
بخاطر یک پیاله چای
۲۷ تیر ۱۴۰۳
تو را خوردم تا یکراست بروی توی آبشش هایم . رخنه کنی انجا کنارِ قلبم . اگر آدرسِ سرراستِ دنده هایم را داشته باشی حتما به دهلیز و بطنم زود میرسی. زوزه میکشم و پیدایم نمیکنی . از هنرهای دست و پا زدن برای بقا همانا مویه ی نهنگ یا زوزه ی گرگ است که از دهان یک ماهی بیرون برود . موج موج بشود توی آب ، به دیوارِ مرجانی بخورد حلقه های نیازش باز ، بزرگ و محو شود .
تو را خوردم تا یکراست همین جا میان ِ فلس هایم تکثیر شوی و من دنبالت که بگردم ، دمِ دستم باشی . اما در این سطر اول میگویم باور کن چون میدانم اشتیاقت به شنیدن و دیدنم خشک شده من از تنگ پرواز میکنم کفِ خاک که تو ماهی و منِ ماهی دستم انگار از تو کوتاه شده که تو چه هلال باشی چه قرص کامل ، لنگر انداخته ای توی آسمان و باله های سرخِ من دستشان کوتاه است از سایه بانِ توتهای مزرعه ی تو .
.
برشی از ( بخاطر یک پیاله چای ) ، سانازسیداصفهانی
