ادیپوس شهریار کیست ؟
یادگیری نام(تس پیس )-(آریستوفان )-( سوفوکلس) -(اورپید)برای دانشجویان رشته ی تئاتر، همان قدر مهم است که یادگیری جدول ضرب برای مهندس هوا فضا . خب ، اگر این جا مهندس هوا-فضا =دانشجوی تئاتر باشد نتیچه میگیریم که دانشجویان تئاتر با این سه نویسنده ی یونانی آشنایند و از آن مهمتربه جناب سوفوکل ارادت زیادی دارند . یکی از اولین کتابهایی که دانشجویان نمایش از کتابفروشی صفوی با جلد مقوایی و کاغذ کاهی تهیه میکنند ، افسانه های تبای است . یکی از اصلی ترین موضوعهایی که در این کتاب های اساطیری بهش پرداخته شده است -تقدیر- سرنوشت- شکست تابو است . ما تراژدی را با ادیپ یاد گرفتیم ، با خواندن نمایشنامه ی ادیپ بود که بعدها فهمیدیم پرومته چرا به زنجیر کشیده شد ، با ادیپ بود که تئاتری شدیم ….بگذریم . در طی این سالها همیشه اجرای آنتیگونه ( آن هم از نوع پری صابری با چاشنی بالانس و پشتک پارو و اشغال سالن های اصلی و تالار وحدت ) را دیده ایم و همیشه هم از اجراها به اندازه ی خود نمایشنامه لذت نبردیم . اصولا اکثر اجراهایی که از متون کهن شده، ضعیف بوده ( ضعف آن هم به دلیل بلد کار نبودن کارگردان و احمق بودن دراماتورژ است ) . وقتی باد به گوشم رساند که (ادیپ) اجرای موفقی در فرهنگسرای بهمن دارد ، توی دلم ریشخندی زدم و جناب (باد ) را خیلی جدی نگرفتم . :” مگه میشه توی این دنیای وانفسا ادیپ رو اون هم توی وطن عزیز کارش کرد ؟” – خودم را تصور کردم که دارم سر کاری که اسمش ادیپ است دهن دره ای میکنم مثال دهن تمساح – اما خب ، برای اینکه حس کنجکاوی ام قلقلک داده شده بود و جناب (باد ) میگفت که حاضر است شش، هفت بار دیگر هم برود کار را ببیند ، لب ورچیدم و ابروی تعجب بالا انداختم .توی دلم گفتم .:” اووووووووووووه ،کی میره این همه راهو ” القصه ،ناگاه یاد اول باری افتادم که فرهنگسرای بهمن را دیدم ، بینوایان بود کارگردان کار بهروز غریب پور بود و انبوهی از بازیگران درجه یک با دکور صحنه ای شگفت انگیز کار را به خوبی اجرا کردند و با قاطعیت تمام میتوانم بگویم اگر این کار را در اوان جوانی نمیدیدم هیچ وقت عاشق تئاتر نمیشدم . پیش خودم فکر کردم بد نیست یک بار هم که شده یک چک جانانه بزنم توی گوش تنبلی و سختی راه به فرهنگسرای بهمن را به جان بخرم و ببینم این (ادیپ) چی ازآب در آمده ؟
حدود ساعت یک ربع به پنج چهار راه ولیعصر بودم . بعد از مراحل پرس و جو و گپ و پفت با راننده های باحال اتوبوس ، فهمیدم باید خط جوادیه را سوار شوم و ایستگاه آخر پیاده شوم . اتوبوس خالی بود . اتفاقا آن مسیر خیلی هم مشتری نداشت (برعکس این که همه فکر میکنند باید بچپند توی اتوبوس های راه آهن …نخیر باید سوار اتوبوس جوادیه شوید جان من )….دیدن محله های خاکستری آن ناحیه غم عجیبی در من ایجاد کرد یاد فیلم شهر زیبا افتادم بگذریم که یک تلفن بد هم داشتم که خوب توی اتوبوس گریه کردم ، اگر روی مبارکم میشد مشعلم را می افروختم … شاید هم شدنی بود چون اتوبوس بسی خلوت بود . بگذریم . ایستگاه آخر پیاده شدم . دقیقا فرهنگسرای بهمن جلو رویم بود . منتها باید از پل عابر خیلی خیلی قشنگی قدم رنجه میکردم آن سمت خیابان . پل عابر خیلی جالب بود ، من را یاد مناره ها می انداخت .منتها به جای پله از سراشیبی استفاده کرده بودند. بنابراین در زمستان خوب میشود رویش سرسره سواری کرد . ضمن اینکه توی این منارها خیاطی و مغازه هم دیده میشد که بنده شاخ درآوردم که مثلا مغازه ی فلانی توی پل عابر است !
