جمعه , ۷ دی ۱۴۰۳

مرهم

برای دیدن فیلم ( مرهم ) بیتابی میکردم . نوشته های دنیای بی کران مجازی و روزنامه ها به اندازه ی کافی مسحورم کرده بودند . قرار بود با فیلمی رو به رو بشم که موضوعش (مواد ) بود . اینکه این موضوع قبل ها  از گوزن ها روی پرده آمده و در نسل من ، علی سنتوری و سارای -خون بازی- را روی پرده به خودش اختصاص داده خودش حسی را در تو ایجاد میکند که بروی مچ طرف را بگیری و بگی نه این جای فیلمت تقلید بود و اون جا کاملا اشتباه بود و چه مسخره که بانی فیلم چند بار تبلیغ تو رو کرد و ….مخصوصا که خودت یک جورهایی دردش را کشیده ای !  اما برای من دیدن مرهم مهم بود . حضور مادربزرگ . چیزی که فاصله ی بین نسلهاست و در نهایت ….

امروز، توی این هوای بهاری که عین عشق میمونه و نگاه آدم رو رسوا میکنه ،‌گیج قرص ها ، منگ و کلافه با دوستم رفتیم سینما برای دیدن مرهم . شاید اگر بگم از شروع فیلم تا به اخرش بغض مثل عشقه ، بیخ گلوم رو گرفته بود و مجال فکر کردن به مسائل پشت در سینما رو نمیداد همه بگن وای میس چه لوسه  …. خب بگن . اما حقیقت داره . شاید زندگی خصوصی من شبیه مرهم بوده . من خیلی خوب درد مفصل رو ، شب بیداری مادر بزرگ ها رو ، نگرانی هاشون رو ، مهربونی هاشون رو ، عصبی شدنشون رو میشناسم ، چون مادر بزرگی دارم بهتر از برگ گل ، میدونم نمیشه با این کهولت  مقابله کرد . . . نمیشه این چروک ها رو  هیچ جور باز کرد و پلک های افتاده رو کشید . نمیشه نگرانی رو از قلب اونا ، مثل دندون کرم خورده ،‌گرفت کند و انداخت دور . شروع فیلم ، درد پای مادر بزرگی ، شب بیداری ، بی اعصابی ، مکان ، شمال ، کات، مکان ، کوچه پس کوچه های ته ه ه تهران (چیزی که بهش انتقاد دارم ) ، پدری خشمگین ، همه ی حق دنیا برای اونه چون پدره و دوست داره زور بگه ، دخترش ، یکی از سه خواهر ، عاصی تر از بقیه ، تحمل نداره ، بی قراری میکنه ، مثل بقیه ی خواهرهاش ،‌نه ، نیست ، کوله اش رو میندازه که بره بیرون ،‌مادر بزرگی داره بهتر از فصل بهار ، در میان میدان جنگی که پدران کمربند به دست ایجاد میکنند ، به دروغ برای نصیحت دختر ، پیشش میرود ، دو تا موبایل خریده ، سخت زیبا دیالوگ هایش را ادا میکند ، ( مگه نگفتی دو تا موبایل بخر با هم حرف بزنیم ) ، این جای فیلم گریه ام رو نمیتونم پنهون کنم . . . شاید جایی توی زندگی خودم این بود . . . قصور نمیکنم از گفتن حقایق ، افشاگری کار منه ، دختر در میان  دعوا از دست کسی که اسمش پدر است در رفته ، میرود ، جایی ، اکباتان است ، میشناسمش ،‌ باز گریه ام میگیرد ، خاطرات ورقلمبیده میشوند ، دختر ایستاده سیگار میکشد ، اسمش مریم است دختر، زیباست ، عصبی است ، مزاجش بلغمی و صفراوی قاطی شده ، روحش مچاله ،‌اما با دیدن دوستش ، که بلانسبت پسر است ، برق در نگاهش می افتد ، چک و لقد پدره را تعریف میکند اما با پسره رپ میخواند و شاد میشود و من چقدر این لحظه رادوست دارم ، دختر ناخواسته و نه به دست آن  پسر که عاشقش شده ، از درد نرفتن به خانه ی امن ، متواری میشود ، در این میان ،‌ به شدت به نبات علاقمند شده و کلافه است . مادر بزرگش . . . چشم انتظار اوست . . . به او زنگ هم نمیزند تا عصبی نشود ، درکش میکند ،‌همان طور که در دیالوگ های دیگر فیلم میفهمیم خیلی چیزها را درک کرده ، چه کسی مادر بزرگ را درک کرده ؟ هیچ کس . زنی مثل گنجشک توی چادری قلب مهربانش را با خودش به امام زاده و سر قبر میبرد . موبایلش زنگ میزند . نوه اش است ، مریم ،‌که فرار کرده ، ١۵٠ تومن پول میخواهد . حتی این  را ملایم نمیگوید ،‌عصبی است ، حال ندارد ، مادر بزرگش این را میفهمد ، غرولند نمیکند ، میرود بانک ١۵٠ تومن را برمیدارد برای نوه به پارکی در سعادت آباد میبرد ، میبیند که پلیس و افرادی که دختر با انها معاشر شده ، همچین حسابی نیستند و همه مشکوک و ظاهرالمعلومند ! نوه را ملامت نمیکند . . . رعایتش میکند . درکش میکند .

