ، رویا پردازی ست که تقریبا همه ی بچه های نمایش و سینما و عشقِ فیلم ها تجربه اش کرده اند . این رویا پردازی به دلیل محدودیت صحنه ی فیلمبرداری به کمترین فضا رسوخ می کند و با جلوه های ویژه خود نمایی می کند . نه با حرکتِ دانش به سمت بازیگر شدن . حتی زمانی که داریوش موفق ، که خیلی هم خوب بازی کرده ، وارد آرایشگاه می شود که خبر ی از موهای کلاه گیسی بگیرد و از قضا می تواند دانش را هم به سینما ببرد ، نمیبینیم که این دانش اشتیاقی در دیالوگ ها و نقش بروز دهد . از مغازه بیرون نمیرود ، جلوی در سینما ها نمی ایستد ، مشتری های عزیز پشمی خود را با هنرپیشگاه سینما تخیل نمی کند ، خودش پرت نیست ، خودش واقعا مسخره نیست . مسخره بازی در نمیاورد و این کاستی نقش و پرداخت آن است . دانش خودش را کجا تخیل می کند ؟
او وقتی توی توهم می رود نمیشود علی نصیریان یا سپنتا یا انتظامی ، او لئون می شود . مشخصه ی کاراکتر دانش لئونی بودن آن است . واقعیت های محیطی و ذهنی مخاطب خط می خورد . اگر کسی پروفشنال را ندیده باشد نمیفهمد این تخیل دانش به چه چیزی ربط دارد و این خوب نیست از این نظر که باید بفهمیم دانش می خواهد بهروز وثوقی بشود . ستاره پنداری و مسخره باز ترین را در نظر بیاورد اما او لئون می شود . همایون غنی زاده از تمام تئاتر هایی که کار کرده است بهره برداری می کند تا سینمایش را بسازد . از دکور کافه گودوی معروف گرفته تا هواپیمای ددالوس و ایکاروس ، از می سی سی پی نشسته می میرد بیشتر از همه . در می سی سی پی که سینما در تئاتر می رود هم لئون حاضر است . حالا تئاتر وارد سینمای غنی زاده می شود و باز لئون و میزانس هایش توی فیلم خط می خورد . نگرش دو قطبی نه به معنای سایکوتیکش و بهره برداری از آن چه شخصی سازی اش کرده برای ما تئاتری ها که همدیگر را می شناسیم و کار های هم را می بینیم جذاب است اما برای یک کسی که تئاتر او را ندیده چه ؟هر پاسخی چیزی از این جذابیت کم نمیکند . وسط این سلمانی ، یک چاه است ، مدتی است گدا ها در شهر زیاد شده اند و برای گدایی به سلمانی میآیند و خلاصه برای آن پول موهایشان را می فروشند . لابد به زور ما که نمیبینیم . . . اما آهسته آهسته و نه حتی مدرن وارانه از ابر میترسیم انگار او یک خفاش شب است و دخل گداهای زن را در میاورد و مثل فیلم های هیچکاک قتلی انجام میدهد . جناب کیانی هم از ابتدا در فیلم ظاهر شده که در آخر فیلم گانگستر بازی کند و او را بشناسد و ببندد به رگبار . در این میان کاظم خان با لرزش دست و خرخرش گیر داده به موسیقی فیلم کازابلانکا . . . چه خوب می شد که از نصیریان استفاده ی بیشتری می شد به خصوص که او را در هزاردستان هم داشتیم . . . میشد از رو در رویی دو نمای قبل و بعد هزار دستان استفاده شود . . . می شد به جای همذات پنداری غنی زاده با این عشق غریب از دست رفته با کازابلانکا به یک سینمای ایرانی تاخت زد و فانتزی اش را بروز داد . تلفیق موسیقی کیل بیل وویگن اصلا عاقلانه نیست با این همه دلنشین است چون کارگردان سکان تخیل تو را دست می گیرد و محکم تو را میچسبد و میبرد به جهانی که خودش می خواهد و این را با همه ی اشتباهاتش به خوبی هدایت می کند .
از قضا دانش قاتل زن ندیده و شاپور هر دو با گدایان لاس زده و موجبات باطل شدن مجوز سلمانی کاظم خان صادر می شود . اگر توی فیلم خفه نمیشویم بخاطر فیلمبرداری و بهره برداری دقیق و کم نظیری ست که در جلوه های ویژه اش انجام گرفته . . . اگر بابک حمیدیان و صابر ابر ، دانش و شاپور در یک سکانس طلایی وارد همذات پنداری با فیلم پاپیون می شوند میپذیریم . اشکالی ندارد که در آن زمان پاپیون را نساخته باشند و لئون هم ساخته نشده باشد ما میپذیریم زیرا برای خیال ورزی هیچ مرزی وجود ندارد . یکی از درخشان ترین لحظات فیلم سکانسی است که بابک حمیدیان در نقش استیو مک کوئین توی پاپیون ظاهر می شود . صحنه ی زندان ، آنجا که در انفرادی ترین حالت ممکن با صورتی بی نور و رونق از زندانی کناری اش می پرسد چطور به نظر میام ؟ همان جا خود صابر ابر داستین هافمن می شود . این سکانس بی نظیر است .
