آمبیانس : داشتم (اینو) گوش میدادم که ….
بدو بدو شالم رو دور سرم عمامه پیچ کردم و شلوار لی علی بابام رو که بنتونه رو از روی ناچاری برداشتم پوشیدم و کوله ام رو مثل وحشی ها زیر و رو کردم و ماسک و تیله رو انداختم توش و نسکافه نخورده بدون عینک آفتابی زدم کوچه . با اجازه ی همه امروز آخه پنج شنبه بود ، قسم به فردوسی که ساعت دو ظهر پارک وی بودم و تا برسم به تونل نواب چهار شده بود . دو ساعت برای همچین راهی ؟؟؟؟ خب بالاغیرتا باید عرض کرد اتوبان چمران که طی مذاکرات و محاسبات و دو دو تا چهارتا ها و چرتکه اندازی ها تبدیل شده به خیابان چمران ترافیکی بود که اکثر ماشین ها دهنشون باز بود و بخار از دهنشون میزد بیرون و جوش آورده بودن . . . حالا کلاج و دنده و ترمز و یه هو آهنگ فوق الذکر را که دوستم جا گذاشته بود در ماشین را برداشتم گذاشتم و دیدم ترک شماره ی 1 و 7 ش بد نیست . همین رو که لینک کردم رو صد بار گوش دادم . به روح پرویز فنی زاده قسم از 4 تا چهار و چهل دقیقه توی تونل نواب گیر کرده بودم . اولا تونل مورد نظر که جزو افتخارات باید محسوب میشده و شده یا نه رو نمیدونم و اصلا به من چه دارای چند تهویه هواست و چند تا هوا کش و کولر در بالای اون مثلا نصب شده . . . وارد سرازیری تونل که میشی هشداررررررررررر میدن که آقا سرعت بالای 40 کیلومتر در ساعت دهنتون رو سروریس میکنه چون همین بغل یه دوربین بزرگ گذاشتیم که ازتون تخ تخ عکس میندازهازتون . . . فلشش هم میره توی تخم چشات . حالا ما وسط تونل بودیم و این تهویه کار که نمیکرد هیچ . . . ماشین ها از هم تکون از تکون که نمیخوردند هیچ . پنجره رو پایین که نمیشد کشید هیچ . . . دنده عقب که نمیشد رفت هیچ . . . مشعل که نمیشد روشن کرد هیچ . . . قفل شدی توی تونل و چهل دقیقه خیس خالی شدی از عرق و تکرار آهنگ و بی خوابی و سر درد و همه ی این ها . . . القصه . . . توی تونل به دستیار کارگردان اس ام اس زدم که اگر نیومدم فلان جا هستم و شهید شدم . . . آقا شاید نرسم . . . بعد گفتم نه این جوری نمیشه زنگ زدم به 110 و خانومی گوشی رو برداشت گفتم خانم عزیز خسته نباشید من الان 40 دقیقه است توی تونل موندم بابا به همکارانتون بگید اگر تصادف شده بی سیم بزنن ما خفه شدیم توی تونل من ناراحتی قلبی هم دارم و … خانوم باید اصلا در تونل رو میبستن . . . خانوم . . . خانوم هم که به خدا اصلا منتظر پاچه گیری بود با فریادی شهیر و بنفش گفت : ” خانوم به ما چه چرا دغ و دلیتونو سر ما خالی میکنید ” و قطع کرد . چند تا فحش دادم و وقتی به انتهای تونل رسیدم رو به دوربینی که عکس میگرفت یک علامت زیبا با انگشتانم و سپس یک زبان درازی کرده و رد شدم . . . برام این بی مسئولیتی ها گرون تموم میشه . زن حسابی تو که نشستی اون جا من رو درک کن . . .
