جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳

سیاه بازی

خیلی وقت بود داشتم زاغ سیاهت رو چوب میزدم . از زیر تور چادرم نگات میکردم و توی بازار پشت سرت راه میفتادم و هر جا میرفتی قدم به قدم ، شونه به شونه ت یه جوری که تصادفی به نظر برسه دنبالت میکردم .. تو هیچ وقت حواست پی من نبود چون من زیر برقع بودم و تو منو نمیدیدی . فکر میکردی که چون کوله بارت رو از ده ما بستی و با عیال و بچه ها بنه کن گذاشتی رفتی من هم دیگه کاری از دستم ساخته نیست و دست روی دست میذارم تا بسوزم و بسازم اما نه جونم کور خوندی ! من رفتم پیش امیر چوپون ده و یه گوسفند پروار ازش خریدم و آوردمش توی طویله . کشتمش . بعد شیکمش رو خالی کردم و دل و روده ش رو گذاشتم کنار و توش رو خوب تمیز کردم . رفتم توی پوست گوسفند و دزدکی اومدم توی اون دهی که میگفتن تو خونه ات نزدیکی خونه ی کدخداست . پیدا کردن خونه ی کدخدا کاری نداشت . شناس همه بود . منم اومدم و رفتم توی کوچه باریک های کنار ده و توی حمام عمومی و نمره اش کار کردم . دل صاحب اون جا به حالم سوخت و به من گفت میتونم شب ها بمونم اون جا . منم میموندم اون جا و کار میکردم . آب حوض عوض میکردم .  چاه ها رو خالی میکردم .موهای کنده شده رو جمع میکردم . چرک و کف صابون میشستم و چند شاهی پول  میگرفتم تا اموراتم بگذره . اما همه اش فکرم پیش تو بود . میدیدمت گاهی با خان عمو ها و سبیل کلفت های ده میری آب گرم … برا ی همین شب ها نیگاه میکردم ببینم کدوم لنگ بوده که مال تو بوده . آخه تو  بد کردی با این ضعیفه  ی لاکردار . میدونستی نگام دنبالته و عاشق اون قد و بالای رشید و چهار شونه پت و پهنتم .میدونستی که (پخ) میگفتی میزدم به چاک و اشاره میکردی کنیز و دس بوست بودم . خوب میدونستی دل من رو بند کردی به دل سنگ خودت، همچین که دیدی اثیرم داری میشی ،نامردی کردی زدی به چاک و من رو تنها گذاشتی . باس میدونستی من از اوناش نیستم که بدلی باشم و نتونم ردت رو نگیرم . واسه همین وقتی پیدات کردم قند توی دلم آب شد . وقتی دنبالت میکردم دل توی دلم و نبود و نفس نمیتونستم بکشم .نع .  راه نمیداد . هیچ جور نمیتونستم باهات حرف بزنم این دل لامصب رو برات سفره کنم …بگم  آقای من ،شما فقط باش، از من فرار نکن. من کاری به کارت ندارم والا به خدا ……اما نمیشد . خانم خونه ت هم که مجال نمیداد گولش بزنم .از اون زنای چشم سفیده ….یه بار اومدم خونتون واسه کلفتی خواستم به هوای یه نیگاه کردن به تو لپه های نذری رو پاک کنم که تا دید چشمم داره میچرخه سینی رو زد فرق سرم و گفت :” هررررری”!! حالا یه راه برام مونده .دیگه دلم داره میترکه . چرا نباید عالم و آدم بدونن که تو با من عهد و پیمون بستی ؟ موی سیبیلت رو قسم خوردی که  30 غه م میکنی و بعد که دیدی دلتو زدم زدی به چاک نه آقا جون ..میخوام آبروتو ببرم. واسه همین فک کردم روز عروسی پسرت یه برنامه ی باحال برات بچینم . گفتم چی کار کنم چی کار نکنم…..هان….خواستم با گروه مطرب ها بیام به بزمتون و همچین جلوی همه شوخی شوخی ضایعت کنم که مجبور شی همون جا عاقد رو صدا بزنی و بگی بیاد شب عروسی شازده پسرت ما رم به عقد هم در بیارن اون وخ من  هم از این رخت عزا در میام  . واسه همین چوب پنبه رو برداشتم و سوزوندم . پودرش کردم و مالیدم به صورتم و شدم سیاه . بلوز شلوار ساتن قرمز پوشیدم و گیسامو کردم توی کلاه . کفش های سیاه پوشیدم و با مطرب ها اومدم میون مهمونا . شروع کردم به سیاه بازی و شوخی و جدی . تو کم کم داشتی عصبانی میشدی به خدا ….اما دل تو دلم نبود ….همین جور بداهه حرف میزدم و تو نمیدونستی بخندی یا بزنی زیر گریه !خلاصه آخر سر که خوب با چشمای سرخ باباقوریت به من نیگاه کردی یادت اومد این چشم ها همون چشمایی که تو رو میکشه …فشارت رفت بالا و کله ت شد قرمز … دستور دادی منو بگیرن و صورتم رو پاک کنن . منم زدم به چاک و تا اون روز سیاه شدم و سیاه موندم و سیاه بخت . آواره ی این ده و اون ده شدم. هر کار میکنم دیگه صورتم رنگش عوض نمیشه . صدام برنمیگرده شدم یه بازیگر تخت حوضی و تو هیچ وخ نفهمیدی که من عاشقت بودم .

