چهارشنبه , ۵ دی ۱۴۰۳

مرگ

میس شانزه لیزه ، در را قفل کرد و کفشهای تخت بند دارش را که بندش پیچ میزد دور ساق را پرت کرد گوشه ای ،‌ برق ها قطع بود ، توی خاموشی به سر میبردند ، تلو تلو خوران خودش را به کاسه ی دستشویی رساند و به ریمل هایی که از مژه هایش ریخته بود روی گونه ها، نگاه کرد و  به لبش که گاز گرفته بود و کبود شده بود . رفت پشت پاراوان اتاقش و لباس عروس سیاه رنگش را در آورد . خورشید از پنجره اش پایین میرفت و همه جا بنفش رنگ بود . یک کلاه سیلندر دار سرش گذاشت . رفت جلوی آینه و فکر کرد چقدر دوست دارد همیشه خودش را با این دلقک بازی ها غافلگیر کند . کتک مفصلی نوش جان کرده بود و دستش  درد میکرد . چوب پنبه اش را کند . بطری سبز را سر کشید و شمعی روشن کرد . توی خلسه ای بود که نمیدانست دوستش دارد یا نه . گاهی دوست داشت خودش را آزار دهد و غم برای سلامتش گویا مفید بود . تلفن زنگ زد . میس شانزه لیزه خندید . مثل دراکولا . دندان هایش از دو طرف زد بیرون . رفت گوشی تلفن را برداشت. :” الو؟اومدم . خفه شو . ” بعد کلید خانه را قورت داد و رویش هم دو قلوب از ته مانده ی بطری . خندید . سکسکه اش گرفته بود . طنابی را که از قبل وصل کرده بود به ستون گوشه ی خانه اش به قدری سفت بود که میس بهش اعتماد کرد و دنباله ی طناب را از پنجره  انداخت  پایین . مثل پیچک دور طناب پیچ خورد که برسد به کف خیابون، رو ی سنگ فرشش ولو شود . مردی دستش را گرفت ، بلندش کرد . میس شانزه لیزه بهش گفت :” باید برم زیر پل…” مرد گفت :” من لالم .” میس گفت :”‌اشکالی نداره پس من لب میزنم . ” بعد با ایما و اشاره برای مرد گفت که :” میخوام برم زیر پل…” مرد اخم کرد و یه چک زد توی گوش میس و داد زد که :” مگه من آژانسم ؟!” میس با صدایی سوپرانو و زیر و جیغ گفت :” عوضی بالاخره لالی یا زبون داری ؟”مرد محو شود . چراغ های خیابان سو سو میزد . سکسکه شان انگار گرفته بود . میس تلو تلو خوران خودش پیش رفت . کف پایش توی خرده شیشه ای رفت و خون ازش فواره زد بیرون . اما میس ناگهان یاد مارکز افتاد و گفت :” رد خون من بر سنگفرش خیابان ” و گذاشت خرده شیشه توی گوشت کف پایش بماند . صدا از دور به گوش میرسید . زیر پل زن کوری که قرار بود فال میس را بگیرد داشت برای دل خودش این را میخواند . ابرها در آسمان به هم نزدیک شدند و طی بیشرمی زیادی درهم آمیختند و شورگاهی به پا کردند که چکه چکه به زمین هم سرایتش دادند . بوی خاک که بلند شد . میس لبه ی دریاچه بود و میرفت تا فالش را بگیرند . زن آتش آبی رنگی روشن کرده بود و قبل از اینکه میس سلام دهد . گفت :” اون رو از کف پات در بیار بیرون . “

میس خندید . خنده اش توی فضا به در و دیوار و لانه ی موش های زیر پل رودخانه میخورد . گفت :” بذار درد بگیره . . . این جوری راحتم .” اما بعد که دید زن فالگیر شعرش و آوازش قطع شد و دیگر حرفی نزد با ضرب و زور خرده شیشه را از کف پایش در آورد . نشست رو به روی پیر زن . پیر زن که کور بود دست میس را در دستانش گرفت . گفت :” خط های کف دستت تکون میخورن دختر! عین کرم توی هم میپیچن.” میس سیگاری از توی کلاه سیلندر دارش برداشت و روشن کرد و گفت :” خب ! حالا این خوبه یا بده؟ ” زن گفت :” بذار برات یه قهوه درست کنم . “

