دنباله رو
وقتی ( دنباله رو ) برتولوچی رسید دستم ، هنوز فیلم های ندیدنی زیادی داشتم که هر کدام را به اقتضای اولویت های شخصی ردیف کرده بودم که ببینم ، تا اینکه دیشب ، شب (دنباله رو) شد . هدف من از دیدن( دنباله رو) اول چگونگی اقتباس آن از یک اثر ادبی بود ، گرچه برتولوچی، خودش یک پا سینماست و هر نمای سینمایش ، یک قاب بحث انگیز ، اما ازآنجا که همیشه گشته ام تا بهترین اقتباس ها از ادبیات را در سینما جستجو کنم این جاهم هدفم این بود . همان کنجکاویی که درآثاری چون (مرشد و مارگاریتا ی بولگاکف )، (عشق در زمان وبا ی مارکز)، (1984 اورول )، (معلم پیانو ییلینک )،( دوزن موراویا ) ، (کوری ساراماگو ) و … داشتم و خواستم نحوه ی ارائه ی سینمایی اش را پیدا کنم . دنباله رو ابتدا اثری است از آلبرتو موراویا که به شدت دوستش دارم ، دوم اثری است از برتولوچی سینماگر . از همان عنوان بندی ابتدا ، موسیقی و نمای پلان اول با یک فیلم استخوان دار رو به رو بودم . بیشتر دوست داشتم مثل 1984 مرعوب فضای قدرت و سیاست ضد فاشیسمی 1938 میشدم ، داستان را به مراتب بیشتر دوست داشتم و فیلمنامه را کمتر از آن ، اما خود فیلم را ، هر نمایش را نمایشی شکیل، نشانه ی شعور فیلمساز دیدم ، رنگ ها ، نورپردازی و فیلمبرداری خیره کننده ی آن ، المان هایی که خود در سکون و سکوت بیانگر بسیاری گفته هاست ، شگفت زده ام کرد مثل همه ی آثار برتولوچی در آن بازی های فوق العاده از بازیگران دیدم که کارگردانی محکمی پشتش سایه انداخته بود . شخصیت مارچلو ، نحوه ی ایستایی ، حرکت ، نگاه ، نوع بیان همان بود که میبایست ، فرزندی برآمده از خانواده ای غریب و نامتعادل . دوست داشتم در فیلم به این خانواده بیشتر اشاره میشد . مثلا به مادری که سگ ها تا بسترش راه داشتند و زیر تختش مورفین پیدا میشد . این مورفین را فرزند ش که از مردی جز شوهرش بود برایش میاورد … یا مثلا : پدری که در تیمارستان بستری است ، با لباسی با آستین های بلند سیاه ، دستش کوتاه از دنیا … او زمانی شکنجه گر بوده . خب همه ی اینها شخصیت فرزند این خانواده را میسازد البته این بچه (مارچلو ) در کودکی ، در سن 13 سالگی توسط فردی به نام – لینو – اغفال میشود ، مارچلو اولین 7 تیر بازی اش را همان جا انجام میدهد ، سالها بعد وقتی خودش صاحب دختری میشود( پس از استعفای موسولینی و سقوط فاشیسم ) – لینوو – را پیدا میکند و خود واقعی اش را به نمایش میگذارد . اینکه مارچلو مامور شده تا استادش را به قتل برساند شاید خط اصلی داستان باشد. اما برای پررنگ شدن این خط باید به تاریخ و تاریخچه ی زندگی این آدم ها نگاه شود . استاد کجا اشتباه کرده که شاگردش در نهایت همچین آدمی از آب در آمده ؟ چگونگی ازدواجش ، انتخابش ، اعترافش ، روابطش ، همه و همه منحط و کج و کوله است . اما در نهایت این جامعه است که او را نجات نداده . این نظر بنده است . فیلم به لحاظ زیبایی شناسی بی نظیر بود . برای من اما شدیدا قابل پیش بینی (گرچه از داستان با خبر بودم ) اما روندش ، داستان موازی ها ، چگونگی برخورد با این داستان از همان شروع قابل پیش بینی بود . این جاست که ادبیات به زعم من بر سینما سروری میکند 🙂