 

 

 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۲۰ نظرات

  1. سلاااام بعد قرنها…خیلی به یادتون نکید نه که دیگه خیلی…نمیدونم ولی اینجا چش میشه و چه خبره…فقط تمیدوارم من یادتون باشم….!
    به این پست من که حرف خاصی نداره ولی درباره ی حضور کمرنگم توضیخ دادم  از شما و بلاگ خوشحال میشم…ولی اگر وقت نداشتید شما هم که دیگه….
    تهران آمدیم یک روزه اما دهنم سرویس شد جهت رسیدن به یک سینما ی خشک و خالی زدیم با خواهرم به راه و از پل سئول تا میدون ونک پیاده اومدیم بعد مردیم از خستگی و رفتیم فرودگاه خسبیدیم….!
    برقرار باشید…ماچ و بوسه…بدرود….

  2. من دلم سخت گرفته ست از این
    مهمان خانه ی
    مهمان کُش
    روزش تاریک……
    …………..
    آپم . اگه حال داشتی بسر.

  3. وای چقدر زیبا نوشتی، آفرین بر میس شانزه لیزه، اونقدر خوب بود که تا آخرٍ آخر دنبال کردم و خوندم.
    سلام خوبی میس؟گل

  4. اين مطلب قبليت آدمو ياد فيلماي لينچ مي ندازه كابوس ديدي پاشو پاشو ببين ابن سيرين چي ميگه درباره ش

  5. مثل اینه که یه هو بیای توی سرزمین آلیس در سرزمین عجایب از اینکه همه چیزو اونجوری که هستی مینویسی و نمیخوای خودتو گنده کنی و ادای حرفه ای ها رو در بیاری خوشم اومد .اخیلی حال و جون نظر دادن ندارم اما این داستانت خیلی عالی بود خیلی فضات شخصیه فک کنم بهونه ای میتونی ۱چیزی بنویسی مثلا دیدم عکس های شکار رو باه رو گذاشته بودی از اینکه اسفند دود کردی خوشم اومد از اینکه در مورد سیاه بازی همچین داستانی خوندم خوشم اومد مطلبت راجع به فیلم مادام توتلی ژوتلی فوق العاده بود یه داستان کوتاه هم اون جا دیدم که البته نمیخوام تعریف کنم اما بلاگت متفاوته کاش یه کم کرای تبلیغاتی توش کنی.

  6. سلام .
    پذیرفته شدن نمایشنامه جنگل واژگون در نمایشنامه خوانی مولوی مبارک.
    امیدوارم ایندفعه این کار به مرحله اجرا برسه.

  7. یه چیز دیگه ف
    ببین من از صبح دو تا مطلب نوشتم و همه چیز ظاهرا درست ژیش می ره ؛ صدبار تاریخ و اینو چیزا رو چک کردم ولی تو وبلاگم نمایش نمی ده. یعنی خود وبلاگ به روز نمی شه . تو این مشکلو نداری ؟ می خوام ببینم از پرشین بلاگه یه مشکل چیز دیگه است ؟
    تونستی خبرم کن
    ممنون ماچ

  8. سلام میس شانزه لیزه عزیزم !
    دمت گرم . خیلی کیفور شدم با این نوشته ات…
    معرکه بود. واقعا می گم .
    مطمئنم که یهو و بدون چرک نویس و ژاک نویس نوشتی ؛ نه ؟

    عکسای شکار روباه رو هم دیدم . واقعا دیدنی بود. دستت درد نکنه .
    بازم دمت گرم …..

  9. سلام ..
    خیلی خوشحالم یه وبلاگ پیدا کردم که اینهمه با دقت در مورد تئاتر می نویسه اگه کار جالبی در حال اجرا یا در آینده قرار بر اجرا داره اطلاع بدین من شخصا بدلیل کارمندی و گرفتاریهای زندگی دیر به دیر خبردار می شم …. در ضمن اگه سگ سکوتو دیدی یه نظر بده … برام جالبه ….خنثی موفق , پیروز و سبز باشی

  10. تسلیت مرا بپذیر میس جونم.

    من تمام مه را تنها آمدم/به آفتاب رسیدم/ساختمان پست و تلگراف/سفیدی روزهای دیگر را داشت/که من در همه آن روزها/کارمندی ساده بودم/بارانی سفید و کلاهی سیاه بر سر داشتم/در همه آن روزها/شما را مخفیانه دوست داشتم.شوخی

    (۱۰۰۰پله به دریا مانده است/احمد رضا احمدی)

  11. خداوند به شما و خانواده تان صبر بدهد.گل

  12. سلام میس جان
    یه چیزی که تو زنهای داستانکهای تو مشترکه این که همشون سر نا آرومی دارند . یه جورایی وحشی اند خیلی غیرمنتظره اند ، نمیشه خیلی باهاشون لاس زد امکان داره هر آن چشت رو در بیارن یا پخت کنند و یا حتی تفت کنند .حالا خیلی فرقی نمیکنه اون زن میس شانزه لیزه  باشه یا دلاک حمام صداقت .
    شوهر اهو خانم رو خوندی یا فیلمش رو دیدی ؟
    زنده باد می شانزه لیزه

  13. میس جونم چرا عزادار بودی؟الان تو وب داروگ دیدم.شرمنده

  14. حسین مزارعی-کافه هفت

    سلام میس عزیز
    مرسی از اطلاع رسانیت ..از نوشته هم خوشمانگل آمد

  15. حسین مزارعی-کافه هفت

    سلام میس عزیز
    مرسی از اطلاع رسانیت ..از نوشته هم خوشمانگل آمد

  16. حسین مزارعی-کافه هفت

    با حال بود..مرسی۳از اطلاع رسانیت…

  17. سلام میس شانزه لیزه حالت خوبه ؟ وبلاگی درست کردیم در رابطه با spotlight و ترانه علیدوستی یه حرفایی زدیم خوشحال میشیم شما هم تشریف بیارید که از مشتریان پر و پا قرص اسپات لایت بودی بیا ونظرت را بگو