میس شانزه لیزه که زنی بود اثیری، مثل دود سیگارش بی قرار و مثل هیجان هایش آشکارا ، جنون وار ، در میان کتاب هایی که روی میز یک کافه ، جا مانده بود ، خواند :” دوست خوب ،دوستیه که مرده باشه . ” توی کافه ی دم منزلش ، کز کرده بود و مشعلش را افروخته بود . هیچ رنگ و لعابی به صورتش نزده بود ، فکر کرد خیلی زشت شده ، مثل همیشه پا برهنه بود و شال کهنه ی قهوه ای رنگش را روی پیرهن حریر بنفشش انداخته بود ، دندان هایش از سرما به هم ساییده میشد و قهوه فرانسه ی جلو رویش خیلی وقت بود سرد شده بود . میس خیره به نقطه ای دست نوشته های حاشیه ی کتاب جا مانده ی روی میز را دنبال کرد ، (کناس= کسی که قدیم ها در توالت های عمومی دنبال انگشتر گمشده یا چیزی که از دست کسی توی فاضلاب افتاده باشد را میگویند ) میس شانزه لیزه احساس کرد خودش شده یک پا کناس ، دستش را تا آخر در کثافات کرده و دنبال چیز ارزشمندی است که نامش (رفاقت ) یا دوستی است . از کافه بیرون آمد و چون پولی نداشت که (بارش -برعکس کن ) بگیرد رفت سر وقت مردی که تا اعماق وجودش موسیقی را میشناخت و زیر پل رودخانه ی سن سازبادی میزد . موهای رنگ پریده اش را باد تکان میداد و قفل و زنجیرهایی که آقای شاعر بهش داده بود از کمرش آویزان بود و گه گاه به سنگفرش خیابان میخورد و صدا می کرد . نیمکت همیشگی خالی بود و حتی اثری از بطری های سبز آقای شاعر نمانده بود . باد زوزه میکشید . پاشنه ی پای میس از بس به تیزی های زمین خورده بود خونین و مالین شده بود با این حال با صدای هورن مجذوب زیر پل شد . دهشتناکترین منظره این بود که مرد او را به جا نیاورد اما از ته مانده ی بارش -برعکسش- به او که این قدر نزار است داد و گفت :” نوش ” میس شانزه لیزه احساس کرد پشتش درد میکند . بطری را روی زمین گذاشت و شال را باز کرد . با نگاه خلسه وار خلاص شده از قرض زاناکسش به مرد چاق هورن نواز نگاه انداخت و گفت:” ببینید این پشت چیزی به شونه ام گیر کرده ؟” مردک جلو آمد و دید خنجرهای زیادی پشت میس شانزه لیزه فرو رفته و از جای زخمش خون میچکد . خنجر ها را یکی یکی کشید بیرون . میس در حالی که زهر خنده میزد گفت :” این ها خنجرهاییه که دوست هام از پشت به من زدن ، آره دوست خوب اونیه که مرده باشه . ”
برای ادامه این صدای طلایی را با این دکلمه ی طلایی گوش کنید . صدایش خیلی شبیه صدای من است . حالش وصف حال میس شانزه لیزه است .
میس فکر کرد باید همه ی مگس های دور وبرم رو قتل عام کنم، عطر خوشمزه ی یک عاشقیت روی قایقی که از رو به رو ، روی سن ، می آمد. میس را به این فکر انداخت که پس فردا زنی که روی قایق می خندد و میگوید “آه من چه خوشبختم|” قاطی زباله ها ته مانده ی عشقی هم نصبش نشده میپوسد . میس شانزه لیزه نمیخواست بپوسد .
ميس شانزه ليزه عزيز ، به نظر مي رسد همه به تغيير احتياج داريم . تغيير جبر است . انتخاب نيست . در ضمن خيلي چاكريم .
شاد زي
صدایی در ذهنم پیچید
با شال قهوه ای کهنه در نوشته ات……….
میس شانزه لیزه عزیز.از لطف شما ممنونم.سال خوبی داشته باشی.
اون دختر توی عکس با کناس قابل مقایسه نیست. کملطفی میکنی.
راستی، دیشب به فکر یه گروه موزیک جزیرهای بودم. من، تو، داروگ، متانت، و هر کس دیگهای که بگه هست. حداقل تخیلش جالبه. نیست؟
مهم اینه که حداقل اینطور که میگی(برآورد از همه ی مطلبها) تو همیشه دوست خوبی بودی.
اگر من رو که اینجا رو میخونم دوست ندونی پس داری برای دشمنانت انقدر ردیف مینویسی؟!دمت گرم.
برقرار باشید میس عزیزم….
