پیش خودم گفتم اگر ساعت شش راه بیفتم حتما به موقع میرسم تئاتر شهر،تازه شاید هم شد به کتابفروشی ها سر زد و یه قهوه هم خورد و به کوری چشم دیگران مشعلی هم فروزاند . نشون به اون نشون که بنده ی خدا من بدبخت ساعت شش راه افتاده و تا هفت زیر پل پارک وی در ترافیک مرگبار در حال کلاج ترمز بودم . شیشه ی ماشین پایین بود . نه من اعصابم ضعیف نیست . همه ناراحتند . چهره ی مردم اخم آلود . خسته . نگران . عصبانی بود . میشنیدم که همه ی توی موبایلشان داد میزدند که :” توی چمران جنوب گیر کردم ” دلم میخواست ماشین رو وسط اتوبان رها کنم و چهارنعل بدوم تئاتر شهر . خسته شدم از این همه فشار ! به مکافات ساعت هفت و چهل و پنج رسیدم . ماشین رو سر جای همیشگی پارک کردم و بدو رفتم تو . زانو هام درد میکرد . کفش های پاشنه بلندم کارخودش رو کرده بود . از این به بعد باید یک آدی داس توی ماشین باشه برای مواقع ترافیک ضروریه . مخصویا زمستون ها که ما خانم ها اکثرا چکمه میپوشیم . خلاصه دویدم . از خانم … بلیط رو گرفتم و کلی غر زدم که همه ی وقتم و انرژی م توی اتوبان هدر رفت . دیدم ده دقیقه وقت دارم . پریدم تریا . یک چیز کوچیکی خوردم و سریع مشعلی فروزاندم و اس ام اس ها ی بی جواب مونده رو جواب دادم . کار ساعت هشت و نیم اجرا شد . یک ربع دیر تر .
خب من همیشه وقتی کاری قرار میشه اجرا بشه توی اینترنت دنبال نمونه کارها و عکس های اجرا شده در جهان میگردم و مقایسه میکنم . دو- سه شب پیش که اولین عکس های آماتورانه ی سایت ایران تئاتر از این کار رو دیدم حیرت کردم . شاید مقایسه کار اشتباهیه . گفتم باید بعد ازدیدن اجرا قضاوت کرد .
رمولوس کبیر نوشته ی فردریش دورنمات نویسنده ی سویسی آلمانی زبانیست که اکثر کارهاش رو حمید سمندریان ترجمه کرده . هر آدم عامیی به جهت پخش هزار باره ی (فیزیکدان ها ) (البته ترجمه ی استاد رضا کرم رضایی )شبکه های تلوزیونی میتونه دورنمات رو به یاد بیاره . بازیگران خوبی از جمله خسرو شکیبایی .جمیله شیخی . رضا بابک و … در اون هنرنمایی کرده بودن . اهالی تئاتر هم چه بخوان و چه نه حتما میشناسنش …حتما ازدواج آقای می سی سی پی – ملاقات بانوی سالخورده رو خوندن و هزار بار راجع بهش حرف زدن . اهالی سینما هم حتما به واسطه ی فیلم قول که از روی سه گانه ی دورنمات ساخته شده و جک نیکلسون توش بازی کرده میشناسنش .
من دو – سه سال پیش نمایشنامه خوانی همین کار رو به کارگردانی میکائیل شهرستانی در فرهنگسرای نیاوران در فضای باز دیده بودم و از قبل آشنایی داشتم . اون شب نمایشنامه خوانی گرچه در هوای سرداجرا شد و رعد و برق زد و بعد از نمایشنامه خوانی بارون گرفت اما همه با اشتیاق کار رو دیدند .
هشت و نیم شد . نشستم سر جام . دکور صحنه رو دیدم . از نزدیک …نه توی عکس …طراحی لباس و میزانسن ها رو دیدم … و برای همین میخوام همین جا یک نامه برای آقای نادر برهانی مرند بنویسم .
سلام نادر برهانی مرند
امشب کار رو دیدم و از دست شما مثل یک گاو وحشی عصبانی هستم و بلد هم نیستم پاستوریزه حرف بزنم .