***
الا ای شبکه ی فلان ، ای که تبلیغاتت رو دم به دم به ( موسلی فامیلیا ) به بیخ ریش مخاطبینت میچسبانی ، آیا تو هرگز با خودت فکر کرده ای که این جا – وطن را میفرمایم – کسانی هستند که نان و پنیر صبحشان هم به راه نیست چه رسد به ٧٠٠٠ تومن موسلی خوردنشان . . . ای تو که در برنامه ی فلان با مجری ط غ رل خود گیس کشی های هموطنانمان را بر سر برد و باخت ١٠٠٠ دلار نشان میدهی و خوب میدانی که مخاطبینت دوست دارند این گیس کشی ها و مسابقه ها را ببینند هیچ حالیت هست داری به خورد جماعتی که ٨شان گرو ٩ شان است از صبحانه ی سوییسی تمجید میکنی و مدام توی صورت بیچارگانی که از سر ناچاری تو را میبینند تف میکنی . آب دهانشان را راه می اندازی و بعد ادامه ی برنامه ؟ آره ؟ موسلی ما را به ادامه ی برنامه دعوت میکند . چرا ؟ گویی تو از مصیبت های گربه بی خبری و حالا که بهت رو داده اند آستر میخواهی . یک زمانی لعنت و تفمان شده بود تبلیغات برنج که تصاویر سبزی پلو با ماهی و …نشان میداد و هر سفره ی ایرانی نبود آن چنان رنگین . یک زمانی وقتی فیلم لیلای مهرجویی اکران شد داد مردم در آمد که هی آقای داریوش مهرجویی چرا توی فیلم نشان داده ای که یک زوج تازه مزدوج اپل دارند . خانه دارند . رستوران چینی میروند . خوراک جوجه کباب و مرغ و خورش های ان چنانی میخورند جوان های ما آآآه در بساط ندارند آقای مهرجویی !!! حالا شما هم مدام با این تبلیغات تماشاگر ندار را ببر به خلسه .
***
زنگ تفریح
نمیدانم تو میدانی که انسان بودن و ماندن
چه سخت است و چه دشوار است ؟
چه زجری میکشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است .
Je suis fatigué de tout cela, c’est que l’insulte. Pourquoi je l’ai fait et mon adresse de blog que j’ai donné aux enfants? Ceux qui avaient lu le livre ont une page. Ils se moquent de moi. Ils ne m’aiment pas
J’ai d’encaisser leur théâtre. Avis écrit pour eux et ils m’ont donné une malédiction
…!!!!
همممممممممممممممممم
میدونید…
تو دبیرستان بودن کسایی که بهم لطف داشتن …خیلی …که مامانم میگفت این ها شبیه نامزدان واسه تو از بس از هودشون مایه میذارن واسه تو…
اما من…
شاید به هزار دلیل نه تک نه اس نه زنگ…و بهد یکی دو سال علاقشون تبدیل به نفرت میشد…
که تو چرا تو دوستی از هودت مایه نمیذاری…
اما کسی تو دل ِ من نیست تو فکر ِ من نیست …شاید اشتباهی ام…
من هیلی به همه فکر میکنم اما عملم این را نمیگه…و به همیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن خاطر …بهم دیگه میگن تو هیچی از دوستی خالیت نیست و لیاقت نداری…
این حرف هارا شنیدم…
باز هم گویا باید بشنوم…
راست میگید…
منو ببخشایید…
…
برقرار باشید میـــــــــــــــــس عزیزم….!
تبلیغ؟!
.
.
.
چرا با این حرف شکستم….!
نه…
نبود تلبیغ…
!
سکوت…………………………………..
حذف میکنم شاید بهتره هوم؟!