سلام……
روزي روزگاري يه کافهاي بود
که هميشه روزمون رو اون جا میگذروندیم
يادت ميياد چقدر اونجا ميخنديديم
و به کارهاي بزرگي که قراره در آينده انجام بديم فکر ميکرديم؟
روزهايي بودند رفيق من
فکر ميکرديم هيچ وقت تموم نميشن
آواز ميخونديم و ميخنديديم
و يه روز
اين زندگي رو انتخاب کرديم……
بعد، اون سالهاي پرکار رسيدن
و ما مفاهيمِ پر ستاره رو در راهمون گم کرديم……
اگه يه روز اتفاقي تو بار همديگه رو ميديديم
به هم لبخند مي زديم و ميگفتيم
چه روزهايي بودن رفيق
فکر ميکرديم هيچ وقت تموم نميشن
فکر ميکرديم واسه هميشه آواز ميخونيم و ميرقصيم……
همين امشب کنار اون کافه ايستاده بودم
هيچ چيز شبيه قبل نبود
تو آينه تصوير عجيبي ديدم
اين زن تنها من بودم؟
چه روزهايي بودند رفيق……
از لاي در صداي خنده آشنايي اومد
صورتت رو ديدم و شنيدم که صدام کردي
اوه رفيق ما پيرتر شدهايم، اما عاقلتر نه
چون تو قلبمون روياها هنوز همون روياهان
چه روزهايي بودن رفیق……
یا علی مدد
چقدر تلخ و زهراگین بود این پستت 🙁 تو رو خدا میس جان اینقدر به مرگ فکر نکن من نمی دونم چطور فراموش کردن رو بهت یاد بدم چون خودم هم نمی دونم چطوری یاد گرفتم بدیها و تلخی ها رو فراموش کنم البته هیچ وقت اینا فراموش نمی شن فقط میرن یه گوشه ای از ذهنت پنهون میشن و یه روز یه وقتی که انتظارشو نداری یهو به یادشون میاری!
فقط الان سعی کن بیخیالی طی کنی! بیخیال رفیق! 😉
خنجرهای پران همیشه دوروبرمون بالا و پایین می پرن که یه پشت محکم پیدا کنن و زخمیش کنن! دیگه پشتمون آبکش شده!
از صدای فروغ همیشه لذت میبرم پس صدات شبیه فروغه؟ 🙂
سلام بابت اون قطعه ممنون، لذت بردم.
برات حال و روز شادی رو آرزو دارم به یک سال بی دغدغه فکر کن! 🙂
واااي ! من بسيار خوشبختم ؛
كه تونستم همزمان با خوندن مطلب !
گوش بسپارم به آهنگي كه مي خواند :
آه ، من بسيار خوشبختم ….
"اينترنتت مستدام و پر سرعت "
در مورد كامنت آرمين هم يه چيز جالب بگم : توي وبلاگ دختر نوري زاد پاي مطلبي كه درباره ي گرفتاري پدرش و بي خبري خانواده و مصيبتهاشون و … نوشته است ، يه نفر كامنت گذاشته : وب جالبي داري . به من هم سر بزن !!!!
مرسی
شعر "جعبه ای از خنده" ی عرفان نظرآهاری رو در این باره دوست میدارم ذخیلی زیاد
ميس شانزه ليزه عزيز ، به نظر مي رسد همه به تغيير احتياج داريم . تغيير جبر است . انتخاب نيست . در ضمن خيلي چاكريم .
شاد زي
صدایی در ذهنم پیچید
با شال قهوه ای کهنه در نوشته ات……….
میس شانزه لیزه عزیز.از لطف شما ممنونم.سال خوبی داشته باشی.
اون دختر توی عکس با کناس قابل مقایسه نیست. کملطفی میکنی.
راستی، دیشب به فکر یه گروه موزیک جزیرهای بودم. من، تو، داروگ، متانت، و هر کس دیگهای که بگه هست. حداقل تخیلش جالبه. نیست؟
سلام بر میس شانزهلیزهی غمگین.
این زخما به خاطر پارادوکس دوستیه. یاد کتاب کوچیک "دوستی" نوشتهی مهران تمدن (نشر ماهریز) افتادم. توصیه میکنم بخونش.
عکس بالا خیلی حس داره. این عکسای عالی رو از کجا میدزدی؟! جنس صدات برام جالب بود.
فراموش کن فراموش نکردن رو
مهم اینه که حداقل اینطور که میگی(برآورد از همه ی مطلبها) تو همیشه دوست خوبی بودی.
اگر من رو که اینجا رو میخونم دوست ندونی پس داری برای دشمنانت انقدر ردیف مینویسی؟!دمت گرم.
برقرار باشید میس عزیزم….
سکه ی ۲۵ تومانی
آمدند با تمام ارباب هایی که نمیدانیم چرا نمیخندند….
همه چیز شور و حال عجیبی به خود گرفته است،گویی که امروز، روز اول زندگی است…
تا چند ساعت بعد هم خوبیم و خوب خواهیم ماند…
اما دوباره تمام قول هایی که حداقل به درونمان داده بودیم را از یاد میبریم…
چند ساعتی مانده است به آغاز.
فیلم هار را پاک میکنیم …دوربین را آماده میکنیم…همه چیز آماده است برای فراموشی دوباره
خوشحالم،نه به منظور آنکه تمام مسخرات عالم بر وفق مراد است
خوشحالم یا نشان میدهم که خوشحالم به خاطر موجود قرمز و کم حافظه ای که در تنگ آب دو ثانیه قبل را فراموش کرده است
خوشحالم به خاطر سکه هایی که روزی برای صدقه ی پیرمرد رفتگر کوچه مان کنار گذاشته بودیم و اکنون در سومین ظرف هفت سین خوش میدرخشد
خوشحالم به خاطر اینکه جعبه ی جادویی برنامه هایی که صدبار دیده ام را برای خوشحالی من و تو دوباره میگذارد…
دوربین به کار میفتد…
ماهی از تنگ به بیرون میپرد…
زنگ سال تحویل به صدا در میاید اما آرام..