آقای برهانی مرند عزیز کوچکترین ذره ای از خلاقیت و (دراماتورژی ) در این کار مشهود نبود . آیا شما به عنوان یک کارگردان شد که در طول تمرین یک بار بنشینید و فقط به فکاهی بودن صحنه ی دوم نگاه کنید . آن سوت های بی دلیل سربازان و سیاهی لشکرها و شدت و طولانی بودنشان چه بود ؟ شما چه برداشتی ازاین متن کردید؟ بالاخره هم نفهمیدید کمدی اجرایش کنید یا تراژدی ….حتی مطمئنم نفهمیدید دورنمات کمدی نوشته یا تراژدی ! شما چطور به خودتان اجازه میدهید اسم خودتان را زیر اسم رمولوس کبیر به عنوان دراماتورژ درج کنید ؟ سهراب سلیمی – گرچه اصلا دوستش ندارم با ان میزانسن ها عین یک عروسک کوکی سخنگو خیلی مسخره بود و با زحمت کار را اجرا میکرد . رحیم نوروزی که به عقیده ی من نقش کوتاه اما مهمی را داشت در اجرای شما به ف…ک رفت . مکث های طولانی …معطلی روی صحنه !؟ سرود خوانان و رقاصان که مثلا میخواستند بیزانس را به ما معرفی کنند حتی در حد یک حاجی فیروز نبودند . دکور شما بسیار دردآور بود . یادآور فیلم های فضایی … موشک هایی که در های کمدینی درش بود و مثلا بامزه بود . افسانه ماهیان همیشه ی خدا بلد نیت بازی کند . در این کار که فقط دیالوگ حفظ کرده بود . هیچ خلاقیتی نداشت ..ریما رامین فر با ان سکندری خوردن های وحشتناکش به گریه ام انداخت . آقای برهانی مرند شما را فقط زنده میگذارم به خاطر سیامک صفری همیشه عزیز که به لطف او هر کاری درخشش پیدا میکند . اتفاقا اگر با این دید بروید و کار را ببینید که سیامک صفری چطور توانسته با این همه ضعف کارگردانی مثل همیشه بدرخشد (و هیچ کارگردانی به گردسواد و پایش در استعداد و خلاقیت نمیرسد )برایتان دیدنی خواهد شد . شما در هاله ی سیامک صفری میدرخشید آقای برهانی مرند و به واسطه ی نام دورنمات فعلا پنجه به صورتتان نمیاندازم . حیف که همچین فرصتی را این بازیگران با شما تجربه کردند . بهتر است بروید و قد بکشید . از شما انتظار بیشتری داشتم .
دوست عزیز مثل اینکه دل پردردی داشتی از دیدن این تئاتر . به هر حال نظرتون رو و نامه به کارگردان رو خوندم . کاش در نامه بیشتر به ایرادهایی چون نور و صدا هم اشاره می کردید .
در ضمن به نظرم کارگردان با توجه به اقتضای حال و روز این روزها در متن تغییراتی داده است که شاید در مواقعی به اصل ماجرا زیاد نمی خورد . همین و موفق باشید . با احترام /ف.ح
درود
خوب عزیزم با تاکسی میرفتی تا این همه اذیت نشی. بیشتر اوقاتی که تهران هستم یا از ترس ترافیک بیرون نمی رم یا آنکه بیشتر با تاکسی بیرون می روم. ماشین یه استراحت درست و حسابی می کنه. روان من هم همینطور!
چقدر انرژی برای اصلاح امور؟؟؟ آفرین امیدوارم که همیشه همینطور باشی. چون تئاتر را ندیدم و نخواهم دید طبیعتاَ نظری هم نمی توانم بدهم. اما در پشت نوشته انتقادآمیزت هنرمندی را می بینم که انگار دستش از دنیا کوتاه است! میس جان تو با این همه شور و حرارت خودت باید دست بکار شوی. اینطور نیست؟ سخت است؟ تیاتر دست از ما بهتران است؟ و….
بهانه نیار! بیست سال دیگر حسرت کارهایی را می خوری که می توانستی انجام دهی و نکردی
سلامی سه باره
میس جان گرفتار، کم پیدا ،خوبی ؟
اول اینکه برداشتم اشتباه بود از مطلبت ،ببخشید ، این رو از توضیحاتی که برای بقیه دادی متوجه شدم .
ودوم کامنتی که گذاشته بودم خیلی طولانی تر از این چیزی بود که داریم می بینیم تقریبا به قاعده همین یادداشت حذف شده . البته می دونم که کار تو عزیز نیست ولی فکر کنم کار از جای دیگه خرابه هر چی هست زیر سر پرشین بلاگ و از همین جا می خوام اعلام کنم
کامنت ما رو دزدیدن دارن باهاش پز میدن .