بعد از گذر از سرسره ی پل عابر یکراست وارد شکم فرهنگسرای بهمن شدم . رفتم تو . خیلی قیافه ی عاقل اندر سفیهی داشتم ، پیش خودم گفتم اگر کار را دوست نداشته باشم من ام و باد ! میان جمعیت بیرون سالن آقای احمد دامود را دیدم و یک کم امیدوار شدم که لابد کار بدی هم نیست . بعد از مرحله ی شیرین گرفتن بروشور ، جمع شدیم تا از راهرویی وارد سالن شویم که ناگهان عوامل کار از یک جایی به بعد نگذاشتند که جلوتر برویم !!!! ناگهان پسری با موتور میان جمعیت آمد و شورع کرد با دختری که تا دو دقیقه ی پیش کنار ایستاده بود بگو مگو میکرد . فهمیدم که رو دست خوردیم و کار شروع شده . باز هم از میان ما بازیگران خودی نشان میدادند و مار ا متحیر میکردند . پیش خودم گفتم :” چه اداهایی ” اما همین طور که جلو تر میرفتیم چشمانم از حدقه در حال در آمدن بودند و به پنج دقیقه نکشید که نه تنها خستگی راه از تنم – به معنای واقعی درآمد – بلکه مطمئن شدم بناست یک (کار) ببینم. بازیگران دیگری توی سالن جلوی در حلقه وار ایستاده بودند و با چنان ضرب و ریتمی میخواندند و ضرب گرفته بودند که کم مانده بود بروم وسط و من هم با آن ها اجرا کنم .یاد کلاس های بازیگری ام افتادم . سمت راست چهره هایی که رویشان را پوشانده بودند عروسکی را قلع و قمع کردند.بازیگران توی شیشه بودند.
بعد همگی ما – تماشاچی ها – را نشاندند روی نشیمن گاه و ما هم مثل روستایی های شگفت زده نشستیم . نور نبود …از دور نورکی سوسو میزد . جانم برایتان بگوید ناگهان همین طور که نشسته بودیم جایگاه تماشاگران شروع کرد به حرکت . من اولش گمان بردم سرگیجه بهم دست داه اما دیدم نه انگار داریم میریم جلو و یاد خاطره ی شهر بازی افتادم ! بازیگران از روی آنتروپز آویزان میشدند و دیالوگ میگفتند …گ.شه ای جایگاه نوازندگان بود …میچرخیدیم …تمام شدنی نبود ….کم کم متوجه ربط داستانک ها را با ادیپ میشدی . ادیپ کسی است که در اساطیر از دست سرنوشت خود به شهر دیگریفرار میکند بی آنکه بداند پدرش را میکشد و نادانسته با زنی – که مادرش بوده و ادیپ نمیدانسته – ازدواج میکند و بچه دار میشود و همین گناه طاعون را به سرزمین هدیه میدهد . ادیپ میخواهد بداند . سرانجان متوجه میشود که چه خطایی ازش سر زده …چشمانش را با سنجاغ های دامن مادر – و هم – زنش کور میکند . ادیپ نمیدانسته،مسئله تقدیر است که از همه ی ما نیرومند تر است . در نمایشنامه ی ادیپ به گناه – تقدیر- اختیار- سرنوشت – دانایی می اندیشیم . متن اینگونه مخاطب را به چالش میکشد . اما برداشت کارگردان نمایش (حمید پور آذری) علاوه بر آن متن چیز دیگری هم بود . او با خلاقیت فراوان در اجرا از داستان موازیی که در زمان حال میگذرد استفاده کرده و همین تم تقدیر- نادانی – آگاهی- سرنوشت- را به چالش میکشد. این مضامین هر از گاهی به صورت ریتمیک اجرا میشدند . ما در دورنما سه زن اساطیری را میبینیم که درباره ی ادیپ حرف میزنند . انگار که در جعبه ای زندانی شده اند . زبانشان با زبان دیگر بازیگران فرق دارد . جایگاه تماشاچی را میچرخانند …ناگهان از بالاسرت بازیگران مثل تونل وحشت خم میشوند . با هم حرف میزنند .تماشاچی باید بالاسرش را ببیند . من به شخصه دیدن این نمایش را به همه – چه اهالی تئاتر چه اهالی غیر تئاتری توصیه میکنم – برای کسانی که دوست دارند لذت بیشتری ببرند توصیه میکنم نمایشنامه ی ادیپ را بخوانند یا هم که در اینترنت دنبالش بگردند تا از ریتم پر سرعت کار عقب نمانند …شاید اگر بخواهم گیری به کار بدهم همین سرعت و شتابش باشد که البته برای من که ادیپ را میشناختم و متوجه طرح کارگردان شدم قابل درک بود . برای کسانی که از دوری راه ترس دارند باید صادقانه عرض کنم بنده با مترو که به انقلاب رفتم هیچ . با دوستان که پیاده روی کردم هیچ . ماشین را از بلوار کشاورز که برداشتم هیچ بعد از زدن بنزین ساعت نه و نیم در منطقه ی خودمان در خانه بودم ….پس معطلی ندارد .