حالا یه خاطره ی واقعا واقعی از 110 اینکه …آقا کجای دنیا پلیس به آدم میگه بیا بریم دزدی؟ به روح خسروشکیبایی دارم راس میگم . اگه دروغ بگم سیامک صفری تیکه تیکه بشه . . . روح جمیله شیخی بلرزه . . . من بیچاره وقتی متوجه شدم از دوستم دزدی شده و یارو د درووووو گذاشته رفته خیلی ناراحت شدم و از اون جایی که اصولا کاسه ی داغ تر از آشم جلو تر از دوستم زنگ زدم 110 ساعت حدود3 نیمه شب بود . . . موسیوی جوان و خوش برخوردی گوشی رو برداشت من هم ضمن تقدیم سلام و خسته نباشید و نصف شب بخیر و اینا گفتم آقا اگه یه کسی این جوری دزدی کنه حتما باید بریم دادگستری؟ چرا و … ایشون جناب 110 فرمودند خانم خب بدبخت محتاج بوده . بنده اول فکر کردم خب شوخیه . بعد گفتم والا اگر شما اینو بگید منم محتاجم فردا برم بانک بزنم ماشالا وضع همه خرابه الان اما اگر شما بخواید کار رو سخت بگیرید تا کسی واسه خاطر 500 هزار تومن بره دو سال توی صف دادگستری وایسه و اون هم نره مجرم هی دزدی میکنه شما باید راه ساده تری هم داشته باشید . 110 فرمود خانوم اهمینه که هس حالا به خدا اگه شما میخوای بری بانک بزنی من هم باهاتون میام . ( به خدای احد و واحد که شوکه شدم و بعد از مکثی زدم زیر خنده ) خلاصه گفتم جالبه که پلیس مملکت همچین حرفی رو میزنه … کمی لحنم رو از با ادبانه به بی ادبانه چرخوندم و لات وارانه گفتم شماها تحصیلتون چیه اون جا نشستین ؟ گفت : ” حالا دیگه ” گفتم : ” نه ، من چون نویسنده و کنجاوم خوشم میاد بدونم اصلا شما تیمساری؟ سرباز صفری ؟ژنرالی ؟ تلفنچیی ؟ چی هستی ؟ ” 110 گفت : ” بیسواد نیستیم .” گفتم :” دیپلم رو داری؟ ” گفت : “آره بابا … چه خوب شما نویسنده ای ” گفتم آره و گفتم خیلی عجیبه که 110 به آدم بگه بیا بریم دزدی ، گفتم من اگر برم این رو یه جا بگم یا نمایشنامه اش کنم هیچ کس باور نمیکنه . 110 عزیز فرمود : ” بیا نمایشنامه اش رو با هم بنویسیم . ” من فهمیدم که داره وقت میکشه وشاید یه بدبختی مثل خود منه . القصه آخر سر کار به این جا ختم شد که ایشون چون نمیتونستند پشت تلفن اون جا راست حسینی حرف بزنند شماره موبایل بنده رو خواستند و من گفتم :” شرمنده ” ایشون گفت : ” من زنگ میزنم این خط …خط خودته.” گفتم هر کس نزنه نامرده . . . منتها من اکثرا نیستم و کس دیگه ای گوشی رو برمیداره بعد شما میخواهید بگید با کی کار دارید ؟ ایشون فرمودند :” میگم سلام خانوم نویسنده هست ؟ ” خلاصه نمیدونم چی بگم . . . جالب بود خیلی . . . چی بگم حس امنیت یا عدم امنیت !
میس شانزه لیزه که دچار سردرد شدید بود همین طور که توی تونل گیر کرده بود به حرف های (م .ز) فکر میکرد و توی دلش به ریش عقلانیت او میخندید و میگفت : همه دوس دارن آدمو نصیحت کنن بگن ما تجربه ها داریم . اما با همه ی این احوال تنها کسی که روی آنتن موبایل میس توی تونل بود (م.ز) بود که اون هم دچار سردر بود چون دیشب تا 5 صبحش با میس شانزه لیزه داشتند فقط از عاشقی میگفتند . (م.ز) که خاطرات زیادی از صدام حسین و طالبان داشت همیشه میس شانزه لیزه رو شوکه میکرد و میس فکر میکرد چه خوب چه دوست خوبی چه انتلکتول چه خوب ! (م.ز) همه اش میگفت : ” جالبه ها من هم عین تو بودم . . . اما حالا ” یا میگفت : ” عجیبه ها کاملا درکت میکنم منم عین تو بودم اما زمان . . . ” میس شانزه لیزه که داشت با مزه ی موز سرخ شده زیر زبانش ور میرفت و مزه را بالا پایین میکرد تا بفهمد دوستش دارد یا نه گفت : ” داری عین دکتر هولاکویی خرف میزنی خوشم نمیاد . . . ” م . ز که میس را با مارک های اصل دیور و شنل و ایوسنلوران و لویی ویتان شگفت زده میکرد و دور عودهایی که میسوخت از مهارتش در همه فن حریف بودنش میگفت میس را به اعماق خیال میبرد . . . (م.ز) سعی میکرد همه ی حرف های درگوشی اش را یه باره به میس نگوید چون به قول خودش اکثرش ( سیکرت) بودند . میس شانزه لیزه توی تونل داشت به صدای (م.ز)که تا صبح در ذکر تجربه هایش و همه فن حریف بودنش بود فکر میکرد . بعد یاد گوشواره افتاد . (م.ز) انگار شده بود بخشی از وجود میس شانزه لیزه ،میس هم دوست داشت گاهی ادای -م.ز- را برایش در بیاورد اما متهم شد به میمون بودن و دلقک بودن . اصولا زن ها از اینکه توی سرشون بخوره بدشون نمیاد نه ؟
میس شانزه لیزه : ” اذیت نکن پا میشم میام الانا ؟! “
(م.ز) : ” جون …”
میس شانزه لیزه : ” داری روی مخم کار میکنی ها فکر میکنی نمیام ؟ تو که عمرا بتونی جلوی من ….”