میبیند که ظاهر دختر عوض شده ، دختر را مثل (سارا) خون بازی از بیخ و بن نتراشیده بودند . . .این را دوست داشتم ،‌پف صورت ، پلک ها ، عصبی بودن . کلافگی ،‌آشفتگی ،‌کافی بود ، مادر بزرگ این را میفهمد ، حاضر است همراه نوه باشد تا پلیس به او گیر ندهد . . . دختر موادش را میخرد . پسری قفل ماشین را از راه دور میزند . دختر جلوی مادر بزرگ میرود توی ماشین تا …. یکی از همین اراذل و اوباش انجا چنان مبهوت این عاطفه ی ظریف مادر بزرگ میشود که کنار او میماند . . . نگاهش میکند . . . به او در مورد نوه اش میگوید . نوه شمال میرود . با دوستانی بد . متل قو . پسر که از جمالات مادربزرگ میفهمد که  چطور تنها و عاصی است به او پیشنهاد میدهد که ببرتش شمال . مادر بزرگ چنان با پسر مهربان است و ساده  و چنان با او صحبت میکند که یک لحظه بین گریه میزنم زیر خنده . . . در واقع همه ی سینما میخندند . چه این تضاد دلنشین شده بود . نوه در شمال گرفتار میشود …مادر بزرگش پشت در خانه ای که ابتدای فیلم دیدیم این پا و پان پا میکند رفته شمال . . . دو مادر بزرگ فیلم که نسبت فامیلی دارند با هم همکلام میشوند . . . حرف میزنند . . . در انتها دختر بریده و تنها از همه ی کثافت دورش ، به مادربزرگش در شمال پناه میبرد و البته بماند که پایان باز فیلم را بسیار دوست داشتم . . .نوه ی مادر بزرگ در شمال خودش کسی است که دام را پهن میکند و برای پول درآوردن میتواند خیلی کارهای غیر قانونی کند . . . کسی که با دختر برخورد داشته . . . ما نمیبینیم که قرار است وقتی فیلم تمام شود ماجرا چه بشود و چه نشود …مهمش برگشتن دختر به بغل گرم مادر بزرگش است .

