
شعبده بازی
در حال تکاندنِ گنبدِ کبود ، درآوردن چاقو از ستون مهرهها و تیرافکنش کردن بر سقف آسمان ، مخابره ی داستان راستان ، نظاره کردن بر ابری که اشکِ چشم تولیدش کرد ، آیا از ناودان اشک چشم به کفایت قطره نریخت تا وسط خانهام دریاچهی شورابی شود ؟ چرا ریخت ، آن ابرِ بالا سر که شکل عوض میکند را به سادگی و یک نظر نگاه مکن ، درش دقیق شو …دقت کن ، ابرْ دباغی شده ست ، با کاردک قافیههای مکررِ آه ِدل را کنده ، سفت و سخت تراشیده ، تا به حال دیدهاید آب را بتراشند ؟ آب اشک را ؟ خب ببینید ، دارم اشک میتراشم . به تماشایش بنشین خب ! خجالت نکش با خیال راحت و بی حیا و بی پروا به ابر توی آسمان نگاه کن ، ذوب شده ی نعل داغی ست بر سینه ام حک شده . چی ؟ مبادا میخواهی بگویی تا به حال گسل قلبت تکان تکان نخورده و دود از قلبت بلند نشده ، مبادا کوه صبر نبوده قلبت ناقلا !
پس به شعبده باز نگاه کن . اشک در کمان می اندازد و با آهِ سرکش قلبش ابر در آسمان میسازد .
تمام ابرهای آسمان مال من است .
اگر بر سینه کش آسمان دبدی ابری پوره پوره شده کارِ خودم است ، کار این چاقوهایی که بر مهره های کمرم رفته ، تیزی اش را بر ابر میزنم ، کمانِ خودم است ، اشک خودم است ، دوست دارم ، دلم میخواهد ، تو اما باور نمیکنی باور کن ، تمام ابرهای آسمان رازی ست . گنبدِ کبود هم شاهدش !
–
روی سقف حمام نواب ، قبل از دوران کرونا .
عکس : جلال زرگانی
–
سانازسیداصفهانی