(م.ز) : “فکر کن نتونم …”
میس شانزه لیزه : ” میرم روی جزیره مینویسم ها …”
(م.ز): ” آخ جون داستانشم خوبه .”
بیا – م. ز- فک کردی من ترسیدم و لرزیدم یا فکر کردی دخترا بادکنکن دس بزنی میترکن ؟
————————————
آپارات
من هم برای اینکه بگم چی دیدم بهتره اشاره کنم به آخرین اثری که از جلوی چشمانم رد شد . گرفتار برتولوچی . خب اصلا بنده برتولوچی رو تا حدی دارای مشکلات میدونم . مشکلات اخلاقی که به نظرم فقط در آخرین تانگوش درست و درمون بهش پرداخته و توی فیلم های دیگه اش فقط ذهن بیمارش رو به مخاطب نشون میده اما گرفتار کلا من رو متحیر کرد و جزو اون دسته از فیلم هایی بود که وقتی تموم شد دوباره از اول تا نصفه هاش رو دیدم و دوستش داشتم . فیلمی خوش ساخت ، عاشقانه ، عاقلانه ، با کلی کد ، شخصیت پردازی درجه یک ، من این فیلم رو از خیلی لحاظ درجه یک تشخیص دادم . . . اشاره به ارتباط دو آدم ، موسیقی که واسطه ی ارتباط میشود . عشق به معنای گذشت واقعا درش دیده میشود . فیلمی که دیالوگ کم داشت و حرکت دوربینش ، معماری بنایش در ارسال کد به مخاطب همه حساب شده بود . . . پیداش کردید ببینید .
بله ,بالاخره رسیدم بلاگ ارزشمند شما رو نظاره کنم و لذتی ببرم,چند وقت بود حال خوشی نداشتم و نبودم,حالا هستم,مهم اینه.
از تونل توحید فقط خاطره جریمه شدنش رو دارم و الا تا حالا اینطوری بدجور توش گیر نکردمفشانس آوردی اون لحظه زلزله نشده!
۱۱۰ هم که بنده خدا داره کارش رو میکنه,انقدر دزدی زیاده که نمیدونند کدومش رو جمع کنند,خودت که جریان من رو خوندی که شانس آوردم و الا الان اینجا پیشت نمیبودم.
م.ز برایت گویا بسیار مهم است,چقدر خوبه,واقعا خوبه.مرسی
چقدر وقته یه فیلم درست و حسابی ندیدم,امیدوارم ببینم.
قربانت
میس جون, تو کتاب هم نوشتی؟ راستش خیلی دوست دارم اگه کتابی نوشتی یا جایی چیزی چاپ میکنی, بخونمش
وای نه شلوغی و ترافیک منو بدجور عصبی میکنه واسه همین کم اونورا پیدام میشه!
فک کنم اینجور که تو گفتی وقتی از تونل بیرون اومدی صورتت سیاه سیاه شده باشه! مثلن وقتی عینکت رو از رو صورتت بر میداشتی دوتا دایره سفید دور چشات می بود! مثه راننده های لوکومتیو! :))
از آدمایی که وقتی یه چیزی راجع به خودت میگی فورن میگن من هم همینطور بدم میاد!
