صادق جان ، 106 سال از روزی که به دنیا آمدی گذشته است ، دقیق نمیدانم الان کجا سر گردانی ؟ زیر خاک توی پرلاشز لای آن کفن و توی تابوت اسکلت های تو چه شکلی پیدا کرده ؟ کاش تو را هم مومیایی میکردند ! صادق جان ، من با دیگران کاری ندارم . تو پدر داستان نویسی ایرانی ، پدر داستان نویس مدرن ایران هستی با وق وق صاحاب ، وغ وغ ساهابی که هر جور بخواهی میتوانی بنویسی اش ، صادق خان این جا هنوز کتاب های تو را در بازار صفوی کپی میکنند و عده ای میایند و میخرند و بیشترشان برای دکور توی کتابخانه شان میگذارند . هنوز برای عده ای روشن نشده که تو نویسنده ای نبودی که کافه گرد باشی . هر کس کافه نادری میرود … این روزها ژست تو را در ذهن مجسم میکند و به خود میگیرد . هنوز فکر نمیکنند که تو چقدر خوانده ای ، تو درس دندان پزشکی و معماری و .. را رها کردی … تو چقدر ترجمه کردی ، تو زبان پهلوی میدانستی .هنوز اکثر ما -بلانسبت – مثل بی بی قصه های مجید فکر میکنیم تو بوف کور را نوشتی و نباید بخوانیمش چون دیوانه میشویم . هنوز عوام زیادند . وقتی کسی کتاب یونگ و فروید را نخواند و سراغ بوف کور برود هیچ چیز نمیفهمد . تو فوق العاده ای . صادق جان هنوز در ایران هیچ کس مثل تو نیامده و نخواهد آمد . امروز 106 ساله میشوی ، روح سرگردانت را حواله ی جزیره کن . دوستت دارم . هر چه که میخوانمت باز هم کم است . آیا اثری به ظرافت علویه خانم دوباره زاده شد ؟ هنوز زنده به گورت رو دست ندارد . هنوز هیچ کس مثل تو مثل و ضرب المثل و اصطلاحات را بلد نیست توی دهان کاراکتر داستان بکند . هنوز هیچ کس مثل تو نشده ، نه مثل سایه ی تو . سایه ی تو بزرگ است و روی همه ی عاشقان ادبیات وجود دارد و ما زیر سایه ی توست که در دنیا سر بالا میبریم و افتخار میکنیم . هنوز زیر خاکی هستی و از همه بالاتری . هنوز هیچ کس روشنفکر بودن را بلد نیست . هیچ کس قدر تو طنز نویس و طناز نیست . هنوز هیچ نویسنده ای قدر تو رنج نکشید و هنوز هیچ کس درک نکرد چرا شیر گاز را باز کردی و مودبانه دراز کشیدی کف آشپزخانه و رفتی . هنوز هیچ کس نمیفهمد که همینگوی هم چرا این کار را کرد ؟ وولف هم این کار را کرد ؟ غزاله علیزاده هم این کار را کرد .هنوز تو ناشناخته ای . برای همین باشکوهی . روشنفکر هایمان که مثلا خسرو سینایی باشند میایند و دری وری هایی میسازند بی ربط به زندگانی تو و همه را آشغال خور میکنند . چرا ؟ افسوس . وقتی دکتر ابراهیمیان را در نقش عوضی اش در فیلم سینایی دیدم شاخ درآوردم که چطور در مورد تو دیالوگ ها را مثلا با حس ادا میکند . آیا باورشان دارد ؟ او ؟ این قدر ابله هست که فکر میکند تو به خاطر عشق، خودت را نیست کرده ای . افسوس . اگر این ها انتلکتوال های ما باشند وا اسفاها . صادق جان . همیشه دوستت دارم . تولدت مبارک صادق هدایت عزیز .
میس شانزه لیزه
تولدش مبارک.یادمه انقدر دوستش داشتم که یه وبلاگ زدم به اسم دست نوشته های نوه ی صادق هدایت…خیلی ها باورشون شده بود!!!
سلام
یه جایی ساختم که خماریامو تو اونجا بریزم بیرون . حالشو داشتی سر یزن.
آدرسشم اینه : http://saniye-haye-khomar.persianblog.ir
vوحش شاد و یادش گرامی.میس میس میس. (ژانر جدید)سلام
میییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییس…سکوت کردید؟تا نگوییم یا باید نانوشته هارا بخوانیم…..میخوانم که سرماست درونم…و چه درونی که سرشار از ناگفته هاست..چه درونی که بیداد کرده است….
مییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییس شانزه لیزه…
د ِ لا مصب !
اینجوری فایده نداره ! عمیق بکش !
درود
باهات موافقم مثل سال قبل ! اما می دونی یاد چی افتادم ؟
یاد پست پارسال همین موقعت که برات نوشتم برو قدح درد(به ضم دال) رو بگیر بخون و می دونم که نخوندیش ، چون اگه خونده بودی بعضی نوشته های اینجا باید فرق می کرد.شاید.
و من می دانم که چقدر صادق خان هدایت رو دوست داری….
خسرو سینایی!
بیمارستان ؟ اورژانس؟ دوباره ؟چرا؟!!! الان خوبی؟
متاسفم، امیدوارم حالت بهتر شده باشه.
ما تو این مملکت انتلکتواِل نداریم قربون، این آکله خانوم عادت داره سر انتلکتواِلارو ناشتابخوره!