سلام. خوبی یا بهتری؟ (اینکه همیشه میگم خوبی یا بهتری برای اینه که برات تداعی بشه حالت دیگه ای وجود نداره.!! پس همیشه باید یا خوب باشی یا بهتر از قبل ! )
راستش الان ذهنم مشغول تکمیل یه داشتان برای پستبعدیتونه که حسابی فکرم رو مشغول کرده برای همین زیاد اینجا وقت نمی ذارم. اما چه خوب میشد که من دکتر تو بودم و همیشه پیش تو بودم ! یه دکتر خانوادگی !
…
میــــــــــــــــــــــــــــــــــــس شانزه لیزه ی من….نگیدددد تو رو خدا…
به جان خودم نمیگنجه این صفت واسه من…بی معرفت نیستم نیستم نیستم نیستم نیستم….
…
یکی از بچه های بلاگ کار جالبی کرده به دنبال اون من هم دیگه صدایی واسه بهار ضبطیدم…
خواستید این جا میتونید بگوشید صدای دلخراش و ناموزونم را…
دوستـــــــــــــــــــــــــــــــــون دارم….!
http://s1.picofile.com/file/6426815890/Sound_clip_43.mp4.html
سلام. خوبی یا بهتری؟
خب منظورت چی بود؟ من که متن رو خوندم و نظرم رو هم نوشتم حالا نوبت میس که بگه منظورش از اون ارجاع چی بوده.
نه نمیشه فیلم ببینم. یه جمعه است که اون هم به برق و بادی میره!
ولی قبول دارم که تنبلم.
تنبل ِ تنبل .
سلام میسم!
اول بگو خوبی؟!
دوم دیشب خواندمت!
نشد نظر بدم! پیجها باز نمی شد!
اگه بپرسی از من می گم بدک نیستم!
میشه چیز دیگه ای هم گفت مگه!
دوم:درگیر شدم اما فراموش نمی کنم!
سوم: چقدر دلم می خواد فیلم ببینم!
چرا هیشکی توی جایگاه خودش نیست؟!
میس …
میــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــس شانــــــــــــــــــــزه لیزه ی عزیزم….
دوستتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــون دارم
کونج کاو شدم این فیلم را ببینم…و کارهایه دیگه این کار گردان را…
این برنامه را هم که میگی را اتفاققا دیشب یکی برام تعریف کرد… خیلی عصبانی شدم…آخه که چی..
خودت چه طوری میس…؟
سلام. خوبی؟ راستش توی کتمنت پست قبلی خوندن " شبی که راشل رفت" رو پیشنهاد کردید من خوندمش. متن مثل همیشه زیبا بود ه و هست. نوشتن مثل بازیگری هنریست که کمتر کسی داره و من خوشحالم که نگارنده عزیز در حد کمال دارای چنین هنریست. ! (مرسی از اینهمه هندونه !!) راستش متن استادتون رو هم خوندم. ببنید مشکل این نیست که مثلا فلان بازیگر توی چند تا نقش متفاوت ظاهر میشه یا نه حرف اول اینه که آیا بزی و خود اون نقش چنین چیزی رو طلب میکنه یا نه! مثلا فرض کنید ثریا قاسمی همیشه نقش یک مادر رو داشته. آیا بازیگر (سینما) انقدر آزادی عمل داره که بتونه خودش نقش رو اصلاح کنه و در جهت پر بارتر شدنش تلاش کنه یا نه. توی تئاتر که من همیشه گفتم واقعا بازیگرش هنرمنده ! چون همه چیز آنلاینه و هر گلی که بازیگر به سرش بزنه به سر گروه زده و ایضا بداهه گوئیهاش میتونه در جهت پربارتر کردن نمایش به همه کمک بده. بهر حال تواتر خیلی سنگینه و من همیشه برای همین موضوعشه که دیونه وار دوست دارم و میرم می بینم. از بحث دور نشم. تفاوت نقش ها بیشتر از اونکه به بازیگر مربوط بشه به کارگردان مربوط میشه که تا چه حد فکر باز داشته باشه و به بازیگرش آزای ع
چه زجری میکشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است .
