تیک.تاک.تیک.تاک.تیک.تاک.تیک.تاک………
– : ” تلفن زنگ زد ؟ پرسیدم تلفن زنگ زد ؟ “
-: ” اگه زنگ زده بود من جواب میدادم . “
تئاتر شهر . تالار سایه . دو زن . حبس شده در تالار سایه . شاید در فضایی پنج متری . حرکاتشان…عروسکوار.نگاه ها سرشار از ابهام ، موج نگرانی، برق حیرت….تیک/ تاک …صدای ساعت … هیپنوتیزم شدن … توهم … دیالوگ ها= رئال …. فضا غیر رئال . . . موقعیت نه نه رئال نه نه نه . . . “ ما منتظر کسی نیستیم که بهمون زنگ بزنه ” ” ما نتظر تلفن کسی نیستیم .” تکرار…تکرار…زنی با لیاس عروس ، نشسته تا پایان اجرا بافتنی میبافد. زنی دیگر ، تحرکش، بیشتر، اندکی امید در جایی شبیه زندان …برای همین حرکاتش بیشتر، اندکی امید ، اندگی امید به خدا هنوز در جانش باقی است . زیر چشم هر دو زن سیاه …لبها کبود …به مردگانی میمانند که حرف میزنند . . . کنش/تیک. واکنش.تاک/….کنش.تیک/واکنش.تاک….جستجو و کنکاشی درهم و برهم در فضایی مثل خواب … دیالوگ ها مثل خواب ، وهم …شخصیت ها حصار شده اند . دیالوگهایشان هم و در فن بیانشان نیز . . . کجا هستند ؟ تابلویی بر دیوار است . تصویر مبهمی از مردی . پنجره ای سمت راست . پرده . چمدان . کشو . حصار. دو دوست با هم بحث میکنند . به شدت دیالوگهایشان را برسروصورت هم میکوبند . سر چی ؟” چرا پنجره رو باز کردی ؟ تو به من خیانت کردی؟” نقش های شن ، دوست داشتنی هستند ،تیپ نیستند ، اقتباس نشده اند . میترسند اگر پنجره را باز کنند ، عشق یادشان بیفتند ! زندانی شده اند ؟ آدمهایی معمولی که با کاری که کرده اند تبدیل به افسانه شده اند . برزخ . برزخ. برزخ . برزخ . انتظار . وقت کی است ؟ بوی جهنم شنیده میشود . به هم دروغ میگویند . منتظرند . منتظرند . انتظار.افسوس . دروغ به خود . فراموش شده اند . آیا این کاراکترها هستند که فراموش شده اند یا مردم آنها را فراموش کرده اند ؟ . . . ( فراموشی ) (فراموشی) . . . از کودکی ، از وقتی که کلمه ی خودکشی به گوشم خورد شنیدم که کسانی که خودشان را بکشند تا ابد در برزخی خواهند ماند . . . روح سرگردانند . محبوس و حصار شده . خدا دوستشان دارد ؟ دوستشان ندارد ؟ آنها گناه کرده اند . شن، مدام داخل خانه را پر میکند . . . کاراکترها در شن فرو میروند . شاید زمان مجازات یا مرگ حقیقی آنها فرا رسیده . . . شاید به برزخی دیگر بروند . بازیگرها مدام در شن میروند . اواسط اجرا گریه ام میگیرد . یاد تجربه ی خودم می افتم . آنها فراموش میشوند . آنها مرده اند اما گمان میکنند زنده اند .
مکان :جاییکه که نه تابستون میشه نه زمستون . این مکان همون چیزی بود که این دو آدم دلشان خواسته بود . تصمیمی مشترک . انگار برفراز شهری در حال پروازند .
– :” ما خیلی شجاعیم ” ……..( لطفا بفهمید ،کسی که خودکشی میکند به زعم مردم عوام احمق است و به نظر خواص شجاع )
– : “ من آدم ضعیفیم ، هنوز عادت نکردم حالم از خودم به هم میخوره “…..(فکر کنید (عادت ) به چی ؟ )( تماشاچی ها زمان دیدن نمایش ذهن و چشم را با هم باز کنید همین طور گوش نکنید ، بشنوید .)
