سه شنبه , ۴ دی ۱۴۰۳

( انزجار ) – Replusion اثر رومن پولانسکی

 

زندگی ام شده پُر از خودم ، خودم در آیینه ، خودم با صدای درونی خودم ، پیاده روی با خودم ، نوشتن با صدای بلندِ خودم ، حبس خودم در فضای تئاتر ، سینما و یا موسیقی ، ترس از معاشرت حتی با عالیجنابانِ اهلِ فن ، ترس از مردم . خودم و سایه ام . خودم بی سایه ام . خودم به خودی خود . بدونِ کادری از کسی که ناگهان من را اسیر قابی کند . بدون تماسی از طرف کسی که دوستش بدارم یا دوستم بدارد و این البته   بد نیست . این  ، وقت اضافی نیست ، این وقت ، گوهرِ گرانقدر زمان است برای جلای رمانی که خواندنش آسان نیست . من هستم و صدای چکه های آب از لوله های پوسیده ی آتی ساز ، من هستم و صدای آدم های همسایه ، من هستم و عطر قورمه سبزی همسایه برای بچه هایش ، من هستم و صدای توپ بسکتبال زمین کنار دستم . یادم می افتد که در توهمات خودم ، چقدر با دیگرانی که رو به رویم نیستند به صحبت نشسته ام . میترسم . کلنجار میروم . موهایم را کوتاه تر می کنم ، قیچی می زنم به همه ی بلندایشان .  با خودم حرف میزنم و یاد ( کارول ) در فیلم ( انزجار اثر پولانسکی ) می افتم . میدوم سمت آرشیو پولانسکی . فیلم را انتخاب می کنم . چراغ ها را خاموش می کنم و همان طور که ناخن هایم را میجوم به کارول زل میزنم تا ببینم در این سالها چند درصد به او شبیه تر شده ام . از روی ماهی های مرده ی کفِ اتاقم راه می روم و بی اینکه به دهانِ باز آنها توجهی کنم ، رو به روی تلوزیون می نشینم . روی کاناپه ام . دستم را مشت کرده ام و انگشتِ دست دیگرم  توی دهانم است .  ناخنم را میجوم . بوی ادکلن مردانه ی کاناپه حالت تهوع به من میدهد . ماسک میزنم . با ماسک رو به روی تلوزیون می نشینم . رد همه ی آدم ها ی آمده ، نمیرود . حتی اگر با دتول به جان وسایل خانه بیفتم . چیزی در مغزم آنها را زنده تر از جانی که دارند ، نگه میدارد . آدمها هیچ جور محو نمیشوند .  فیلم پولانسکی  با تیتراژ ِ نگاهِ خیره ی کارول به ناکجا آباد شروع می شود و نام و نشان اهالی تولید کننده کج و کوله ،  از صفحه بالا میرود . . .این چشم ها از آنِ کاترین دونوو  (بازیگر نقش اصلی )  فیلم ست . در ابتدای فیلم ، درهمان ربع ساعت اول که باید اتفاق و معرفی ها صورت بگیرد ، ریتم فیلم عامدانه به کندی پیش میرود ، ما احساس امنیت می کنیم . شخصیت ها و موقعیت ها را می شناسیم . هنوز برای نقد ، زود است ، جهانِ اثر و متنِ آن در این چند دقیقه بی هیچ غافلگیری پیش میرود . کارول با خواهرش هلن در آپارتمانی زندگی می کند . خواهرش- هلن – با مردِ زن داری در ارتباط است . آن ها  مشکل مالی و پرداخت اجاره خانه دارند . موهای هلن مشکی و خودش لوند است . کارول اما ، بلوند ، سرد و ساکت است . کارول در یک آرایشگاه کار مانیکور انجام میدهد . او تنهاست . دوستِ دختر و پسری ندارد . او برعکس خواهرش است .  در همین ربعِ کوتاهِ شروعِ فیلم ،  تفاوت بارز و آشکارکارول  با خواهر و دیگران  با بازی درخشان کاترین دونوو به رخ کشیده می شود . شکل راه رفتن ، زل زدگی گنگ و مبهم  چشم ، حرکات دست و پا . سکوت و خجالت اش . عصبیتش از دیدن لیوان و وسایل مردی که دوست هلن است در خانه . انزجارش از اشیائی که دلیلش را فعلا نمیدانیم . او با دنیای اطرافش در ارتباط نیست . راوی این قصه ؛ پولانسکی و ژرار براش هنوز آسِ خود را رو نکرده اند و ما فعلا میبینیم که دختر بی اشتهای فیلم ، در برابر مرد جذابی که میخواهد با او قرار بگذارد هم سرد و سخت است و تحت هیچ شرایطی منعطف نیست . چرا ؟ کارول با مرد جذاب قرار نمیگذارد . او به مرد می گوید شب باید با خواهرش شام بخورد . خواهرش خوراک خرگوش درست کرده است . اولین تصویر مشمئز کننده بعد از ترس از تیزی های دیده شده در ابتدای فیلم در آرایشگاه ، سینی خرگوشِ پوست کنده شده است . ( بلند میشوم و به سراغ کتاب هایم میروم تا ببینم چرا پولانسکی نادانسته از خرگوش در فیلم استفاده کرده . . . . خرگوش سعد و نحس است . دو وجهی است و در خیلی از کشورها خوردن آن ممنوع است . خرگوش نماد زاد و ولد سحر و جادو جرثومه ی ناپاکی ، اسراف و شهوتپرستی است .  – از کتابِ فرهنگ ِ نمادها – ) سینی خرگوشِ پوست کنده شده ای که هلن میخواهد برای شب آن را به معشوق اش  بخوراند که البته با ورود مرد متوجه می شویم که آن ها از خیر غذا خوردن در خانه می گذرند و تصمیم می گیرند به گردن بروند ، تا آخر فیلم روی کابنت می ماند . در این جا متوجه ناراحتی کارول می شویم . او مثل بچه ها ، معصومانه و هراسان از اینکه خواهرش تنهایش می گذارد تو هم میرود . پکر می شود .