تلویزیون اعلام میکند امسال سال………………
جلوی دوربین گلی را که بو ندارد بو میکنم و میخواهنم نشان دهم که خوش
سلام……
روزي روزگاري يه کافهاي بود
که هميشه روزمون رو اون جا میگذروندیم
يادت ميياد چقدر اونجا ميخنديديم
و به کارهاي بزرگي که قراره در آينده انجام بديم فکر ميکرديم؟
روزهايي بودند رفيق من
فکر ميکرديم هيچ وقت تموم نميشن
آواز ميخونديم و ميخنديديم
و يه روز
اين زندگي رو انتخاب کرديم……
بعد، اون سالهاي پرکار رسيدن
و ما مفاهيمِ پر ستاره رو در راهمون گم کرديم……
اگه يه روز اتفاقي تو بار همديگه رو ميديديم
به هم لبخند مي زديم و ميگفتيم
چه روزهايي بودن رفيق
فکر ميکرديم هيچ وقت تموم نميشن
فکر ميکرديم واسه هميشه آواز ميخونيم و ميرقصيم……
همين امشب کنار اون کافه ايستاده بودم
هيچ چيز شبيه قبل نبود
تو آينه تصوير عجيبي ديدم
اين زن تنها من بودم؟
چه روزهايي بودند رفيق……
از لاي در صداي خنده آشنايي اومد
صورتت رو ديدم و شنيدم که صدام کردي
اوه رفيق ما پيرتر شدهايم، اما عاقلتر نه
چون تو قلبمون روياها هنوز همون روياهان
چه روزهايي بودن رفیق……
یا علی مدد
چقدر تلخ و زهراگین بود این پستت 🙁 تو رو خدا میس جان اینقدر به مرگ فکر نکن من نمی دونم چطور فراموش کردن رو بهت یاد بدم چون خودم هم نمی دونم چطوری یاد گرفتم بدیها و تلخی ها رو فراموش کنم البته هیچ وقت اینا فراموش نمی شن فقط میرن یه گوشه ای از ذهنت پنهون میشن و یه روز یه وقتی که انتظارشو نداری یهو به یادشون میاری!
فقط الان سعی کن بیخیالی طی کنی! بیخیال رفیق! 😉
خنجرهای پران همیشه دوروبرمون بالا و پایین می پرن که یه پشت محکم پیدا کنن و زخمیش کنن! دیگه پشتمون آبکش شده!
از صدای فروغ همیشه لذت میبرم پس صدات شبیه فروغه؟ 🙂
سلام بابت اون قطعه ممنون، لذت بردم.
برات حال و روز شادی رو آرزو دارم به یک سال بی دغدغه فکر کن! 🙂
واااي ! من بسيار خوشبختم ؛
كه تونستم همزمان با خوندن مطلب !
گوش بسپارم به آهنگي كه مي خواند :
آه ، من بسيار خوشبختم ….
"اينترنتت مستدام و پر سرعت "
در مورد كامنت آرمين هم يه چيز جالب بگم : توي وبلاگ دختر نوري زاد پاي مطلبي كه درباره ي گرفتاري پدرش و بي خبري خانواده و مصيبتهاشون و … نوشته است ، يه نفر كامنت گذاشته : وب جالبي داري . به من هم سر بزن !!!!
مرسی
شعر "جعبه ای از خنده" ی عرفان نظرآهاری رو در این باره دوست میدارم ذخیلی زیاد
نمی دونم چرا خانم ها بیشتر به همدیگه ضربه میزنن
تو محل کارم همیشه خانمها با هم مشکل دارن و به اصطلاح زیرآب همو می زنن!
سلام میس جان
پس من هم که سعی میکنم دوست خوبی باشم برم بمیرم بهتره , نه؟ ولی تو جنست یه جوریه که جای همه این خنجر ها رو اگه یه نفر با محبت ناز کنه خوب میشن …
قشنگ بود
موفق باشید
سال نو مبارک
…
نمی دونم چرا خانم ها بیشتر به همدیگه ضربه میزنن
تو محل کارم همیشه خانمها با هم مشکل دارن و به اصطلاح زیرآب همو می زنن!
گاهی حس می کنم داری با عصبانیت جواب کامنتها رو میدی و داری دعوا می کنی
رفاقت را هم گشتم نبود…کاش تو پیدایش کنی… من دلم به همین شاد خواهد شد
سلام میس جان
پس من هم که سعی میکنم دوست خوبی باشم برم بمیرم بهتره , نه؟ ولی تو جنست یه جوریه که جای همه این خنجر ها رو اگه یه نفر با محبت ناز کنه خوب میشن …
قشنگ بود
موفق باشید
سال نو مبارک
…