چرا خدا دست از سر این کاراکترها برداشته ؟؟چرا این دو نفر با هم تصمیم گرفته اند در شن فرو روند ؟ تلفن در آن خانه چه کار میکند ؟ ( خانه ؟ ) ، این کاراکترها بصری شده اند ، ما هیچ وقت این آدمیان را ندیده ایم ، همیشه ازشان تصوری داشته ایم ،از کودکی،آنها شجاعند ؟ شهامت دارند ؟ ترسو هستند ؟ بزدلند ؟ عاشقند ؟ خیانت ؟ منتظر بودند ؟ آن دو نفر کیستند ؟ شن هر لحظه آنها را در خود فرو میبرد .
– : “چقدر بهش زنگ زدی ؟ چقدر بهش التماس کردی ؟اون سرش یه جای دیگه بند بود ؟ چرا نمیخوای بفهمی ؟ اون اگرم بخواد نمیتونه بهت زنگ بزنه ؟ دنیای ما با اونا خیلی فرق میکنه ؟ “( از خودمون بپرسیم چرا ؟ )
– : ” ما فرار کردیم چون جرات نداشتیم ،ما میتونستیم بمونیم و ادامه بدیم .”
کشمکش میان دو نفر ، ماندن در موقعیتی که گریزی از آن نیست ، فایده ای ندارد این کشمکش ها ، هر دوی کاراکترها به این پادرهوایی آگاهند ،پشیمان هم بشوند چاره ای نیست . پشت در های بسته ، خفگی از هر سمت . دیوارها نزدیک میشوند . آنها غرق میشوند . ( چرا ؟ )…..
***
نامه ای به الهام پاوه نژاد
الهام عزیز سلام
شن رو دیدم . در ابتدا فضای نمایش ،دکور ،گریم تو و پریزاد سیف ،حرکات و بیان و نگاه شما ، به شدت مرعوبم کرد . انگشت به دهان ماندم . خودم هم احساس حبس شدن ،خفه شدن ،بهم دست داده بود . انگار شن من را هم در بر میگرفت ، دیالوگ ها به شدت برایم ملموس بود ، شاید آدمهایی از جنس من – که کمی هم نرمال نیستند ، به کاری که کاراکتر شما در شن کرده بود عادت دارند ، این دیالوگ ها بینشان رد و بدل شده ، به خصوص اگر تصمیمشان دو تایی بوده باشد- و اگر نه ، دیالوگ هایی که از (خدا) میگفتید ، در تنهایی در دل هر بنی بشری گفته شده ، حتی نه ، نجوا کنان بر سر سجاده که گفته شده . واژه ها در من رسوب کرد و در میان کار متوجه شدم این دو کاراکتر کجا هستند و چه میکنند . . . انتظار این آدمها به سان تیغه ی گیوتین روی گردن من بود . . . درکشان میکردم . شاید هر کس و ناکسی نامه ی من به تو را بخواند ، این نامه را یک نامه ی ، عزت چپونانه ، چاپلوسانه ، شیرین عسل کاری محض بداند . شاید فکر کنند من برای اینکه صرفا دوستت دارم ، میخوام تبلیغی چیزی کنم ، خودم را لوس کنم ، از تو هی تعریف کنم ، خودم را توی دل تو جا کنم ، بگذاریم فکر کنند . من به شدت این نمایش را دوست داشتم و این منحصر به تو نیست . متن ،کارگردانی ، بازی ها ، همه چیز درست و سر جایش بود . رنگ ها ،گریم . طراحی صحنه . . . اما چیزی که از تو بعید بود ، چون هنوز تو برای خیلی ها یادآور (همسرانی) و این را دوست ندارم ، را قبلا در در نیمکت ، گاوصندوق،اهل قبور دیده بودم . . . برای من الهام پاوه نژآد ، زنی است که میخواهد جسارت کند ، نقش های مختلف را امتحان میکند ، نمیترسد،در وبلاگش نشان داده که از کنار مسائل اجتماعی هم یلخی رد نمیشود . در شن ، بیان تو برای من فوق العاده سحرآمیز، با شکوه ، پر از بازی بود . دوستش داشتم . . . دوستت دارم . چرخش و حرکت چشمهایت را در ابتدا ، انتقال آن حس بعید ، فصیح و بلیغ همه در نگاهت بود و سختی کار بازی، در فضایی محدود ، خسته نباشی .خسته نباشید . . به امید اینکه مخاطبان نمایش ما شعورشان ، درکشان از مسائل اجتماع بالا برود ، حداقل از خودشان سئوال کنند ؟راحت از کنار همدیگر رد نشود ، یک کم ببینند . باز هم خسته نباشی و دوستت دارم .