 

 

دیالوگ های اندک کارول در فیلم جز بله و نه و الو و چند جمله ی ساده حرف مشخصی نمیزنند، جز یک جمله که به نظر من نشان دهنده ی همه ی عامل اسکیزوفرنی و ترس او از جهان بیرونش است ، آن هم این دیالوگ است :” اون مرد ، زن داره ” خواهرش با مردی زن دار در رابطه است تا بتواند خرج خانه را بدهد و برایش مهم نیست که چطور . صدا در این فیلم نقش به سزایی دارد . حتی صدای ابزارهای کوچکی مثل ناخن گیر ، مثل قطره ی آب ، مثل زمانی که خواهرش و مرد در بستر هستند و کارول بی اینکه بداند دارد چه رخ می دهد ، در حالی که در جایش خوابیده و میشنود ، ناخن انگشت دستش را میجود و یا حروف فرضی روی دیوار منویسد  . دیوارهای خانه مدام ترک بر میدارند و این کارول را میترساند . در طول فیلم متوجه می شویم ( بر خلاف آنچه پولانسکی میگوید ، نماد ها بیشتر المان های روان شناسانه ست تا القا کننده ی ترس ) دیوارهایی که با طراحی صحنه ی فوق العاده و معماری ساختمان ، فضا را کوچک ، تنگ و دلمرده نشان میدهند ، هر از گاهی بزرگ تر می شوند . بلند تر میشوند و اتاق ها وسعت میابند . دلیلش این است که به قول پولاتسکی از زاویه ی دید کارول فضا را نشان میدهد . سینی خرگوش روی میز می ماند . خواهر با دوست مردش به سفر می رود و پول اجاره خانه را به کارول می دهد تا به صاحب خانه برساند . کارول بعد از سفر خواهرش ، گوشه گیر تر می شود . نسبت به در و دیوار و حتی ترک روی زمین واکنش نشان میدهد . قرارش را با مرد جذاب از دست می دهد و در برابر سئوال های پی در پی او جوابی ندارد . با اینه فکر می کنی کارول تسخیر شده اما اتفاق ها چنان قطره چکانی در فیلم فرو میریزد که باور می کنی ترس از تنهایی چقدر مخوف است و چقدر می تواند شخصیت یک فرد را بپوساند . کارول در محل کارش همین طور که خمار است و به دروغگویی مردها فکر می کند ،انگشت مشتری آرایشگاه را زخمی می کند .

در این آرایشگاه هم صحبت از دروغگویی مردان است – ظاهرا این بی شرفی و عدم صداقت عمرش بیشتر از دوره ی معاصر است و حتی به جوانی پولانسکی هم میرسد – کارول تحت تاثیر این صحبت ها دچار تیک های عصبی و افکار ماخولیا می شود . از همه فراری است . وقتی از او میپرسند چه اتفاقی افتاده ؟ جوابی ندارد بدهد . چه باید بگوید ؟ که خواهرش رفته است و از تنهایی می ترسد . که از اینکه هلن ، با مرد زن داری در ارتباط است شرم دارد . میترسد که مرد زندگی اش هم بی شرف از آب در بیاید . از تنش می ترسد . چه بگوید ؟که شب ها کابوس می بیند ؟ آیا به او نمیخندند  ؟ که از ترک روی زمین هم میترسد .

