جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳

بیرجند….فرهنگسرای ارسباران

ما اصولا باید در این خاک برای هر چیزی غسل صبر بگیریم و سوره ی والعصر بخونیم تا شهید نشیم . توی این چند روزی که پرشین بلاگ در حال بنایی و لوله کشی و وصل کولر بود دهن ما سرویس شد از بس سرمون به دیوار بتنی این جا خورد . برای جزیره در کهکشان مسئله ای نیست چون این جزیره در بلاگفا و در بلاگ سپات هم عضوه و نوشته هاشو داره اما متعلقه به این جا . به هر حال سماور و اسباب سفره ی ما به راهه  همچنین شب نشینی ها و جزیره خونی ها . . . ترنا بازی و یه قل دو قل و اتل متل توتوله به راهه اما این ننوشتن و ندیدن کامنت ها  عین سیخیه که بره توی جون ما یه طوری که آدم لباس های قوس و قزحی و ململ و حریرشو چنگ بزنه رشته به رشته بکنه … اصلا انتظار به نظر من خیلی موقیعت دراماتیک و مهمی توی زندگیه . تو انتظار میکشی مریض از توی اتاق عمل بیاد بیرون . انتظار میکشی اسمت رو توی لیست قبول شده های کنکور ببینی . . . انتظار میکشی بزرگ شی . . . انتظار میکشی یه روزی مرد شی دستت بره توی جیب خودت . . . انتظار میکشی یه روزی زن شی واسه خودت مستقل شی بری فضا . . .انتظار میکشی بهت جواب آزمایشت رو بدن . . . پشت چراغ قرمز عدد ها رو میشمری ٩-٨-٧-۶-۵-۴-٣-٢-١ و باز هم قرمزه و بعد یه poمیبینی . . . باز باید صبر کنی . . . باید انتظار بکشی که غذا حاضر شه مزه ی قورمه سبزی و شنبلیله بره زیر زبونت و دو لپی بخوریش . . . انتظار میکشی که : ” ا …شیر سر نره ” انتظار بکشی اون هم ٩ ماه تا بچه ات رو دنیا بیاری . . . انتظار بکشی که بشنوی : ” دوستت دارم ” ، انتظار داری محترم شمره بشی . یه شهروند محترم . انتظار داری وقتی واسه یه کسی قدمی برداری اون هم برداره (گرچه به زعم من غلطه ) انتظار میکشی که سریال مورد نظرت شروع شه . کتابت از ارشاد مجوز بگیره . ویزات بیاد . انتظار میکشی که طلاق بگیری . ازدواج کنی . دعا کنی . پس خدا کی جواب میدی ؟ انتظار میکشی هواپیما بشینه روی زمین و تو ببینیش که داره میاد . انتظار داری زود تر بمیره تا راحت شی . زود تر سقط کنه که تو به خودت بگی  کاش صد بار میمرد . انتظار میکشی وقتی زنگ میزنی گوشی رو برداره نره روی  پیامگیر . . . انتظار داری پرشین بلاگ وقتی میخواد تعمیرات شروع کنه یه ندا بزنه ما شوکه نشیم . . . انتظار میکشی که گودو بیاد … یکی میاد . . . انتظار میکشی که زود تر بزرگ شه . عروسیش رو ببینی .  انتظار میکشی ،‌چشمت مونده به در خانه ی سالمندان که بیاد : ” میبرمت . دوستت دارم . نمیذارم تنها باشی ” وقتی توی کمایی انتظار داری؟ کاش این شلنگ ها رو بکشن راحت شم وقتی خماری انتظار داری جنس برسه دستت . انتظار آدمو میپوسونه از درون سوراخ میکنه . . . آیا اون چیزی که واسش وای میستیم و ذهنمون رو روی پوز میزنیم ارزشش رو داره ؟

*

قراره در بیرجند تئاتری اجرا بشه . . . میدونم از مشهد مخاطب دارم . به زودی در مورد این کار خواهم نوشت . . . امیدوارم متولیان تئاتر و بیشتر از اون مخاطبان فرهیخته ی ما با دیدن تئاتر در بیرجند علاقشون رو ثابت کنند تا این تمرکز زدایی از تهران خسته، کنده بشه و ما پاشیم بیایم تئاتر رو توی بیرجند ،اصفهان،شیراز،اهواز کار ببینیم . به خدا اگر بشه من خودم لیدر مشیم و از تهران مسافر میزنم میارم اون جا تا فقط یه کار نااااب دیده شه .