وسوم اینکه خوب باشی
ممنون از حضورتان… حتما.
سلام دوست خوبم.
اونورا نمی آی ؟ خبریه ؟
ما که همه پست های شما رو می خونیم و نظراتمون هم ارائه می دیم و از دید خودمون خطایی هم ازمون سر نزده پس علت این سرسنگینی چیه دوست جون ؟
سلام میس شانزه لیزه عزیز
متاسفانه یا خوشبختانه همه چیزمون به هم میاد… زیاد به اعصابت فشار نیار ممنون که خبرم کردی…
اتفاقا دیشب میس جان با عیال رفتیم بیرون.گفتیم بریم سینما یا تئاتر.تئاتر دیر شروع میشد رفتیم تردید.ما را پس از دیدن فیلم چنان دل دردی از این آش رشته ای که کریم پخته بود گرفت که نگو.ولی با این تفاصیلی که تو گفتی خوب شد که رومولوس نرفتیم.
براستی زندگی چقدر کوتاه است..!!
باز هم عمری باقی بود تا در یکی از شبهای زیبای پاییز برگی دیگر از
برگهای چهل درجه زیر شب ورق بخورد.
باشد که طنین قدمهایت نوازشگر قلب خسته ام باشد.
دوست عزیز مثل اینکه دل پردردی داشتی از دیدن این تئاتر . به هر حال نظرتون رو و نامه به کارگردان رو خوندم . کاش در نامه بیشتر به ایرادهایی چون نور و صدا هم اشاره می کردید .
در ضمن به نظرم کارگردان با توجه به اقتضای حال و روز این روزها در متن تغییراتی داده است که شاید در مواقعی به اصل ماجرا زیاد نمی خورد . همین و موفق باشید . با احترام /ف.ح
درود
خوب عزیزم با تاکسی میرفتی تا این همه اذیت نشی. بیشتر اوقاتی که تهران هستم یا از ترس ترافیک بیرون نمی رم یا آنکه بیشتر با تاکسی بیرون می روم. ماشین یه استراحت درست و حسابی می کنه. روان من هم همینطور!
چقدر انرژی برای اصلاح امور؟؟؟ آفرین امیدوارم که همیشه همینطور باشی. چون تئاتر را ندیدم و نخواهم دید طبیعتاَ نظری هم نمی توانم بدهم. اما در پشت نوشته انتقادآمیزت هنرمندی را می بینم که انگار دستش از دنیا کوتاه است! میس جان تو با این همه شور و حرارت خودت باید دست بکار شوی. اینطور نیست؟ سخت است؟ تیاتر دست از ما بهتران است؟ و….
بهانه نیار! بیست سال دیگر حسرت کارهایی را می خوری که می توانستی انجام دهی و نکردی
سلامی سه باره
میس جان گرفتار، کم پیدا ،خوبی ؟
اول اینکه برداشتم اشتباه بود از مطلبت ،ببخشید ، این رو از توضیحاتی که برای بقیه دادی متوجه شدم .
ودوم کامنتی که گذاشته بودم خیلی طولانی تر از این چیزی بود که داریم می بینیم تقریبا به قاعده همین یادداشت حذف شده . البته می دونم که کار تو عزیز نیست ولی فکر کنم کار از جای دیگه خرابه هر چی هست زیر سر پرشین بلاگ و از همین جا می خوام اعلام کنم
کامنت ما رو دزدیدن دارن باهاش پز میدن .
وسوم اینکه خوب باشی
ممنون از حضورتان… حتما.
«آبی تیره» فقط یک رنگ نیست.
سلام دوست خوبم.
اونورا نمی آی ؟ خبریه ؟
ما که همه پست های شما رو می خونیم و نظراتمون هم ارائه می دیم و از دید خودمون خطایی هم ازمون سر نزده پس علت این سرسنگینی چیه دوست جون ؟
سلام میس شانزه لیزه عزیز
متاسفانه یا خوشبختانه همه چیزمون به هم میاد… زیاد به اعصابت فشار نیار ممنون که خبرم کردی…
اتفاقا دیشب میس جان با عیال رفتیم بیرون.گفتیم بریم سینما یا تئاتر.تئاتر دیر شروع میشد رفتیم تردید.ما را پس از دیدن فیلم چنان دل دردی از این آش رشته ای که کریم پخته بود گرفت که نگو.ولی با این تفاصیلی که تو گفتی خوب شد که رومولوس نرفتیم.