در این بین او را از آرایشگاه به خانه می فرستند تا استراحت کند . او در خانه تنهاست . حتی دوستی ندارد که با او وقت بگذراند و این خیلی سخت است . ( یک جایی شاهد این هستیم که کارول می خندد . . وقتی که دختر همکارش توی آرایشگاه به او میگوید سینما برو و بخند و داستان چارلی چاپلین را تعریف میکند اما کارول تنها تر از این حرف هاست و با اینکه اعتراف می کند دوست دارد به سینما برود اما توانش را ندارد .  اگر در این موقعیت هستید حتما میدانید که نداشتن همراه ، تنهایی را دو صد چندان می کند و مثل کوهی روی دلتان سخت می نشیند . او در این داستان تنهاست . او با همه ی زیبایی هایش تنهاست . در خانه تلفن او را به جهان بیرون پیوند می دهد . تلفن زنگ میزند . همسر مردی است که خواهرش با او در ارتباط است!!!! زن فحش می دهد و او را بدکاره خطاب می کند . کارول با تیغ ، سیم تلفن را میبرد . بازی کاترین دونوو  چنان درست و اساسی است که ترس را به  تو منتقل می کند . خود پولانسکی می گوید – از کتاب رومن پولانسکی به روایت رومن پولانسکی ترجمه ی درجه یک آزاده اخلاقی – :” میخواستم ظریف ترین و جزئی ترین تغییر مختصر در حالت صورتش  را شکار کنم  و میدانستم که با استفاده از گریم رایج تمام انها را از دست خواهم داد .” این فیلم بر اساس قوانین پولانسکی و یک سرو گردن بالاتر از فیلم های رایج ترسناک ساخته شده . شاید دلیلش زندگی خود پولاسنکی ست . او  در مقابل روان شناسی که میگوید شخصیت اصلی فیلم  تمام ویژگی های منطقی و دقیق یک قاتل اسکیزوفرنیک را دارد میگوید ” خجالت می کشیدم بگویم ما همه را تخیل کردیم !” در واقع کارول محصولِ برداشت پولانسکی از  دختری است که در عین حال که معصوم و زیباست ، دعوت کننده به نزدیکی و در همان حال فراری از دست مردهاهم هست . چیزی که بعد از رفتن هلن در خانه میماند ، سیب زمینی هاییست که در آشپزخانه در حال گندیدن و پوسیدن هستند و ریشه هایی که از دل آنها هرز می رود .  سینی گوشت خرگوش که روی میز می ماند و دورش مگس جمع می شود و کارول آن را دور نمیاندازد . شاید این خرگوش توی سینی محصول شهوت مردان و زنانی است که اطراف کارول هستند و فضای معصومانه ی او را به جهنم تبدیل کرده اند . زنانی که در همسایگی آنها راهبه هایی در حال بازی با توپ هستند میتوانست تنها محل امن او باشد . اما کارول به آنها هم شک دارد . او وقتی مرد جذاب به دنیایش وارد می شود از او فرار می کند چون به همه ی مردها بی اعتماد است . در خانه سکوت است . وقتی تلوزیون را روشن می کند به جای دیگری می نگرد . هیچ کسی نیست . هیچ صدایی نیست . در عدم امنیت با کابوس  می رقصیم .

وقتی مرد عاشق پیشه به منزل کارول زنگ می زند کارول از صدای او واهمه دارد . وقتی مرد عاشق پیشه که اتفاقا برعکس دوست خواهرش عیاش نیست به سراغ کارول می آید ، کارول که غرق کابوس و ترس است و مثل قناری میلرزد او را میکشد . با ضربه ای محکم . شبیه ضربه ی راسکولنیکف در فیلم جنایت و مکافات . در این لحظه اندکی تبسم و اندکی خوشی در صورت او ظاهر می شود انگار از شر تهاجم خلاص می شود . خانه را بوی گند برداشته است . کارول مدام شاهد ترک های روی دیوار است . او باز هم امنیت را از دست می دهد . خانه ای که به لحاظ روانی میتواند دیدگاه او باشد ، محل امنیت او باشد مدام ترک و شکاف بر میدارد و یا مثل خمیر نرم است . او تکیه گاهی ندارد . حتی در تصویری که از کودکی از او میبینیم او تنهاست . این اسکیزوفرنیماهیت و خاستگاهش را در قابِ عکس خانوادگی ( کاشت ) کرده است . او از بچگی مطرود بوده و این تحقیر و طرد شدن او را ضعیف تر و شکننده تر کرده است . ذهن او پریشان است . جنازه را توی حمام میبرد و در آب فرو می کند .