( دوست عزیزی که طی کامنت خصوصی در مورد این کار میخواستی بدونی اطلاعات نمایش به شرح زیره جانم :

نمایش : رودکی ، جادوگر واژگان سبز

نویسنده و کارگردان : ایوب آقاخانی

طراح صحنه و لباس : لادن سیدکنعانی

پوستر و بروشور : ارسلان آقاخانی

آهنگساز : محسن میرزایی

در این کار ٣٨ بازیگر + ١۴ عامل اجرایی همکاری دارند . بازیگران این نمایش هنرجویان دوره ی آموزش کارگردانی تئاتربه مدرسی ایوب آقاخانی هستند که حرفه ای ، نیمه حرفه ای و نو آموزند .

محل اجرا : بیرجند ، تالار علامه فرزان

شهریور و مهر١٣٨٩،ساعت١٩   در ضمن بناست اجرای این کار به استان های مجاور هم بره . این نمایش سال ١٣٨۶توسط علی پویان در تالار وحدت اجرا شد که ایوب آقاخانی اجرای آن را از کابوس های  دوران حرفه ای خود میداند و اعتقاد دارد که کارگردان آن ذره ای از دریافت کارگردانانه بو نبرده برای همین تصور او این است که با ناشی ترین و کارنابلدترین هنرجوها با یک کارگردانی اصولی به اجرای بسیار موفق تر از اجرای تالار وحدت (با کارگردانی کارگردان نام برده )میشود رسید .

گروه تئاتر پوشه در طول تمرینات شاخه ی بیرجند خود را به سرپرستی ایوب آقاخانی دراین آدرس قرار داده است .

birjandpooshehtheatre.ir )

 

* مهدی پور آذری طی حرکت عجیبی که در پیش گرفته و من در حد شنیده میدونم میخواد یه کار نو اجرا ببره که ترکیب مختلف نمایش و حرکت و تابلو و … در مورد خودکشیه و در ضمن گویا شما میتونید بعد از دیدن کار یه اثر رو با آدمش بخرید !!!!! در مورد این کار هم خواهم نوشت . . .

گالری تئاتر( توتم )درفرهنگسرای هنر:

گالری تئاتر توتم کاری از گروه نمایشی (پاپتی ها) به نویسندگی (رسول ادهمی)و(نشمینه نوروزی) و کارگردانی(مهدی پورآذری) در گالری فرهنگسرای هنر(ارسباران) برگزارمیشود.در اجرای توتم ضمن رعایت اصول یک گالری، به نمایشی بودن آن نیز توجه شده است. این گونه اجرا در ایران اگر نگوییم بی نظیر کم نظیر بوده است و می تواند برای گروه پاپتی ها بار دیگر همچون گذشته اجرای متفاوتی را به ثبت برساند. لازم به ذکر است گالری تئاتر توتم از تاریخ 5/7/89 لغایت 15/7/89 در ساعت 18:30 در گالری شماره 3 فرهنگسرای هنر برگزار میشود.

 

نویسنده:رسول ادهمی ، نشمینه نوروزی

کارگردان: مهدی پورآذری

طراح صحنه:پرستو نوروزی

طراح نور:حمید پورآذری

گروه کارگردانی:سهیل ناجی ،ساناز عبدالرزاق ، افسانه بخشی فرد

امور مالی : امیر هاشمی

 

 

بازیگران به ترتیب حروف الفبا : بهنام احمدی – عسل افشار- ناصر آقا پور- پگاه اویسی- سینا بالاهنگ- حسین پوریانی- کمال پیرهادی- بهناز حدادی- علی خالقی- المیرا رضایی- حسین سپهرنژاد- مژده شیخ لر- نرگس شیرمحمدی- مرسده صادقی- مریم علیزاده- فاطیما فراهانی- سودابه فرخنده- راضیه فلاحی- لیلی کریمی- سارا معماری- آتنا معینی- بهنوش ناصرپور- حسین نام آور- ستایش نیک بختیان- الناز وزیری- محمدصادق یزدانی

 

**** دیدن هامون بر پرده ی سینما برای من یکی از بهترین و اشک آلود ترین شب ها را به جا خواهد گذاشت ****

((   به راستی صلت کدامین قصیده ای ای غزل ))