میس شانزه لیزه پرسید :” نگفتی چی دیدی؟” پیر زن گفت :” نمیتونم بگم . اون قدر بزرگ نشدی که بهت بگم .” میس که ترس همه ی وجودش را سرد کرده بود داد زد ” مثل اینکه امروز روز من نیست .” پیرزن که قهوه را برای میس توی لیوان حلبی مانندی ریخته بود گفت :” چرا امروز کتک خوردی؟” میس دود سیگارش را پوف فرستاد توی صورت پیرزن و گفت :” واسه اینکه زیادی خندیدم . واسه اینکه فکر میکردم سالمم . واسه اینکه خودمو به همه نزدیک کردم . واسه اینکه اون یارو زاپاتا رو رسوندم تا در خونشون . واسه اینکه به اون گداهه کمک کردم . واسه اینکه دوس داشتم . واسه اینکه اعتماد کردم . ” پیرزن خم شد و زخم کف پای میس را دست کشید . میس گفت :” بگو چمه ؟چی دیدی؟” پیرزن فالگیر گفت :” خیلی زود ، خیلی زود میمیری . ” میس شانزه لیزه گفت :” ها …به سلامتی! “آتش شعله کشید و دور میس پیچید و او را خاکستر کرد .

این هم برای اینکه از غم و غصه در بیاید . چون خیلی پست غمگنانه ای بود . مثل خودم .

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۲۰ نظرات

  1. هر چقدر هم این متن رو بخوای با کلمات و حرکات متعادل کنی تیترت و حال و هوای متنت کار خودش رو می کنه.

  2. i m siting as v….but i want to be w…my innerself wants to be w but there isnt any v to enjoy me….

    metanat

  3. باشد…بچه…از خطر هم که صحبت کردید جدا یادم اووومد بچه ام….دیروز دکتره میگفت تا ۱۹ سال کودک هستند..برام جالب بوووود…هرچند هیچ ابایی از اینکه بگم بچه ام ندارم هیچ…چون خیلی بچه ام و خیلی چیزهارا نمیدونم و خیلی ناصبورانه در برابر مسائل برخورد میکنم….
    متانت مدتهاست که این طوریه…خیلی خیلی خیلی بد تر از این حرفهااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا…بگذریم….
    برقرار باشید….

  4. این هم متن آهنگ به زبان spanish & english
    Luz de Luna / Moonlight

    Yo quiero luz de luna / I want moonlight
    Para mi noche triste / for my sad nights
    Para soñar divina / so that I could dream divine
    La ilusión que me trajiste / the illusion that you brought me
    Para sentirte mía, mía tú / so that I could feel you mine, mine, you
    Como ninguna / like noone else
    Pues desde que te fuiste / Because since you left
    No he tenido luz de luna / I had no moonlight
    Pues desde que te fuiste / Because since you left
    No he tenido luz de luna / I had no moonlight
    Si ya no vuelves nunca / If you’ll never going to come back
    A mi senda querida / on my way,dear
    Que está triste y está fría / It’s sad and it’s cold
    En vez de en mi almohada / Instead of my pillow
    Lloraré sobre mi tumba / I will cry on my grave
    Pues desde que te fuiste / Because since you left
    No he tenido luz de luna / I had no moonlight
    Pues desde que te fuiste / Because since you left
    No he tenid

  5. میس عزیز با اینکه مدت هاست بلاگت رو می خونم تا حالا نظری ننوشته بودم، کلا من یک میل ناخودآگاه در پنهانی کیف کردن با نوشته ها ی بقیه دارم.مثل کتاب خواندن می مونه که ادم تنها می شینه می خونه و کیف می کنه.البته وقتی نظرات بقیه رو هم می خوانم می بینم که گفتن گفتنی هارو.
    اما این یکی واقعا از جنس دیگه ای بود.ممنون که حس و حال مارو اینقدر شگفت انگیز می نویسی.مدت هاست تصمیم گرفته ام خواننده باقی بمونم و به جای نویسنده خوبی بودن خواننده فهیم و خلاقی باشم.هر چند این رو با این نوشنه ات تجربه کردم اما نیش حسرت اینطوری نوشتن هم دلم را درد آورد.ممنون که می نویسی

  6. یک عارف چینی میگه اگر میخواهید افسرده نشید هیچ ارزویی نداشته باشید….

    جالبه شما تو این سن منتظر هیچی نیستید من هم در ۱۸…
    بعد شعری میگه…
    انتظار خبری نیست مرا..
    برو آنجا که بود چشمی و گوشی باکس
    قاصدک در دل من همه کوردند و کرند….
    اندک شرری هست هنوز…

  7. نه نگید میس عزیزم….دنیای مجازی جدا خوبه…نیومدن ها را نذارید رو چیزی…تو دنیای حقیقی همه چی را جدا حق داریم بد ببینیم اما مجازی نه بذارید رو موووووده بد و درگیری و جدی میگم  من یکی با تمام بدبینی هام به این دنیا هنوز بد بین نشدم….میتونیم برای دوستای مجازیم دعا کنیم تا شاید یک روز خوب باشن….این هارا شماباید خوب درک کنید…

    عزیز میس میخواهید کابوس ببینید که میگید خواب منو ببینید…خو ب چنتا قرص خفن بندازید بالا تو مایه ی روان گردان بعد حتما یک دیو دو سر دیدین به من نسبت بدید بعد با اون دیو به بیرون برید و …البته از اون مدل دیو های آرووووووووووم و مسکوت و خجالتی…..
    .
    .
    .
    دنیای مجازیم خوبه…
    دنیای حقیق…خستگیه….نداشتن دوست برام ملال آور شده خیلی خیلی خیلی….برقرار باشید…بدرووووود….