اولین فیلمی که از برناردو برتولوچی دیدم "آخرین امپراطور" بود، بعد "بودای کوچک" بعد "لالونا" و در آخر هم فیلم "دریمرز" سر فیلم آخری یکم شوک شدم اولش گفتم شاید خواسته عصیان و طغیان نسل اون دهه تو فرانسه رو نشون بده که فیلم رو اینجوری ساخته اما بعد با یکی از دوستام که راجع به فیلم بحث کردیم به این نتیجه رسیدیم که برتولوچی با تمام استادیش ذهن مریضی داره!
سلام میس جان خوب شدی؟ امیدوارم باشی
فعلاً نوشهر مشغول به کار هستم.
درود بر همت تو میس بانو که اینهمه نوشتی
تقریباً اندازه سه چهر پست بود. وقتی آدم به آخرش می رسه یادش میره که اصل قضیه چی بود
بنظرم ۱۱۰ برخورد خیلی بدی هم نداشته. حالا شماره بهش میدادی
من یادمه که یکبار نزدیک بود از ۱۱۰ کتک هم بخورم در حالی که من شاکی بودم. دیگه مملکتمون اینطوریه دیگه اینا هم مثل بقیه مردم
بابت معرفی فیلمت هم تشکر دوست جان . می رم برای دانلود ببینم این چیه
شادزی دوست جان
سلام ميس جان ، يك كم راجع به هگل بخون يا اگه خوندي دوباره مرور كن به حقايق ترسناكي مي رسي . به نظرم به احوالات اين روزهايت مي آيد
سلام میس جان واقعا این پرشین بلاگ به من آلرژی داره منم به اون آلرژی دارم چند وقت پیش یک وبلاگ درست کردم هنوز یک پست توش نذاشته بودم که احساس خارش و آبریزش بینی بهم دست داد و وبلاگو حذفش کردم…میس جان یکی از اون مدل پست های فانتزیتو بنویس………منتظرم……امیدوارم این کامنتم بیاد برات
فعلا یه هفته ای داریم میکوچیم ولایت ! طهرون !
برگشتم ، ببینم چه کردی ها میس جان !
سلام میس…
من تو صدفم گیر کردم…
خیلی بده….نه؟!
اینجا روشن بشم چی؟!
اینم بده؟!
سلام
جمعه هم بار ترافیکشو داشت با ینکه تعطیلی بود البته نه به شدت پنج شنبه. حالا واقعا تونل به ترافیک کمک کرده؟.
پلیسم دیگه با این اوضاع احوال باید بشینه پا تلفن حرف بزنه وقتی هیچی درست نیست از پلیسم توقع داریدا.
در مورد فیلم از این کارگردان فقط ۱۹۰۰ دیدم اما گویا اصله کاریاشو ندیدم حتما باید ببینم .
بله ,بالاخره رسیدم بلاگ ارزشمند شما رو نظاره کنم و لذتی ببرم,چند وقت بود حال خوشی نداشتم و نبودم,حالا هستم,مهم اینه.
از تونل توحید فقط خاطره جریمه شدنش رو دارم و الا تا حالا اینطوری بدجور توش گیر نکردمفشانس آوردی اون لحظه زلزله نشده!
۱۱۰ هم که بنده خدا داره کارش رو میکنه,انقدر دزدی زیاده که نمیدونند کدومش رو جمع کنند,خودت که جریان من رو خوندی که شانس آوردم و الا الان اینجا پیشت نمیبودم.
م.ز برایت گویا بسیار مهم است,چقدر خوبه,واقعا خوبه.مرسی
چقدر وقته یه فیلم درست و حسابی ندیدم,امیدوارم ببینم.
قربانت
میس جون, تو کتاب هم نوشتی؟ راستش خیلی دوست دارم اگه کتابی نوشتی یا جایی چیزی چاپ میکنی, بخونمش
وای نه شلوغی و ترافیک منو بدجور عصبی میکنه واسه همین کم اونورا پیدام میشه!
فک کنم اینجور که تو گفتی وقتی از تونل بیرون اومدی صورتت سیاه سیاه شده باشه! مثلن وقتی عینکت رو از رو صورتت بر میداشتی دوتا دایره سفید دور چشات می بود! مثه راننده های لوکومتیو! :))
از آدمایی که وقتی یه چیزی راجع به خودت میگی فورن میگن من هم همینطور بدم میاد!