فضایی که همه تقلید از فلینی دانستند در صورتی که به قول وودی آلن هنرمند اول تقلید میکند بعد که ماهر تر شد میدزدد . . . در مورد فیلم  هامون به اندازه ی تمام پست هایم میتوانم بنویسم . نمینویسم فقط به همه توصیه میکنم حتما بروند سینما پردیس ملت و تک سانس اکران هامون را از دست ندهند (ساعت ده و نیم شب )…شنیدن آن همه موسیقی باروک در سینما . . . دیدن دوباره ی خسرو شکیبایی عزیزما . . . دیدن یک اثر مهم و رکوردشکن سینما در ان دهه. . . دیدن یه فیم با ساختار و تفکر قوی پشت آن حتما دلچسب خواهد بود . همه ی کسایی هم که در شهرستان ها هستند سی-دی این فیلم به راحتی پیدا میشود با ما ١٧ شهریور همزاد پنداری کنید . ****

انتظار برای دیدن فیلم هامون ، انتظار برای شفا گرفتن مریض ، انتظار برای آزاد شدن دوستی از زندان ، انتظار برای ترک اعتیاد ، انتظار برای دیدن تئاتر، مجوز، چاپ مصاحبه ، سفر، ویزا، عاشق شدن …انتظارهای ما زیادند . . . شاید به دنیا آمده ایم که انتظار بکشیم فقط . . . این انتظار کشیدن خودش صبر ایوبی میخواهد که مپرس !!!!

(هر کس هر انتظاری داره بنویسه )

 

 

میس شانزه لیزه

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۳۲ نظرات

  1. سلام
    درسته که عشق زورکی نمیشه و محبت هم زورکی نیست.
    منم اصلا دوست ندارم محبت گدایی کنم و برای بودن با کسی التماس کنم. اگر علاقه و میل دوطرف بهم باعث نشه که سراغ کسی رفت مطمونا با هیچ عامل دیگه ای نمیشه دونا رو کنار هم نگه داشت. بعد از مدتی که از هم سیراب شدند همو کنار میزارند و میرند دنبال کسی که روحشون رو هم ارضا کنه. طبیعت آدمی اینطوریه یا ما خودمونو گول میزنیم نمیدونم ولی هر چی هست انگار اینطوریه.

  2. سلام
    چقدر بده که کلی  مطلب بنویسی و قبل از بار گذاری رایانت هنگ کنه و تو رو تو ی شوکی مرگ آور بذاره !
    انتظار حتی نوشتنش هم سخته چه به رسه به تحملش
    انتظار بوت شدن و کانکت شدن و بار گذاری وبلاگ و کامند نویسی و از همه سخت تر انتظاری  طولانی برای  دیدن جوابیه مادر خونده عزیز.
    کاش اینهمه انتظار نبود.کاش اینهمه فاصله نبود و کاش میشد براحتی از پس این کلمات به اعماق وجود طرفت بری و بتونی  لحظه ای هرچند کوتاه با او یکی باشی.
    شاید از میون اینهمه انتظار بدترینش انتظار مرگ باشه. رسیدن اون رو نمیشه براحتی پیشبینی کرد . من که یادم نیست اما بزرگتر ها میگن موقع تولدم گریه میکردم اما امیدوارم موقع مرگم گریاننباشم. هرچند اون دنیایی که منتظر !! منه رو باز نمی دونم چطوریه!! انتاظر دیدن حوری و پری دیدن چشمه های روان باغات زیبا و میوه های تازه و از همه بدتر بودن با حوریان و ….. براستی آخر دنیا بودن با حوریان و پریان ه یا بازم انتظار بزرگتری در راهه ؟  ! همین الانش هم هر حوری و پری ای رو که میبینی تا جون آدمو نگیره به آدم کام نمیده وای به حال اونطرفی ها !! باید انتظار کشید و دید کدومشون بهتره !!

  3. این که یادتون بود آروومم کرد…
    چرا این روزا هر کی را میبینم هیچی یادش نیست…
    واسه کسی شعر بگی و یادش نباشه…
    به درد دل آدما گوش میکنی …اما یادش رفته…
    یک کسی را دوست داشتی…امایادش رفته…
    خوشحالم کردین که یادتون بود…با تمام دغدغه هاتون یادتون بود و این یعنی خدااااااااااااااااااااااااااااا…خدا در حافظه شاید هم لطف به من…
    دوستتون دارم میس شانزه لیزه ی من…

  4. سلام عزیز
    نیشخندآپمنیشخند
    خوشحال می شم در قسمت نظرات یه یادگاری بنویسی
    منتظرتمااا
    گلگلنیشخندنیشخندگلگل