حالا این صفحه ی کازابلانکا که دغدغه ی کاظم خان است مثل نیامدن گودو توی فیلم اصلا رو نما نمیشود .
“جماعت ِ خواب ، اجتماع خواب زده ، جامعه ی چرتی ” این دیالوگ های حاتمی میان این همه ورود یک نوستالژی کلاسیک به سینمای مدرن است . با جملاتی وصف حال این روزها . ” پیروزی روئیت خواهد شد حتی اگر در کاسه ی چشم های من و تو گیاه روئیده باشد .” جملات تکان دهنده ی حاتمی که آن قدر بصری و شاعرانه و متشخص است که غزل را وارد دکوپاژ و بستر فیلمنامه ای مدرن فانتزی وار غنی زاده می کند .
جهان پر موی آرایشگاه بهانه ای برای ورود نمایش های غنی زاده به سینماست . اگر به جای علی نصیریان ، سیامک صفری این نقش را بازی می کرد ، جلوه ی بهتری پیدا می کرد . اصلا کاظم خان خود سیامک صفری است . انتخاب نصیریان یک فرجه ی بی نظیر به بازیگر قدیمی سینماست که بتواند در این جور فیلم ها هم حاضر شود . . . دیدن این فیلم تو را پرت می کند به سکانس های شمشیری و تند و تیز مرثیه ای برای یک رویا ، تو را پرت می کند به ددالوس و ایکاروس ، به تالار وحدت و می سی سی پی . . .
باز شدن دریچه ی رویا به تالار وحدت با مردمی یک دست سفید پوش تو را پرت می کند به 1984 اورول . موهای فراوان و ول آرایشگاه و شست و شوی کله ی مشتریان به قدری جذاب است که نمیتوانی فراموشش کنی . . . . . میروی توی حمام های کودکی ات . . . یاد آرایشگر های نامهربان می افتی . . . خانم هما . . . هما روستا . . . فیلمی که به او تقدیم شده . . . سیگارِ هما . . . بهره برداری از یک نام . . . هدیه و هما . . . دو ه ی دو چشم . . . انتخاب های جفت و جور و ناجور اما به هم چسبیده ی قشنگ . مادر همایی که می میرد ، پسری که داد می زند :” کات بده ، داره می میره ” مثل کلاژی پایدار . . . دلم میخواست وقتی مَد میاید آب آرایشگاه را بردارد و ببرد . . . که البته در صحنه ی عروسی این آرزوی محالم به لطف جلوه های بصری محقق می شود . صدای گداهایی که می شنویم . زن هایی که حرف میزنند خیلی آماتور و دور از کل فیلم است . با این حال می بخشیم که صدای زن ها بد است . بهتر است به صدای موسیقی پر.فشنال توی آرایشگاه و گوله های مهربان ماتریسک وار نگاه کنیم . . . به صحنه هایی که ایرانی شده اند اما علیل اند و ما مدام غنی زاده را میبخشیم . اگر این آرایشگاه یا سلمانی دقیقا همان لوکشین هزار دستان بود و با همان اصالت و دکور غنی و تاریخی نمایش داده می شد و نه کافه گودو وار این فانتزی بیشتر و عمیق تر و تاریخی تر جا می افتاد . . . رنگ سبز و تیرگی فضا . . . از نظرم تا قبل از از دست رفتن بکارت مردها یعنی دانش و شاپور مشهود است و بعد با دور نمای فانوس دریایی اکسیژنی به صحنه وارد می شود که لجن زار دکور را نورانی می کند . دوست دارم که هدیه تهرانی در نقش هما ی بازیگر میتواند در تخیل دانش ، طی عقده ی ادیب همزمان مادر دانش هم شود . ” کات ، کات، این که فیلم نیست ، کات بدین داره میمیره ”
کیانی با قرص جوانی هم از دست این تخیل در امان نیست . همه ی کارکترها را آب میبرد و قتی تخیل تو را خواب می کند و میتوانی با همه ی وجودت این فانتزی را ایرانیزه شده بپنداری .
اشکالی نداره ، مو ، از خودمونه .