این فیلم در عین سادگی به شدت دیالوگ های تاثیر گذاری داشت . به شدت ساده بود . ساده نوشتن به خدا که سخت تر از با طمطراق نوشتن است . معصیت خودنمایی شامل حالش هم نمیشود . تماشاچی هم شیر فهم میشود . …. فهمیدم فیلم نازنین با بازی فائقه اتشین و چنگیز وثوقی که به گمان من  فیلم به شدت خوبی بود را او ساخته . فیلمی که بعد از ان حتی ( یک بار برای همیشه  ی سیروس الوند هم نتوانست حسش را انتقال دهد ) در آن فیلم نماهای بسیار زیبایی آدم را برای همیشه جذب خود میکرد . . . صحنه ی لوس کردن نازنین برای چنگیز خان و چرخواندن چترش . . . خوابیدنش توی کیوسک تلفن . . . عمه ی عقده ای باکره اش …بازی آن زن با استاد کرم رضایی مرحوم  و  جنازه ای که در جوی آب دو عاشق و معشوق را به خود میاورد برای همیشه در یادم است .  در انتهای فیلم هم ، سکانس انتهایی به شدت عالی بود . نازنین برای من بعد از فیلم بی – تا فیلمی دلچسب است که هنوز هم  دوستش دارم . بازی ها را …فضای مه آلود بندرانزلی را …. نمیدانم چرا فیلم (ماهی ها عاشق میشوند) را که دیدم یاد بندانزلی افتادم و نازنین . اما این  – مرهم – علیرضاداوودنژاد ، فیلمنامه اش اثر سعید دولت خانی نیست  و سایت سوره الکی این رو  زده و فیلمنامه اش هم مال خودش است ( با تشکر از دوست سعید و حسین لامعی عزیز ). تمام بازیگران فیلم فوق العاده بودند . فیلم را به شدت دوست داشتم . سئوالم این جاست که چرا اسم رضا داوود نژاد در تیتراژ اول امده ، احترام السادات حبیبیان(مادر داوود نژاد ) ،‌طناز طباطبایی، کبری حسن زاده (مادرخوانده داوود نژاد ) و … همه خوب بودند . خوشحالم که پولمان به باد نرفت . بدیش این بود که وقتی از سینما میایی بیرون ،‌تماشاچی هایی را میبینی که هیچ چیزی دستگیرشان نشده .

در ادامه ی مطلب قسمتی از دیالوگ های فیلم را بخوانید .

نقد تصویری فیلم مرهم شبکه سه . جیرانی +داوود نژاد + فراستی (اینجا )

 

 

عزیز : یک سئوال میخوام ازت بپرسم !! اگه ناراحت نمیشی بپرسم ؟

مریم : چیه ؟

عزیز : اون موقع که پلیس اومد انقدر ترسیدی چی تو کیفت بود ؟

مریم : پایپ

عزیز : پایپ چیه ؟

مریم : پایپ یک چیزیه که باهاش شیشه میکشن .

عزیز : شیشه چیه ؟ مگه شیشه کشیدنیه ؟

مریم : آره شیشه کشیدنیه ، عین نبات

عزیز : نباتُ که نمیکشن ؟

مریم : چرا عزیز یک مدل جدیدش اومده خارجیه . خوردش می کنن ، میریزنش تو پایپ ، زیرش ُ داغ میکنن ، اون بخار میکنه ، …. میکشنش

عزیز : یه چیزایی شنیده بودم .

مریم : چی شنیده بودی ؟

عزیز : تو هیچ عطاری پیدا نمیشه .

مریم : پس کجا پیدا میشه ؟

عزیز : همون جا که تو میری بخری .

مریم : خوب پس … حالا بازم میخوای بیایی ؟

عزیز : آره می آم تا اذییتت نکنن ، مزاحمت نشن .

مریم : البته اگه با این چادر چاقچورت بهم بفروشن .

عزیز : می فروشن . خوبم می فروشن . …. این نبات خارجی که تو میکشی خاصیتش چیه ؟

مریم : خاصیتش …؟ عزیز خاصیتش اینه که تو رو از این دنیای بدبختی میکشه بیرون .

عزیز : زحمت کشیدی …

مریم : یعنی چی ؟

عزیز : خودت باید مشکلات خودتُ حل کنی . نه اینکه بزنی بری بیرون .

مریم : عزیز نصیحت ؟

عزیز : نصیحت نه .. نصیحت نه من خودم یکی رو می خوام نصیحتم کنه .