  5. اصلا هم ایهام نداشت ! نیشخند خوب این خنده هامو نبین ! من عصبانیم ! میفهمی ؟
    به قول شاعر : با ما به ازین باش که با خلق جهانی .
    یا
    be  better with us than u do with other people in the world !
    یا یه همچین چیزایی !شرمنده
    در ضمن کو دست و پای شما ؟ هان ؟

  6. عزیزم داریم می کنیم ! اگه بزرگترا دوباره بهانه تراشی نکنن! خبرت کنم میای دوستم؟

  7. سلام رییس…

    *ولی این مربوط میشه به دوره خاصی که من داشتم روی تزم کار میکردم…داشتم به این فکر میکردم که آدم باید خودش باشه یا دیگری؟! به کتاب "ترس و لرز" فکر میکردم وراستش خودم هم دچار ترس و لرز شده بودم..! چون توی اون کتاب … ببین من میخواستم ببینم چرا ابراهیم پدر ایمانه؟!… میخواستم به عمق عشق ابراهیم به اسماعیل پی ببرم…. میخواستم ببینم ابراهیم واقعا از عمق عشق و ایمان میخواست پسرش رو بکشه؟!…اسماعیل..! پسرش رو..! بزرگترین عزیزش رو..! عشق اش رو..! این یعنی چی…؟! آدم به دست خودش سر پسرش رو ببره؟!!…خوب ابرهیم میتونست نره…میتونست بگه نــه!!… اما رفت و اسماعیل رو زد زمین…گفت همینه!…همینه!…همینه…!… امر امر خــداست…و کــارد رو کشیــد….!!* ‌

    یا علی مدد

  8. انتظار
    شاید تکراری ترین احساس من
    با اینکه هنوز همیشه منتظرم ولی واقعا متنفرم از انتظار
    حتی انتظار اینکه قورمه سبزی بپزه و هلاک مزه شنبلیله بشی.

  9. خوش به حالتون هامون رو بر ژرده دیدن خیلی کیف داره در مورد خبر تئاترواقعا به من که چسبید حتما میبینمش یه کامنت خصوصی دارید .

  10. انتظارررر … من كلا از اون ادم هام كه همه ي لحظه هام رو حتي زوري بايد منتظر چيزي باشم تا احساس كنم زنده ام . بي ارزويي و عدم انتظار من رو رو به موت ميكنه .فرقي نميكنه انتظار يك لبخند همسايه ي طبقه بالايي باشه يا انتظار يك بارون درست حسابي كه بشه توش قدم زد يا انتظار براي چيزهايي كه به ظاهر خيلي بزرگتر از اينهان . من از اونهاييم كه براي خوردن يك فنجون قهوه شرايطي رو براي خودم ميسازم و بعد انتظارش رو ميكشم و در حين انتظار تا ته خوشحالي و غم در حد مرگ ميرم.

  11. سلام
    درسته که عشق زورکی نمیشه و محبت هم زورکی نیست.
    منم اصلا دوست ندارم محبت گدایی کنم و برای بودن با کسی التماس کنم. اگر علاقه و میل دوطرف بهم باعث نشه که سراغ کسی رفت مطمونا با هیچ عامل دیگه ای نمیشه دونا رو کنار هم نگه داشت. بعد از مدتی که از هم سیراب شدند همو کنار میزارند و میرند دنبال کسی که روحشون رو هم ارضا کنه. طبیعت آدمی اینطوریه یا ما خودمونو گول میزنیم نمیدونم ولی هر چی هست انگار اینطوریه.

  12. سلام مادر خونده جونم
    نه من انتظاری از حوری و پری ندارم . دستم به این دنیایی ها که نرسیده به اون دنیایی ها هم امیدوارم نرسه !
    مگه فرقی میکنه که کی بیاد دیدن آدم؟ اگه آدم از درون پر و کامل باشه براش فرقی نداره که زنده باشه یا مرده! با حوی باشه یا بی حوری.
    مهم اینه که حتی ته قلب آدم هم چنین آرزویی نداشته باشه. درسته که همه جا برای تشویق آدم به کارهای خوب اول حوری و پری رو مثال میزنند. اما من فکر میکنم ارزش آدم بیشتر از اینه که به امید رسیدن به حوری و پری بیاد و چنین رفتارهایی رو انجام بده !
    مگه شما به امید دیدن همین حوری و پری نیستید؟