اولین فیلمی که از برناردو برتولوچی دیدم "آخرین امپراطور" بود، بعد "بودای کوچک" بعد "لالونا" و در آخر هم فیلم "دریمرز" سر فیلم آخری یکم شوک شدم اولش گفتم شاید خواسته عصیان و طغیان نسل اون دهه تو فرانسه رو نشون بده که فیلم رو اینجوری ساخته اما بعد با یکی از دوستام که راجع به فیلم بحث کردیم به این نتیجه رسیدیم که برتولوچی با تمام استادیش ذهن مریضی داره!
سلام میس جان خوب شدی؟ امیدوارم باشی
فعلاً نوشهر مشغول به کار هستم.
درود بر همت تو میس بانو که اینهمه نوشتی
تقریباً اندازه سه چهر پست بود. وقتی آدم به آخرش می رسه یادش میره که اصل قضیه چی بود
بنظرم ۱۱۰ برخورد خیلی بدی هم نداشته. حالا شماره بهش میدادی
من یادمه که یکبار نزدیک بود از ۱۱۰ کتک هم بخورم در حالی که من شاکی بودم. دیگه مملکتمون اینطوریه دیگه اینا هم مثل بقیه مردم
بابت معرفی فیلمت هم تشکر دوست جان . می رم برای دانلود ببینم این چیه
شادزی دوست جان
سلام علیکم و رحمته ا.. علی کل صاحب البلاگ (این تلافی کامنت قبل که سلام نکردم)
من چند ماهی است به وبلاگ شما سر می زنم و بعضی نوشته ها رو کامل و بعضی ها رو ناقص می خونم.مثلاَ از اون نوشته ای که آخرش سروکله فاتح آکین ژیدا شد خیلی خوشم اومد.
من اگه حرفی زدم بیشتر جنبه شوخی و هجو داشت(از باب اینکه گفتین زود قضاوت کردین)
من علاقه مند به تماشای تئاتر هستم اما متاسفنه میشه گفت تئاتر فقط مال تهرانه و بس .. اما سینما خوشبختانه هنریه که این محدودیات رو نداره. اگه من امکان تمشا و پیگیری تئاتر رو داشتم بین
اینها فرقی نمی ذاشتم.
سلام ميس جان ، يك كم راجع به هگل بخون يا اگه خوندي دوباره مرور كن به حقايق ترسناكي مي رسي . به نظرم به احوالات اين روزهايت مي آيد
سلام میس جان واقعا این پرشین بلاگ به من آلرژی داره منم به اون آلرژی دارم چند وقت پیش یک وبلاگ درست کردم هنوز یک پست توش نذاشته بودم که احساس خارش و آبریزش بینی بهم دست داد و وبلاگو حذفش کردم…میس جان یکی از اون مدل پست های فانتزیتو بنویس………منتظرم……امیدوارم این کامنتم بیاد برات
سلام میس جان واقعا این پرشین بلاگ به من آلرژی داره منم به اون آلرژی دارم چند وقت پیش یک وبلاگ درست کردم هنوز یک پست توش نذاشته بودم که احساس خارش و آبریزش بینی بهم دست داد و وبلاگو حذفش کردم…میس جان یکی از اون مدل پست های فانتزیتو بنویس………منتظرم……امیدوارم این کامنتم بیاد برات
فعلا یه هفته ای داریم میکوچیم ولایت ! طهرون !
برگشتم ، ببینم چه کردی ها میس جان !
بعضی ادمها رو نمیشه دوست نداشت میس با انالیز یا بی انالیز .از اون ادنهایی که تمام شون محبتیه که تو حرکاتشونه .و الان من یکیشون رو از دست دادم .هی میسسسسس .راستی من دیوونه ی انالیز کردنم .هه
غمگینم . میس من از از دست دادن دوستهام متنفرم حتی اگر فقط یک بار دیده باشمش حالا تو روزی که قرار بود مال من باشه یکی از عطسط تزسنهاش رو از دست دادم (از دست دادن نه به معنای از بین رفتنش به منیه دور از دسترس شدنش برای من ) نباید بیام اینجا اینو به تو بگم .منو ببخش ولی نیاز داشتم .این هم یک نوع گیزنده گیه ها میس اومدن فضای کامنت دونی تو رو گرفتم . برای خودم جلب توجه میکنم .من همیه گیزنده ام فکر کنم
میس جان من عکس دومی رو خیلی زیاد دوست دارم .گردنبند سفید بیچیده بین انگشتها رز لب قرمز گوش زیبا .اما یک حس غم داره عکسه .
میس دارم دیوونه میشم از داخل یک چیزی داره میخورتم لعنتی
سلام میس…
من تو صدفم گیر کردم…
خیلی بده….نه؟!