براستی زندگی چقدر کوتاه است..!!
باز هم عمری باقی بود تا در یکی از شبهای زیبای پاییز برگی دیگر از
برگهای چهل درجه زیر شب ورق بخورد.
باشد که طنین قدمهایت نوازشگر قلب خسته ام باشد.
بنده یک روز پیشتر نظری داده بودم فی الباب احوالات رمولوس کبیرکه گویا هنوز بدست میرزا ابراهیم خان چاپچی الدوله نرسیده است تا آن جناب مبادرت به چاپ ان بسته پیشنهادی بنماید . گم شدن آن بسته فوق الذکر حسابی احوالات این بنده حقیر را مکدر نموده است لذا از مدیرت محترمه جزیره ( دوشیزه مکرمه میس شانزه لیزه گرامی )تقاضای عاجزانه دارم پیگیریهای لازم را برای پیدا شدن آن بسته پیشنهادی انجام دهند .
یه چیز بنویسید ما عوام الناس هم بتونیم نظر بدیم
این عکس امیدوارم مربوط به همین کاری که نوشتی نباشه چون با دیدن همین یه عکس حالم بهم خورد… با اینکه این متن رو نخوندم ولی شکی در استاد بودن دورنمات و درام قدرتمندش ندارم, حتی اگه متنش تاریخی و کهن باشه… و اما با هرگونه قضاوت و پیش قضاوتی نسبت به استاد اعلی مرتبه حضرت برهان خان مرندی نژاد نادر, همه ی حرفهایت را روا می دارم… و ننگ به نیرنگ آمریکائیها رو رواتر می دونم تا نیرنگ این تازه به دوران رسیده های درام کشف کن و دراماتورژ نما…
فعلا که طلایه دار درام نویسان برتر ایران و خوش قریحه و پیشرو ترین ها همینها هستند که اسم بردن ازشون خاطر بعضی ها رو مکدر می کنه… بی خیال… ولی نامردی اگه بتونی خرخرشو بجوی و این کارو نکنی.. نامرد بیشووووووووور
این عکس امیدوارم مربوط به همین کاری که نوشتی نباشه چون با دیدن همین یه عکس حالم بهم خورد… با اینکه این متن رو نخوندم ولی شکی در استاد بودن دورنمات و درام قدرتمندش ندارم, حتی اگه متنش تاریخی و کهن باشه… و اما با هرگونه قضاوت و پیش قضاوتی نسبت به استاد اعلی مرتبه حضرت برهان خان مرندی نژاد نادر, همه ی حرفهایت را روا می دارم… و ننگ به نیرنگ آمریکائیها رو رواتر می دونم تا نیرنگ این تازه به دوران رسیده های درام کشف کن و دراماتورژ نما…
فعلا که طلایه دار درام نویسان برتر ایران و خوش قریحه و پیشرو ترین ها همینها هستند که اسم بردن ازشون خاطر بعضی ها رو مکدر می کنه… بی خیال… ولی نامردی اگه بتونی خرخرشو بجوی و این کارو نکنی.. نامرد بیشووووووووور
دوست گرامی سلام – نامه سرگشاده شما را به نادر برهانی خواندم . اینکه نظرم راجع به موارد مطرح شده چیست به کنار ، فقط ذکر نکاتی را برای روشن شدن ذهن دیگران ضروری میدانم :
شاید اولین چیزی که با خواندن مطلب شما تبدیل به سوالی بی جواب برای مخاطب عادی شما شود این است که . چطور ممکن است مرکز هنر های نمایشی با اینهمه عرض و طول متوجه ضعفهای عمده نمایش انهم در امر کارگردانی نشود و یک منتقد با این حرارت از آن حرف بزند . که البته جوابش اینجاست که در سرزمینی که امروزه باج خواهی و پاچه خواری به امری بدیهی تبدیل شده است همه چیز ممکن است . دوستان عزیزی که به پشتوانه حمایت امثال پارسایی هر سال حداقل سه کار به رو صحنه میبرند . باید هم زمانی برای خواندن و درک نمایشنامه ای از دورنمات نشوند .