  13. سلام
    چقدر بده که کلی  مطلب بنویسی و قبل از بار گذاری رایانت هنگ کنه و تو رو تو ی شوکی مرگ آور بذاره !
    انتظار حتی نوشتنش هم سخته چه به رسه به تحملش
    انتظار بوت شدن و کانکت شدن و بار گذاری وبلاگ و کامند نویسی و از همه سخت تر انتظاری  طولانی برای  دیدن جوابیه مادر خونده عزیز.
    کاش اینهمه انتظار نبود.کاش اینهمه فاصله نبود و کاش میشد براحتی از پس این کلمات به اعماق وجود طرفت بری و بتونی  لحظه ای هرچند کوتاه با او یکی باشی.
    شاید از میون اینهمه انتظار بدترینش انتظار مرگ باشه. رسیدن اون رو نمیشه براحتی پیشبینی کرد . من که یادم نیست اما بزرگتر ها میگن موقع تولدم گریه میکردم اما امیدوارم موقع مرگم گریاننباشم. هرچند اون دنیایی که منتظر !! منه رو باز نمی دونم چطوریه!! انتاظر دیدن حوری و پری دیدن چشمه های روان باغات زیبا و میوه های تازه و از همه بدتر بودن با حوریان و ….. براستی آخر دنیا بودن با حوریان و پریان ه یا بازم انتظار بزرگتری در راهه ؟  ! همین الانش هم هر حوری و پری ای رو که میبینی تا جون آدمو نگیره به آدم کام نمیده وای به حال اونطرفی ها !! باید انتظار کشید و دید کدومشون بهتره !!

  14. سلام بر مادر خونده عزیزم
    خوبید؟
    راستش این روزها بشدت درگیر کارهای عقب افتاده بودم و نتونستم وبلاگتون رو چک کنم. خوب یادم رفت بگم عیدتون هم مبارک باشه ماچ

  15. این که یادتون بود آروومم کرد…
    چرا این روزا هر کی را میبینم هیچی یادش نیست…
    واسه کسی شعر بگی و یادش نباشه…
    به درد دل آدما گوش میکنی …اما یادش رفته…
    یک کسی را دوست داشتی…امایادش رفته…
    خوشحالم کردین که یادتون بود…با تمام دغدغه هاتون یادتون بود و این یعنی خدااااااااااااااااااااااااااااا…خدا در حافظه شاید هم لطف به من…
    دوستتون دارم میس شانزه لیزه ی من…

  16. واااااااااااااااااااااااااااااااای
    آشپزخونه؟
    کرمان؟
    رو میز؟
    ساعت ۳؟
    محشر بود…
    دنیا بود…
    زندگی بود…
    باور نکردنی بود…
    اتفاق بود…
    بچرخید…حتما بچرخید…
    برقرار باشید…لبخندقلب

  17. سلام عزیز
    نیشخندآپمنیشخند
    خوشحال می شم در قسمت نظرات یه یادگاری بنویسی
    منتظرتمااا
    گلگلنیشخندنیشخندگلگل

  18. اصلا هم ایهام نداشت ! نیشخند خوب این خنده هامو نبین ! من عصبانیم ! میفهمی ؟
    به قول شاعر : با ما به ازین باش که با خلق جهانی .
    یا
    be  better with us than u do with other people in the world !
    یا یه همچین چیزایی !شرمنده
    در ضمن کو دست و پای شما ؟ هان ؟

  19. عزیزم داریم می کنیم ! اگه بزرگترا دوباره بهانه تراشی نکنن! خبرت کنم میای دوستم؟

  20. میگم میس شانزه ایزه نمیشه بیایید قئچان هم اجرا کنید؟
    من همه ی بچه های خوابگاه را بسیج میکنم تا بیان ببینن…هان؟

  21. قهر…من و قهر؟
    تو عمر ۱۸ آخراش…با کسی قهر نکردم به خدا…قهری بوده باهام شده از من نبوده…
    نه  میس جانم…نه…
    من تو یک قطارم….که دنبال کوپه ی خودمم..همه ی کوپه ها رو هم دوس دارم…
    هر جا میرم…فک میکنم که یکی دیگه ناراحت میشه و خلاصه میرم و میام و خلاصه که مشوشم بی تو…
    میس عزیزم…
    من…
    دوستتون دارم…
    به خدا..
    خاطراتی دارم باهاتون که…سپاس گذار عمری ام…
    ممنونم…۱۰ بار که اومدم تهران مثلا همی ماه پیش اما خیف که همیشه ۱ روزه و واسه کار و ..
    بوسه…بدرووود…