اینجا روشن بشم چی؟!
اینم بده؟!
ببخشییییییید میس . برای من این ور میگفت نیومده کامنتم منم هزار بار فرستادم.
سلام
جمعه هم بار ترافیکشو داشت با ینکه تعطیلی بود البته نه به شدت پنج شنبه. حالا واقعا تونل به ترافیک کمک کرده؟.
پلیسم دیگه با این اوضاع احوال باید بشینه پا تلفن حرف بزنه وقتی هیچی درست نیست از پلیسم توقع داریدا.
در مورد فیلم از این کارگردان فقط ۱۹۰۰ دیدم اما گویا اصله کاریاشو ندیدم حتما باید ببینم .
[اوغ] ازین فرمولا به دردم نمیخوره ! فرمول ادبی بگو !
اصلا خودم میگم !!!
با هزار بار سرخ و سفید شدن : با من دوست میشی ؟
خوبه حالا توی تونل گیر کردی فقط.خدا رو شکر کن رو سرت خراب نشده.ناشکری می کنی به خدا.
امشب دهانی پر از پرنده رو دیدم.به نظر خیلی خیلی حفره داره که یا از سانسوره یا از ضعف نویسنده.یعنی یه جورائی یا خیلی کارشون درسته یا خیلی داغونند.
ولی یه صحنه فوق العاده زیبا داشت که مطمئنم غیرارادی بود.
توی صحنه ای که مهدی کوشکی یه طرف سالنه و آیدا کیخانی یه طرف دیگه و مهدی شروع می کنه به سیگار کشیدن دود سیگار توی هوا بین دوتاشون یه جورائی برای بیش از ۲ دقیقه ساکن مونده بود و به صورت عجیب غریبی تغییرشکل می داد. که چند لحظه طولانی نیز به شکل یک پرنده دراومد.منحصر به فرد بود.یه جورائی انگاری معجزه ای بود برای کارگردان وطراح صحنه.
حالا چرا اینارو اینجا نوشتم؟ همیجوری.
راستی از وقتی قهرکردی بیشتر میام جزیره.زبل خوب جواب داد کارتا؟
درود.
هی میس امروز بهترم .الان اون عکس رو خوشحالتر از دیروز میبینم و عمیق تر . اون گردنبند الان یک جور دیگه ست انگار چه بازی قشنگی داره بین اون انگشتای رنگ گچی.
میس اومدم بگم ممنونم دیشب کامنتم رو خوندی اخریش رو که گذاشتم رفتم یکم با خودم درگیر شدم اما بعد با خیال راحت تر خوابیدم اخه بهم توجه شده بود و تو منو دیده بودی .
خوبه حالا توی تونل گیر کردی فقط.خدا رو شکر کن رو سرت خراب نشده.ناشکری می کنی به خدا.
امشب دهانی پر از پرنده رو دیدم.به نظر خیلی خیلی حفره داره که یا از سانسوره یا از ضعف نویسنده.یعنی یه جورائی یا خیلی کارشون درسته یا خیلی داغونند.
ولی یه صحنه فوق العاده زیبا داشت که مطمئنم غیرارادی بود.
توی صحنه ای که مهدی کوشکی یه طرف سالنه و آیدا کیخانی یه طرف دیگه و مهدی شروع می کنه به سیگار کشیدن دود سیگار توی هوا بین دوتاشون یه جورائی برای بیش از ۲ دقیقه ساکن مونده بود و به صورت عجیب غریبی تغییرشکل می داد. که چند لحظه طولانی نیز به شکل یک پرنده دراومد.منحصر به فرد بود.یه جورائی انگاری معجزه ای بود برای کارگردان وطراح صحنه.
حالا چرا اینارو اینجا نوشتم؟ همیجوری.
راستی از وقتی قهرکردی بیشتر میام جزیره.زبل خوب جواب داد کارتا؟
درود.
هی میس امروز بهترم .الان اون عکس رو خوشحالتر از دیروز میبینم و عمیق تر . اون گردنبند الان یک جور دیگه ست انگار چه بازی قشنگی داره بین اون انگشتای رنگ گچی.
میس اومدم بگم ممنونم دیشب کامنتم رو خوندی اخریش رو که گذاشتم رفتم یکم با خودم درگیر شدم اما بعد با خیال راحت تر خوابیدم اخه بهم توجه شده بود و تو منو دیده بودی .