دَلَمه های متحیر
ساناز سید اصفهانی
art, artwork, gallery, sanaz seyed esfahani, sanazseyedesfahani, داستان, ساناز سید اصفهانی, میس شانزه لیزه

- سرهَنگ ( پ . م ) موظف به سلاخى بود ، توى دالانِ سوت و كور و نمور ، سرهنگِ ماهر در بُرشِ گوشت و پوست و عضوِ( مگو ) چنان سماجتى داشت در هئيت بشرى ، مثلِ مگسى سمج و چموش … دستِ آلوده اش به خون و رگ و پى ِ آدمِ ها …حال مى كرد با شتک ِ خون ، با لخته هاى مُرده ی بی جان و خون ، با دلمه های متحیر … سرهنگِ سلاخ ، استراحتش وقتى بود كه روى صندلى هميشگيش ، خيس عرق ، مى نشست و به گوشتِ زنده ى پر حرارتِ توى دستش نگاه مى كرد كه آن گوشت ، عضوِ(مگو ) بود به نعوظ استوار شده … سرهنگ عقيم هر زمستان همه ى عضو هاى مگو را به بهانه ى چیدنِ درجه و مدال توى گلدان مى كاشت . قورباغه ى بى قرارِ بهارى كه فرار كرده بود از بهار ، تمامِ گلدان ها را ليس مى زد و عضو هاى (مگو ) ى مرتفع ، هر سال ، موجبِ ترفيع درجه ى سرهنگ مى شدند … و مردمانى كه شكنجه شدند ، امروز از اين ليچ افتادگى جسمى ، به بیرون ِ زندان نرفتند ، به آفتاب رو ندادند و تى كِش و مجيز گوى عالى جنابِ ( پ.م) شدند.
- سانازسیداصفهانی/ تصویر: از طراحی های مهرداد ختایی