میس شانزه لیزه
شناسنامه ی شن
نویسنده و کارگردان : کتایون حسین زاده/ بازیگران : الهام پاوه نژاد – پریزاد سیف
طراح صحنه : ناصح کامگاری / آهنگساز : عماد توحیدی- طراح لباس : سمانه حسینی
دستیار کارگردان و برنامه ریز هم که نیاز به گفتن ندارد از بس همه جا حضور دارد : نورالدین حیدری ماهر /مدیر صحنه : مهدی بوسلیک / منشی صحنه : محمد گودرزیانی/ دستیار صحنه :پدرام خیرابی. شهاب عباسیان/عکاس : آزیتا سمناک/ طراح نور:امیرترحمی/اجرای نور:مریم پرهیزکار/صدابردار:فرشاد محمدی/طراح چهره پردازی:ماریا حاجیها
( استاد توی بروشور شما رو نوشتن ناصح کامکاری ، سرکش یادشون رفته ! )
(آقای سایت ایران تئاتر ساعت اجرا ٢٠ هست نه ١٨.٣٠)
سلام خانومي ، من همون نفسم نقد نمايش حضرت والا!
خوبيد امروز اومدم اين صفحه چون نمايش شن رو ديدم اومدم ببينم نظرتون راجع به اين نمايش چيه
آخه ما تماشاگراي عادي يه چيزهايي رو متوجه نمي شيم كه شما متوجه ايد راستش منم از دوستداران خانم پاوه نژاد هستم اون روز هم بين تئاترها به خاطر نام ايشون انتخاب كردم كه اين نمايش رو ببينم و يه ذره شناخت پيدا كنم نسبت به ايشون و كارهاشون
من و خواهرم از بازيها خيلي خوشمون اومد هردو هم خانم پاوه نژاد هم خانوم سيف عالي بودند توي اون شرايط سخت تصور اين كه هر روز دارند اين كار رو مي كنن برامون تعجب آور بود حقيقا" غي راز عشق و علاقه چيزه ديگه اي نمي تونستيم براي جواب سوالمون كه چطوري هرروز اين بازي سخت و هنرمندانه انجام مي دن پيدا كنيم
اما راستش يه چيزي كه متوجه نشدم اين بود كه وقتي نمايش تموم شد چيزي دستگيرم نشد خيلي هم با خواهرم صحبت كردم كه ببينم از حرفاي اون چيزي گيرم مياد نيومد
الان كه مطلب شما رو خوندم به اين نتيجه رسيدم حتما" درك هنريم خيلي پائينه
آخه من عادت دارم هر تئاتر يا فيلمي كه مي بينم ازش يه چي ياد بگيرم مفهومش رو درك كنم
براي خودم دلم سوخت
میس اگه خواستی لطف کنی و بیای می تونی آدرسو تایپ کنی همینجوریم نمیدونم چرا فیلتره ولی اگه تایپ کنی فیلتر نیست به هر حال اگه اومدی نظر بده بازرم میام وبلاگت لینکتم کردم بااااااااااای
میس میشه لینکت کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
http://www.teenagersworld.persianblog.ir
http://www.teenagersworld.persianblog.ir
سلام. با خوندن نقدتون رفتم نمایش رو دیدم .کار از جنبه موضوع جالب و حتی میشه گفت بکر بود . گاهی برخی از ماها دربرهه ای از زندگی ،خودمونو در وضعیتی مانند بازیگران این نمایش قرار داده ایم یا قرارگرفته ایم.
میس سری هم به ما بزن لطفا
باحال بود
کلا وقتی آدم اینارو میخونه خستگیش در میره دمت گرم نویسنده
سلام و درود بر تو که نمیشناسمت، بیا تا با هم آشنا و دوست بشیم
حالا بیا اینجا، بیا اینجا، بیا اینجا، اونجا نه!