خواهرش بی اینکه بداند چه بر سر خانه زندگی آنها افتاده است یک کارت پستان با نماد برج پیزا ( نماد نرینگی کج و شاید غیر قابل اعتماد ) برایش می فرستد و از او سئوال می کند که آیا اجاره را به صاحب خانه داده است یا نه ؟ اما کارول جواب نمیدهد . مرد صاحب خانه به سراغ خانه اش میاید . در از پشت بسته شده است . با میخ و ضرباتی جنون آمیز . . . کارول در را چفت کرده . او از تجاوز و خواب هایش می ترسد . او حواسش پرت است . حتی وقتی مرد جذاب را می کشد و با خودش حرف میزند خب ندارد که اتویی که روی بوز معشوق خواهرش می کشد به برق وصل نیست . . . او میان مگس ها ، خرگوش پوسیده و سیب زمینی گندیده در حال از بین رفتن است و هیچ کس واقعا حال هوای او را نمیفهمد . هیچ همراهی ندارد این سرنوشت محتوم همه ی بی کس و کارهاست . او روی دیوار با تیزی میخی مینویسد . او روی شیشه مینوید و صدای این ساییدگی مثل دردی است که به پرده ی گوش هایت می نشیند و منزجرت می کند با این حال این یک واقعیت است . غرق شدن در خود ! کارول وقتی صاحب خانه وارد می شود از او می ترسد . او در برابر صاحب خانه عقل باخته تر است . لباس خواب تن نمایی تنش است و با خودش حرف میزند و انگار متوجه برهنگی نیست . مرد صاحب خانه که بعد از گرفتن پول خیالش راحت می شود . . پیرمرد موجهی است که در اولین لحظات برخورد با او گمان می کنی این مرد قابل اعتماد است ، او میخواهد به کارول چای و استامینوفن بدهد و رویش را با کت سفید میپوشاند اما لحظاتی بعد دقیقا تا مخاطب به او اعتماد کرده است مثل یک مرد شهوت پرست به او میگوید تو مراقب من باش تا نگران اجاره نباشی . . . همه ی این سو استفاده ی جنسی . . . و دوست نداشتن او و پس زدن روح او آسیب بزرگ تری به شخصیت شعیف و مطرود کارول می زند . او مدام تحقیر می شود . با تیغ معشوق خواهرش مرد را مثله می کند . دو نفر را کشته است و توی خانه برای خودش راه میرود . همه جا به هم خورده است . از دیوارها هزار دست بیرون میاید همه میخواهند به حریم شخصی او تجاوز کنند . هیچ دستی برای مهربانی بلند نمیشود .

این شبح شبیه شبحی است که در ابتدای فیلم توی آیینه ظاهر می شود . مردی در آیینه . . . امتداد کابوس کارول . . مردهایی که در دنیای واقعی هم ترسناکند . حتی از پشت سوراخ در یا چشمی حتی از پشت سیم تلفن . وقتی خواهر کارول ، هلن برمیگردد و متوجه اوضاع  خانه می شود در لحظات انتهایی فیلم هستیم . باران می بارد و معشوق هلن ، کارول را از زیر تخت بلند می کند . . . معلوم نیست کارول به کما رفته یا بی هوش است یا مرده . . . همه ی همسایه ها در این لحظات وارد خانه ی آنها می شوند . . . کسی ( وقتی که نیاز داری )کنارت نیست . بی اعتنایی مردم نسبت به یکدیگر در این فیلم ، بی کفایتی روح بشر در ادراک را نشان میدهد . فیلمی ترسناک از نوع پولانسکی ، فیلمی دردناک با واگویه های حقیقی . در این فیلم ، فیلمبرداری و تدوین و صدا چه سهم مهمی دارند . فیلم کاملی از یاس و انزوا و تحقیر . انزجار از رنجی که میکشی در برابر بی تفاوتی نزدیکانت . . . در برابر سواستفاده ی دوستانت . بی اینکه خسته  ات کند . انزجار از گذشته ای که طردت کرده .

 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

درخت گردو

بلوزم را در آوردم تا ریشه‌های درخت گردو را ببینی دور دنده هایم چرخیده ، …