بعد از نمایشگاه عکسی که از نمایش شکار روباه بعنوان اولین نمایشگاه عکس تئاتر بعد از انقلاب در تالار وحدت ، به نمایش گذاشتم . چند پیشنهاد کار جدی در این خصوص به دستم رسید . از جمله همین کار رومولوس کبیر و به همین دلیل در یکی از تمرینات گروه شرکت کردم . باور کنید بعد از خروج از پلاتوی تئاتر شهر تا ساعتها حالم بد بود . اما نه در آنزمان و ن
یاد فیزیکدانهائی افتادم که سر کلاس یروسام (برعکسش کن) ۳ کله پوک اجرایش کردند و کلی حظ وافر بردم از دیدنش… کاش که باز هم اون فیزیکدانها کنار هم جمع بودند با تماشاگرانشان…
سفر فرانسه رو هنوزم پایه هستید؟؟؟؟
رمولوس مارو دزدیدن
دارن باهاش پز می دن
ترافیک پارک وی و یک تئاتر بد و کفش های پاشنه بلند همگی دست در دست هم میده که میس یک نمور آتیشی بشن…..
کتابفروشی و قهوه و مشعل هم که کنسل شده….
چه حالی میداد که موقع پارک ماشین اون جناب آقای عمله ها که علف بار زده و در حال استعمال بودند نیز در انتظار شما مربع نشسته بودند و تعارفی برای شمال و شاید هم یکی دو ، دود علف به شما می زدند و در مسیر رفتن برای تهیه بلیط آن آقایی که چک خورد نیز برای دیدن تائتر با شما چشم در چشم می شد….. آنوقت بود که بدیع ترین پستی که می توانست جزیره ای در کهکشان داشته باشد به زیور طبع آراسته میشد…..خصوصی هم دارید
دوست گرامی سلام – نامه سرگشاده شما را به نادر برهانی خواندم . اینکه نظرم راجع به موارد مطرح شده چیست به کنار ، فقط ذکر نکاتی را برای روشن شدن ذهن دیگران ضروری میدانم :
شاید اولین چیزی که با خواندن مطلب شما تبدیل به سوالی بی جواب برای مخاطب عادی شما شود این است که . چطور ممکن است مرکز هنر های نمایشی با اینهمه عرض و طول متوجه ضعفهای عمده نمایش انهم در امر کارگردانی نشود و یک منتقد با این حرارت از آن حرف بزند . که البته جوابش اینجاست که در سرزمینی که امروزه باج خواهی و پاچه خواری به امری بدیهی تبدیل شده است همه چیز ممکن است . دوستان عزیزی که به پشتوانه حمایت امثال پارسایی هر سال حداقل سه کار به رو صحنه میبرند . باید هم زمانی برای خواندن و درک نمایشنامه ای از دورنمات نشوند .
بعد از نمایشگاه عکسی که از نمایش شکار روباه بعنوان اولین نمایشگاه عکس تئاتر بعد از انقلاب در تالار وحدت ، به نمایش گذاشتم . چند پیشنهاد کار جدی در این خصوص به دستم رسید . از جمله همین کار رومولوس کبیر و به همین دلیل در یکی از تمرینات گروه شرکت کردم . باور کنید بعد از خروج از پلاتوی تئاتر شهر تا ساعتها حالم بد بود . اما نه در آنزمان و ن
یاد فیزیکدانهائی افتادم که سر کلاس یروسام (برعکسش کن) ۳ کله پوک اجرایش کردند و کلی حظ وافر بردم از دیدنش… کاش که باز هم اون فیزیکدانها کنار هم جمع بودند با تماشاگرانشان…
سفر فرانسه رو هنوزم پایه هستید؟؟؟؟
رمولوس مارو دزدیدن
دارن باهاش پز می دن
ترافیک پارک وی و یک تئاتر بد و کفش های پاشنه بلند همگی دست در دست هم میده که میس یک نمور آتیشی بشن…..
کتابفروشی و قهوه و مشعل هم که کنسل شده….
چه حالی میداد که موقع پارک ماشین اون جناب آقای عمله ها که علف بار زده و در حال استعمال بودند نیز در انتظار شما مربع نشسته بودند و تعارفی برای شمال و شاید هم یکی دو ، دود علف به شما می زدند و در مسیر رفتن برای تهیه بلیط آن آقایی که چک خورد نیز برای دیدن تائتر با شما چشم در چشم می شد….. آنوقت بود که بدیع ترین پستی که می توانست جزیره ای در کهکشان داشته باشد به زیور طبع آراسته میشد…..خصوصی هم دارید