بیا بیا بیا با من باشو
همراه جمله های من با شو
اینا تموم نوشته های من هستن
http://booyebaran-.persianblog.ir/post/9
http://booyebaran-.persianblog.ir/post/6
http://booyebaran-.persianblog.ir/post/4
http://booyebaran-.persianblog.ir/post/5
http://booyebaran-.persianblog.ir/post/7
http://booyebaran-.persianblog.ir/post/3
چه کنم که بیکامنت تو دلسردم
بیا بیا بیا دیگه پاشو
میدونی چی نوشتم؟ تا لینکها رو باز نکنی نمیفهمی! ، هر لینک رو باز کن و اگر چیزی به ذهنت میرسه در قسمت نظرات مطلب بنویس؛ اگر هم مطلبی را میپسندی میتونی لایک (دکمه میپسندم) بزنی
منتظر نظرات تو و زدت دکمه «میپسندم» هستم.
نمایش تموم شد و من نرفتم،اینطوری مینویسی نمیگی یه نفر مثل من میسوزه که چرا ندیده؟!!عکسها مثل زندگی میمونه،هرچی بیشتر دست و پا میزنی بیشتر میری تو،انقدر که دیگه صدات هم در نمیاد که بخوای به بقیه بگی دست و پا نزنن.اینجای نماتیش که میگه : ما منتظر کسی نیستیم که بهمون زنگ بزنه " " ما نتظر تلفن کسی نیستیم : یاد این جمله افتادم که میگه : آخرین انسان روی کره زمین تنها در خانه اش نشسته بود که ناگهان کسی در را کوبید!!!(مو به تن آدمیزاد راست میشه)
الهام پاوه نژاد رو دوست دارم با تمام حس های لطیفش که هیچگاه نمیتواند پنهانش کند.
سلام
با یک کاریکاتور جدید ب روزم
سلام
؟؟؟؟ یعنی چی اونوقت ؟!!
درود بر بانو
از مناعتتون خوشم میاد
خالی از حسد!!!
سلام میس
حالا چرا حسودیت میشه !!! هان هان هان …
خب بگو تاحالا چنین چیزی به ذهنت خطور نکرده این که عیب نیست جانا !!
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا !!
سلام… گفته بودم که شن رو می بینم و می آم راجع بهش حرف می زنم. منم مثل تو شن رو خیلی دوست داشتم .الهام پاوه نژاد را بیشتر و موسیقی اش را خیلی خیلی بیشتر. راجع بهش مطلبی نوشتم که دوست دارم بخونی و نظرت رو بگی. هر چند که اون فضایی که تو از شن ساختی انقدر دلنشین هست که جایی برای هیچ حرفی باقی نذاره. با خوندن چند باره نوشته ات بعد از دیدن اجرا ، خوشحال شدم که سلیقه هامون مشابه همدیگه هستش و می تونم از این به بعد با خیال راحت از روی اجراهایی که تو دیدی و ازشون نوشتی ، کارها رو انتخاب کنم برای دیدن.
موافقم دیگه نظر نمی دم. مثل اینکه دیگه ما حرف ای همو نمی فهمیم. موفق باشی.
رفیقتو به خاطر یه مصاحیه گرفتن با یک بازیگر درجه چندم فروختی. ناراحت نیستم فقط تو به من یه خواب بدهکاری دیشب ساعت ۱۲ شب زنگ زدی خوابمو پروندی و تا صبح نخوابیدم!!
اگرآن ترک شیرازی بدست آرددل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقندوبخارارا
سلامی جو بوی خوش آشنایی
خوبی میس؟
میس من هنوز نتونستم برم شن رو ببینم اما میشه یه برداشتی هم کرد و حتی غرق شدن در شن رو جور دیگه ای دید.
همه ماها ساعت شنی رو یادمونه (منظور کارکردشو ها نه وجودشو که مال کلی سال پیشه و منم اونقدرا سن ندارم همش ۴۰۰ ۵۰۰ سالی بیشتر نیست !!). گذر زمان رو با ساعت شنی نشون میدیم و حضور دو نفر به دو جنبه از روحیات ما در ذهنمون بر میگرده و آخرشم اتمام مهلت زندگی (غرق شدن) !
نمی ونم فرصتی برای دیدن پیش میاد یا نه ! من گذر زمان رو برای بی حاصل سپری شدنش دوست ندارم ! (….. باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود)