
یادنامهی داریوش مهرجویی
[ حکایتِ همچنان باقی یک پسرعمو ] یادداشتِ من برای داریوش مهرجویی را در یکصد و شصت و هشتمین شمارهی مجلهی بخارا بخوانید .سوگند به سجدههای طولانی ، شربتِ این شمارهی بخارا که ویژهنامهی داریوش مهرجویی ست ، از مهمترین بخاراهایی ست که به چاپ درآمده است .
.
مصلحت دیدم امروز که عید قربان است این پُست را منتشر کنم ، چراکه صنم قرببانه ی او به اعیاد مذهبی و هرولهاش میانِ علم الیقین و شک در فیلم هامون هویداست و هامون چون خودِ مهرجویی ست و مهرجویی چون پرسشِ مهمش در هامون این است که : “ چرا میگن ابراهیم پدرِ ایمانه ؟ “ لازم دیدم در ادامهی ادای دین ها ، عیشِ بخارا را با نمکِ روی زخم به نیش کِشم .
.
در آینده غافلگیر نخواهید شد که هیچ برندهی جایزهای ، هیچ فیلمسازی قدش به مهرجویی نخواهد رسید و نمیرسد و نرسیده است ، تاریخ و زمان نشانمان میدهد .
داشتنِ جنون ، تاولِ شک بر گُرده ی فیلمساز و طریقت ِاو به عنوان یک هنرمندِ تکرار نشدنی در خون و ژن هیچ فیلمسازی تکرار نشده ، او یکی بود و ممتاز . کپی نمیشود کردش !
.
چون مهرجویی تنها قربانی صراحت خود است و تنها بزرگمردِ سینماست که به شدیدترین شکل ممکن « عاشقیت » را به استخوانهایمان تزریق کرد و شهیدِ راه بلاغت و هنرش شد ، بخاطر هامونش و علی عابدینی ، صلاح دیدم این جلد عزیز را امروز بر طاق صفحه ام نصب کنم .
–
هامون : “ این کجاش عشقه ، اینکه پدری عزیزترین کسشو بکشو ؟ “
علی عابدینی : “ اگه ابراهیم تصمیم میگرفت خودشو بکشه یا … سرمرکبشو بر میگردوند که دیگه پدر ایمان نبود ! …”
پس عیدتان مبارک آقای مهرجویی .
–
یکصد و شصت و هشتمین شماره ی مجلهی بخارا ، در ۶۷۲ صفحه با یادداشتهای درخشان هنرمندان بزرگ سینما و دوستان او منتشر شد.
کتابخوان ها و عشاق سینما میدانند #بخارا را از کجا باید تهیه کنند .
با احترام
ساناز سیداصفهانی
