دستورِ پخت و پزِ قافیه!
–
کدام خیال ؟ با دو چشمم دیدم که چکش بر قفسهی سینهام زدند و خورد کردنش تا قلبم را که کورهای شده بود سوزان و ملتهب از رگهای خیزرانِ تنم به در آورند و مواد لازم شاعری تدارک بینند . تن ، تهی از بطن .
قلب قلاب به انبری ، انداخته شده روی سندانی. لنبر میزد و بلند بلند میطپید و خون از دهلیزخانه اش شره میکند تا که چکش خور شود باور کن . شنیدم که گفتند از این دل ، پوست باید کند ، پوستش برای ساز و ضربش جان میدهد . پس پوست از قلبم کندیدند و به دباغی بردند . اضافات عضلات قلب را که هنوز میجنبید و مینالید وزنده بود پرت کردند توی شعور شعرت تا سوز بدهد و توساز کوک بزنی . با پوست نو نوار ، بداهه نوازی کنی تو ، شعر مهیا کنی .
پس ضرب میزنی بر غشایی نو از پوست قلب و بلند بلند قافیه ردیف میکنی و من نقشِ نگارستانیام که ارتفاع گرفته به آواز حزینت که خیال کردی چنین شده . همهاش خواب بود بیدارشو .
آفتاب از آسمان پُر شده .
قلب در قفسهی سینه دفن شده
ساز شکسته و مقرنس ها کومه کومه کنده شده
بیدار شو تا ساز سوز کنی
شعر آشوب کنی
متن و تصویرسازی : سانازسیداصفهانی
در بستر وبسایت جزیره در کهکشان