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

درخت گردو

بلوزم را در آوردم تا ریشه‌های درخت گردو را ببینی دور دنده هایم چرخیده ، …

۲۰ نظرات

  1. رفتم فیلمو دیدم.پیشنهاد عالی ای بود . خوشم امد از فیلم و قصه و کارگردانی و بازیها . البته بازیهای حاصله از کارگردانی. پسر علیرضا داوود نژاد تو این فیلم بر خلاف سریالهائی که بازی کرده ،اینجا خوب ازش بازی گرفته شده بود.
    خلاصه از سبک و سلیقه تون در انتخاب و پیشنهاد فیلم و همینطور تئاتر خوشم اومد. یعنی تا حدود زیادی با سلیقه و علایق ادبی ( سینمائی/ تئاتری ) تون همنظر و همراهم.

  2. رفتم براي گريه      رفتم براي فرياد
    مرهم مراد من بود   كعبه تورووبه من داد
    اينم مثالقهقهه
    اگه بازم امري بودبفرماييدنیشخند

  3. مثال بلدنيستم بمخشيدنیشخند

  4. فیلمنامه این فیلم مال سعید دولتخانی نیست. این فیلم ربطی به فیلم مواد که قرار بود ساخته بشه و نشد نداره. اطلاعات سایت سوره سینما معمولا اشتباه س. به تیتراژ فیلم مراجعه کنید. نویسنده فیلمنامه خود علیرضا داودنژاده.

  5. گاهی درمواقعی که اوضاع خونواده ها آشفته س خودمادربزرگها خواسته وناخواسته زمینه انحراف نوه هاشونو فراهم میکنن….
    چی میشه گفت…
    هیچی جزتحملناراحت


  6. درود

    همممم
    دوست تر دار شدم که با تعاریفتون ببینم….
    چقدر خوب که مادربزرگ هایی هستن که هنوز بشه فهمید یک زمانایی یک زن هایی بودن که به معنی واقع کلمه مادر بودن….!که دقیقه ای بشه این صفت را حس کرد….
    همممممم…
    ناراحت

    برقرار باشید میس جانک…
    ( بیکار هستم از جزیره ی گمشده…!!!!)

  7. من با نوشته تو گریه می کنم یا با تماشای این صورت پوشیده توی چادر ؟ عزیز ، نوه های مامانم بهش می گن عزیز ، همینطوریه. چادر هم داره.

  8. راستش من فيلمو دوست نداشتم… حالا دلايلش بماند (مهم ترينش بازي طناز طباطبايي بود)… حالا از اين حرفا گذشته ميس جان يعني چي كه من خودم تجربه شو داشتم.؟؟؟؟؟؟؟؟ يعني خداي نكرده مهتاد بودي… نكنه سيگارم مي كشي؟ پاي اينترنتم كه ميشيني… يه دفعه بگو ماهواره هم مي بيني و خلاص ديگه… حواسم باشه كمتر اينجا سر بزنم … آي از رفيق بد… آي… آي… آي… (حالا جنس از كجا جور مي كنيچشمک ساقي كار درست سراغ داري؟؟؟؟؟)
    ضمنا فيلم "شعر" كه كره ايست توصيه مي شود به شدت