  8. قرمز-مشکی- نارنجی کدر- طوسی

  9. جانم وقتي اينقدر حال مي برم بايد تشكر كنم.

    زيبا
    گاهي كنار حوصله ام بنشين
    بنشين مرا به شط غزل بنشان

    به روزم بي روز

  10. چه غم زیبایی!
    همه چیز پست زیبا و قشنگ بود البته به جز موزیک آخر که مناسب پست نبود! اما توضیح داده بودی علتش رو.
    لباس عروس سیاه، غروب بنفش، لب گاز گرفته، ردپای خون،بی شرمی ابرها، آتش آبی، کتک خوردن از سر خنده و… قراری که به مرگ ختم شد.
    دوسش داشتم.
    سلام میس جان، بلا بدور، تو حتی غمت رو زیبا وصف میکنیگلگل

  11. خوش به حالت میس کاش مرگ به من هم زنگ می زد

  12. کل این نوشته فقط برای من رنگ تداعی کرد…مثل همیشه خوب بود به جز اهنگ اخری…حال گیری بود

  13. درووووووووووووووووووووووووود بر میس عزیزم….جدا رفتم تو حس…ااااااااااااااااااااااااااااای میس چه به خدا غوغا گری میکنید…..دیشب خواب شما و دارگ را دیدم تا صبح…خیلی باحال و عجیب بووود…اونقدر که اصلا چون جالیم نشد واصلا چیزی در مفهوم واقعی نداشت نمیتونم تعریف کنم….اصلا تخیلم در حد کهکشان….
    لباس عروس مشکی….
    عم برای سلامتی مفید است….
    خورشید پایین میرفت و بنفش میشد…دوست داشتمشون….!!
    آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ میس عزیزم…چقدر خوش گذشت تو خواب بهم…جدی میگم عجیب بود ولی قریب بود….
    بدرووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووود…

  14. سلام عزیزم
    یک تکه از لوکیشن داستانت رو خیلی دوست داشتم-زیر پل رودخانه-
    قسمتی که تلفن زنگ خورد رو من متوجه نشدم چه کسی به میس
    زنگ زده!!خوب در موردش صحبت نکردی.
    زنده باشی

  15. میس جان
    حال داشتی مارو هم بخوون ! ثواب داره ! اینهمه بی معرفتی بهت نمیاد !

  16. سلام
    خیلی بر شرفی میس جان ! چنان تخیلی به آدم می دی که آدم با طناب پیچ می خوره و میافته کف خیابون و بعد سیلی می خوره از مرتیکه لال و داغی خون کف پاشو حس می کنه و بعد دستای سردشو می ذاره تو دست پیرزنه و منتظر پیشگویی پیرزن حالی بین عصبیت و اضطراب می گیردش و بعد فکر می کنه حالا که به زودی قراره بمیرم ، چه کنم ؟
    و بعد در حالی که دستش زیر چونه اش از رویا میاد بیرون….

  17. درباره لينك شما هم اطاعت امر ميس عزيز من ! لينك شما تغيير كرد و شد جزيره در كهكشان…
    ايميلتون هم رسيد. اسباب آرامش نسبي خاطر!

  18. وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااقعا آخرشی
    ببین داستانت واااااااااااااااااااااااااقعا عالی بود
    کف دست . طناب . لباس عروس سیاه . واااااااااااای میس کاش منم مثل تو میتونستم بنویسم . عالی بود . عالیدست

  19. بزار خوش باشم ميس عزيزم ! با همون آهنگ اول… دومي رو زودي بستم… من غم جزيره رو مي خوام كه داره كهكشان رو منفجر مي كنه…من مي خوام توي اين كهكشان يورتمه برم و  برسم به آتيش آبي اون پيرزن فالگير… و اون مرده لال كه از من و تو بهتره حرف مي زنه و بهتر عربده مي كشه…دوست دارم كفش هاي تخت بندار ميس رو قرض بگيرم ..اگر هم نداد از پنجره اتاقش برم توي خونه و كفشها رو بدزدم…