۱ ) وبلاگ من دو نویسنده داره و اون مطلب درد به قلم اون یکی بود نه این یکی !! یعنی اشتباه کامنت گذاشتی !!
۲ ) من با نظرت راجع به فرنگی پراندن موافق نیستم ، به قول اسماییل خویی که این کار نوعی ابراز فضل عوام فریبانه است
۳ ) بیشتر راجع به اون فیلم نیمه کاره بگو میسیز خوشم اومد
در پناه حق سلامت و سربلند باشید
راستی من اهل غیبت نیستم و تازه فارسی هم به زور حرف می زنم من بی سواد غیر سینمایی ، اما شما فرنگی حرف می زنی بعضا که من مخالف آنم شدیدا !!!
برتولوچی را نمی شناسند !!!! وا مصیبتا
همان شاگرد و دستیار پازولینی کبیر بابا ، ای بابا
شاعر ، نویسنده ، فیلمساز …..
گویی چند ماه قبل از مرگ فروغ فرخزاد در رابطه با فیلم (( خانه تاریک است یا خانه سیاه است )) فروغ که راجع به خانه جذامی ها بود هم با هم گفتگوی مفصلی داشته اند ۰۰۰
من نمی دانم من هیچ کدام را ندارم !!!
در پناه حق
شما از من خواستی بگم که چرا سینما گریز و سینما ستیزم
منم گوشه ای درد این دل خونم رو بازگو کردم اما اینم بگم که این نظری شخصی بوده و قصد بی احترامی به هیچ فرد ، گروه یا طیف خاصی از جامعه بزرگ هنر رو نداشتم من غیر سینمایی !!!( چند هفته پیش منشی دفتر داریوش مهرجویی طی تماسی تلفنی این لقب رو به من داد ! ) به قول استادم : چه موجوده خریه این نویسنده ( خودم رو می گم )
حالا تو هم ناراحت نشو میسیز ، من شاید با مثلا قهوه تلخ مشکل دارم اما Godfather رو عاشقم !
من غیر سینمایی ژورنالیست !
شما رستگار هستيد با اين مطالب پر مغز و محتوا
هنر هفتم رو به ابتذال !!!
____________________
از فضای پلشت کنونی سینما و به خصوص از نژاد ایرانیش چندشم می شود ، به چند دلیل :
۱) دروغ و درویی و تزویر در آن بیداد می کند ، هیهات !!!
۲) ترویج فساد و فحشا ( فیلم قوی سیاه با بازی بهترین هنرمند نقش اول زن < ناتالی پرتمن > هم ترقیب به ناجنس گرایی می کند ) وا مصیبتا !!!
۳) غالب فیلم های سال های اخیر ( ایرانی و جهانی ) طی تفکرات و اندیشه های پلید سیاسی و سودجویانه و صرفا به جهت القای تفکرات ، ایدئولوژی ها ، فرهنگ ها و آداب خاص و نظر کرده ساخته می شوند
۴) با ایده آوردن تماشاچی به پشت گیشه ها و فروش بالا دست به ساخت پول می زنند با نام هنر این هنرگران هنر فروش ( هنرمند کم است )
و البته عرض کردم من سینما گریز و سینمای ایرانی ستیزم …
در کل با فیلم های دهه ۸۰ – ۹۰ ساخت فرنگی ها و دهه ۵۰ ایران بیشتر ارتباط برقرار می کنم
________
عاشق خرابه و تاریخم
کاروون های شتر
سکه های زنگار ….
موفق و پیروز باشید
بعداز یه مدت طولانی کامنت میذارم پس سلام وعذرخواهی برای کم کاریم
این بار چون چیزی رو که گفتی دوست داشتم خودی نشون دادم…….منظورم تبلیغات و آقای کارگردان و باقی قضایاست
مرسی که حرف دل میزنی
میس؟ کاش فرانسوی بلد بودم منم….