  9. لازم شد این فیلمو ببینم!گل

  10. سلام میس. نوشته ات خیلی خوب بود، عین خودِ مرهم.
    چیزی که اینجا مهمه اینه ما عاشق مادر بزرگه دوست داشتنیه فیلم هستیم و دختره رو هم خیلی دوست داریم. دیوانه  ی مادربزرگه می شیم و دلمون واسه دختره هم می سوزه و دنبالش می گردیم و واسش اشک می ریزیم. دختری که از اول تا یکی مونده به آخر فقط و فقط دنبال مواد هست و خماری شیشه و … حالا ما این دختر رو دوست داریم. یه دختر خلاف و موادی و داغون رو. جالب نیست؟ اون هم تو دوره زمونه ایی که یکی مثلِ مثلا ده نمکی خودش رو جر و پر می ده تا شخصیت های مثلا مثبت و مثلا مردم دوستش رو دوست داشته باشیم، ولی نداریم! بدمون هم می آد از بعضی هاشون. اما حالا این جا عاشق یک خمارِ مفنگیِ مفلوک می شیم که سر تا پاش مواد و شیشه و بنگه. این عشق ما به این شخصیت از کجا می آد؟ قطعا از ایمان اون فیلمسازی که رد پای قدمش همه جای فیلم اش هست. داوودنژاد عاشق آدمهاشه و ما رو هم دلدادشون کرد. ما رو هم عاشقشون کرد. اینه قدرت مرهم.

    «یا علی مدد»

  11. تو اوج تلخی یه آرامشی داشت که وقتی میری تو  عمقش دلت نمی خواد با دنیا عوضش کنی. این که یه آغوش گرم که از بیرون شاید خیلیم زیبا نباشه شاید همه به خاطر این که همراهته یه جوری نگاهت کنن اما مهم نیست گور بابای همشون برن بمیرن… مهم اینه که یه نفر هست که زخماتو مرهم بذاره…
    واقعا این فیلم رو دوست داشتم… به خدا!

  12. اونوقت به من میگه نامرد…خوب میری سینما خبر بده منم باهات بیام دیگه…!
    لازم شد فیلمه رو بریم ببینیم…
    مرض تحقیر و خوندم خیلی باهاش حال کردم..
    آخ که هیچ وقت هیچ آدمی روی زمین آدم دیگه ای رو با تمام وجودش نمی فهمه و درک نمی کنه…
    دوست دارم خیلی خیلی زیاد…

  13. يادبچهگيهامون بخير….

    چه صفايي داشت اون زمونا

    گفتي وكردي كبابم

    زت زيادگاوچران

  14. اشتیاقم رو برای دیدن فیلم بیتررررررر کردی میس !!!
    چه مادر بزرگی داره این فیلمه …خوش به حال نوه هاش ناراحت

  15. سلام
    خوبی میس؟
    یک چیزی که فراموش شده بود گذاشتن آمبیانس بود !! انتظار میرفت برای مرهم آمبیانسی متناسب با اون باشه که نبود. حالا این کم کاری رو باید به میس نسبت داد یا کسی دیگه نمی دونم . مهم اینه که با آمبیانس خودم متن رو خوندم.
    از همه اینا بگذریم نکته عجیب و شاید خواسته در این فیلم برگشت دوباره به کانون خانواده است!!
    چند تا نکته ظریف اینجا وجود دارد: – همیشه نمی شه به خونه برگشت – همیشه یه مادر بزرگ وجود نداره (شاید وجود مادر بزرگ به عنوان بزرگتر فرد یا بهتر نهاد های اجتماعی حمایت کننده از فرد معتاد تلقی بشه) – در کشور جهان سومی ما که هیچ چیز سر جاش نیست متاسفانه تلقی ما از معتاد، علت معتاد شدن و در نهایت علت برگشت فرد معلوم نیست. چون هیچ کاری رو نهادینه نکردیم بیان درستی از اعتیاد نداریم؟ (هر کسی سیگار هم که کشید معتاد یا نه؟) من نمی دونم به کجا باید اعلام کنیم که بیایید فرهنگ سازی و واژه سازی کنیم بیایید تعریف دقیقی از از واژه ها بیان کنیم (یادم باشه یک خاطره واقعی از معنی دوست داشتن و عشق رو در آلمان بگم تا ببینیم چقدر روان اجتماعی ناسالمی داریم) بهرحال خون بازی واقعی تر بود (رئال) تا مرهم.

  16. شادباشی

  17. نویسنده فیلمنامه سعید دولت خانی؟
    میشه یه مقدار دربارش توضیح بدی

  18. سلام

    ندیدمش ، می بینمش !

    یا علی گل