  22. اوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

    خیلی وقته رفتم

  23. سلام رییس…

    *ولی این مربوط میشه به دوره خاصی که من داشتم روی تزم کار میکردم…داشتم به این فکر میکردم که آدم باید خودش باشه یا دیگری؟! به کتاب "ترس و لرز" فکر میکردم وراستش خودم هم دچار ترس و لرز شده بودم..! چون توی اون کتاب … ببین من میخواستم ببینم چرا ابراهیم پدر ایمانه؟!… میخواستم به عمق عشق ابراهیم به اسماعیل پی ببرم…. میخواستم ببینم ابراهیم واقعا از عمق عشق و ایمان میخواست پسرش رو بکشه؟!…اسماعیل..! پسرش رو..! بزرگترین عزیزش رو..! عشق اش رو..! این یعنی چی…؟! آدم به دست خودش سر پسرش رو ببره؟!!…خوب ابرهیم میتونست نره…میتونست بگه نــه!!… اما رفت و اسماعیل رو زد زمین…گفت همینه!…همینه!…همینه…!… امر امر خــداست…و کــارد رو کشیــد….!!* ‌

    یا علی مدد

  24. هوووم ! برات متاسفم ! که من میتونم جوابایی رو که به بقیه بدی رو بخونم !!! خنده حالا دیگه به همه پا میدی ، نوبت به ما که میرسه …
    اصلا تقصیر منه که با شما همشهری هستم ! اگه مال یه نقطه بعید رونقشه بودم ، همین الان کلی توفیق نصیبم میکردی ! به جان خودم !
    ای بابا ! چه کنیم ؟ که من متاسفانه آدم خوب و صبوری هستم ! هووووف ! زبان

  25. انتظار
    شاید تکراری ترین احساس من
    با اینکه هنوز همیشه منتظرم ولی واقعا متنفرم از انتظار
    حتی انتظار اینکه قورمه سبزی بپزه و هلاک مزه شنبلیله بشی.

  26. خوش به حالتون هامون رو بر ژرده دیدن خیلی کیف داره در مورد خبر تئاترواقعا به من که چسبید حتما میبینمش یه کامنت خصوصی دارید .

  27. انتظارررر … من كلا از اون ادم هام كه همه ي لحظه هام رو حتي زوري بايد منتظر چيزي باشم تا احساس كنم زنده ام . بي ارزويي و عدم انتظار من رو رو به موت ميكنه .فرقي نميكنه انتظار يك لبخند همسايه ي طبقه بالايي باشه يا انتظار يك بارون درست حسابي كه بشه توش قدم زد يا انتظار براي چيزهايي كه به ظاهر خيلي بزرگتر از اينهان . من از اونهاييم كه براي خوردن يك فنجون قهوه شرايطي رو براي خودم ميسازم و بعد انتظارش رو ميكشم و در حين انتظار تا ته خوشحالي و غم در حد مرگ ميرم.

  28. اول دیدمت تنها،داشتی به فواره نگاه میکردی و پکی به سیگار میزدی،رفتم جلوتر دیدم نه داری با تلفن حرف میزنی.به خودم گفتم تو از تشخیص یه نگاه آجزی حرفی برای گفتن نداری . بعد با سه چار تا از دو ستات بودی که گفتم مزاحم نشم.
    یاهو

  29. اول دیدمت تنها،داشتی به فواره نگاه میکردی و پکی به سیگار میزدی،رفتم جلوتر دیدم نه داری با تلفن حرف میزنی.به خودم گفتم تو از تشخیص یه نگاه آجزی حرفی برای گفتن نداری . بعد با سه چار تا از دو ستات بودی که گفتم مزاحم نشم.
    یاهو

  30. هامون:چار پنجولی توصندلی سینما فرورفته بودم .باد. ای وای ورق پاره هایم.بیعت مالارمه با کاغذ سفیذ ویاد گرفتن سکوت.دست پیرزن در میان گرفتن ورها شدن در هوا در مقابل پرده فروغلتیده بر دو سایه.گلوم خشک شده ؛اه ابمم که تموم شد.بخند،شادی کن اینجا همه چی بر وفق مراده ،بیبن زنت دوست داره ، درکت میکنه ، رفیق همه ی دستگاهارو فروختی ،سفره هم که پهنه ،تاره پپسی هم برای رسیدن به آرامش هست ، اما باد .
    حرف از سر بریده شدست و مظلومیت و خون ،خون هامون،اِ اونجا رو نگاه کن یه گوسفندم تو مظلومیت وخون غلتیده البته با سر بریده .
    همه اینا رو با صدای خندهای بلند و کودکانت تو صحن روباز سینما قاتی کن.
    یاهو