چیزی که مهمه اینه که واسه " هدایت " شدن باید " هدایت " بود . همونطور که مثلا واسه " میس " شدن باید " میس " بود یا هر کس دیگه ای. اما اینکه هدف ما از این " هدایت " یا " میس " شدن چیه مهمتره . و باز مهمتر اینکه بعد از رسیدن به این ها چه اتفاقی خواهد افتاد . باقی موندن در حد هدایت حتی ( که همینم جای بالاییه ) به نظر من باز فقط تکراره . چیزی که شخص نویسنده رو می تونه شاخص کنه گذر از مرز هدایته . مثل خود هدایت که برای اینکه " هدایت " بشه از خیلی مرز های موجود در زمان خودش عبور کرد.
اینا فقط یه نظر شخصیه و بس!
چرا وضعیت اورژانسی و بیمارستان؟! این روزها که انگار خوب و پرکار بودی؟!
چه خوب که درموردش نوشتی میس نازنین… من هم دوستش داشتهام و دوستش خواهم داشت اما مدتی است که هربار از کنار کتابخانهام رد میشوم و به کتابهای خوانده نشدهام نگاه میکنم (یا بهتر است بگویم سعی میکنم نگاه نکنم) به این فکرمیکنم که باید یکی از همین روزها این کتابهای باریک جلدقهوهای را دوباره بخوانم. دوباره با چشمها و تجربیات و شناخت یک زن سیو پنج ساله بخوانمش و دیگر زیاد به دریافتهای زن بیست و یکی دو سالهای که آنها را خوانده بود اعتماد نکنم!
سلام میس عزیز، حالت خوبه؟ تو پاسخ به آقای موسوی نوشتی بیمارستان بودی! باز با خودت چیکار کردی؟ مگه قول نداده بودی دیگه بلایی سر خودت نیاری؟ الان خوبی؟ نگرانم کردی، زودتر جواب بده، یه وقت هوس نکنی به سبک هدایت و ویرجینیا وولف و علیزاده بی خداحافظ بذاری بری!! اگه اینجوری کنی خودم میام اونور گوشتو می پیچونم!!
امیدوارم اتفاق خاصی نبوده باشه، ما و جزیره رو تنها نذار رو قلبمون پا نذار! 🙂
زنده باد جزیره با میس شانزه لیزه
سلااااااااااااااام بر میس….
اتفاقا چند روز پیش یک سوال اومد تو ذهنم که یک تعریفی از صادق هدایت در یک جمله چی میتونه باشه…جالب بود نمیدونستم اصلا تولدشه…روحش شاد…
نابغه ی مایوس…..!
برقرار باشید….امیدوارم حالتان به وفق مرادتان باشد….!
بدرووود….
دلم برات تنگ شده بودو نگران.امید دارم اونقدر خوب بشی که بازم بنویسی.داشتم میخوندمت رسیدم به اینجا.البته در مورد بوف کور کتاب وتاویل زیاد نوشته شده ؛البته پر بیراه هم نوشته شده.اما کتاب «روانکاوی وادبیات» نوشته حوریا یاوری به مطالب که تو گفتی در دیدگاه فرویدی ویونگی به اثار هنری خیلی نزدیکه .یه مقایسه ای بین بهرام گور «هفت پیکر » نظامی و راویِ «بوف کور» صادق هدایت. یه نگاهی بهش بنداز.
زیاده قربانت .بابک
اولین بار که بوف کور رو خوندم ، توی ایستگاه اتوبوس توی میدون منیریه بود . چندین ساعت اونجا نشستم و تا آخرش رو خوندم . فکر کنم سال ۸۰ یا ۸۱ بود . جوون بودم ، کله ام بوی قورمه سبزی میداد .
چوبکاریمون نکن ….. راحت باش. همچین تو وبلاگ تزرتی من خبری نیست راحت باش . اگه نخوندویش هم چیزی از دست نمی دی.
می خونمت. البته ، تیکه تیکه… اینطوری حالش بیشتره. مثل خونبازی!!!
"اگه منظورت از انتلکتوال خودتی که من سر تو رو کله پاچه میکنم میدم به سگ باغبونمون بخوره یه عاروقم روش بزنه . اگه من ا.کله ام که تو هم دیوث و جاکشی . مملکتی که انتلکتش این جوری این تو بنویسی این جوری هم یه تو گوشی میخوره "
اینو با اجازت تو دفترچم یاداشت کردم . آخر دیالوگه به خدا!!!
ای وای !
سلام میس عزیزم . راستش از هدایت فقط سه قطره خون رو خوندم . این یعنی اینکه اصلا در جایگاهی نیستم که باهات موافق و یا مخالف باشم . پس مطلبت رو میخونم و لبخند میزنم و عزمم رو جزم میکنم که سری کامل هدایت رو بخونم … همین .
خوبی؟ بهتر هستی؟ دیگه نبینیم این جزیره رو که حالا واسه خودش شهر شده رنگ غم بزنی ؟ باشه؟! مرتب مطالبت رو می خونم. تو روح بزرگی داری اما چرا بهش نمی رسی؟ چقدر خوبه که رو پای خودت ایستادی. اگه بخوام ازت سئوال فرانسه بپرسم و تو از طریق ایمیل جواب بدی می تونی؟ البته باید دانشجویی باهام حساب کنی ها؟!