قبل از معرفی عوامل باید توضیح بدهم عکسهایی که مشاهده نمودید کار (رضا موسوی ) است که سمت چپ این صفحه سایتش را چهار میخ کرده ام .
ادیپ
بر اساس نمایشنامه ی ادیپوس شهریار
اثر سوفوکل
به کارگردانی (حمید پور آذری) و برداشت نویسندگان محمدزمان وفاجویی-نشمینه نوروزی.
بازیگران :محمد کریمی،امیدعسگری،سعیده نیازخانی،لیلی کریمی،نادیا پروانی،علیرضا صنعتی،الناز ثقفی،النازطهماسبی،فاطیمافراهانی،مهدیه محمدی،سانازعبدالرزاق،نرگس شیرمحمدی مژده،مریم غلام زاده،محبوبه عباسی،سارامعماری،آمنه نوری،هانیه جهان شیر،مهدیه جهان شیر،سعیده شیخ عطار،سجاد حمیدیان،حسین کرمی،امیردهقانی،سحر صبا،علی خالقی،حسین نام آور،المیرا رضایی،مرضیه مهرجو،سعیدموسوی،علی کوزه گر،سهیل ناجی،رضا شیخ انصاری،محسن اصلانی،فروزان پروانی،فاطمه کوزه گر
باید خاطر نشان کنم چهره های نام دار تئاتر ما مثل دکتر علی رفیعی و …از این کار دیدن کردند و باز هم دیدن خواهند کرد . شما چرا نه ؟
من كه از قمارباز خوشم اومد از نيه توچكا خوشم نيومد
ترجمه صالح رو اگه كسي با متن اصلي تطبيق داده و ايراد گرفته خب بايد بررسي بشه ولي من كه فقط خود ترجمه رو خوندم و از متن اصلي بي خبرم كلي حال كردم باهاش از ترجمه نيه توچكاي قالضي بهتر بود!
میس عزیزم دیدم توی پست و کامنتها برای خریدن نمایشنامه آدرس کتابفروشیهای پاساژ صفوی رو میدی . ولی افسانه های تبای با ترجمه شاهرخ مسکوب توسط انتشارات خوارزمی در حدود یک سال پیش تجدید چاپ شده و با کمی جستجو پیدا میشه . چه پستای تخصصی میذارن مردم…
چقدر تصویر گرا می نویسی خوشم آمد من که زمانی اهل تئاتر بودم و خیلی وقته تئاتر ندیدم وسوسه شدم ببینم خدایی اگه یه سایت بزنی و تبلیغ تئاتر کنی همه ایرانی ها را تئاتر کردی!
چرا بین بازیگرا بازیگر معروف نیست .خیلی خوب نوشته بودید اما من آشنا و آدم معروفی توشون ندیدم . عکس ها هم خیلی جالبن نمیدونم والا شایدم رفتم دیدم .
ضمناً خسته نشدي بيشوووووور از تكرار مكررات و تحليل هاي قادري وار و صالحي وار از اديپ و وسط كشوندن تم و اين چرنديات… اديپ يه شاهكاره ولي تحليلگرهاي ما گند زدن بهش… ببخشيدا كه اينجوري مي گم، با تمام گندگي دماغش و ذهن داغونش ولي دكتر پروفسور كاميابي مسك قدسس سررره نظرش درست تره… خط اصلي داستان، حالا بقول شماها تم كه ازلي ابديه و ازين چيزا مربوط به اينه كه مي گه اي انسان احمق، تقدير ..شعره، قبولش كني به گاج مي ري… اگه اديپ فرار نمي كرد و مي گفت اوكي هيچ اتفاقي نميفتاد… و تراژدي اي هم شكل نمي گرفت تا اين جماعت چاق و لاغر خودشونو به تزكيه ي نفس برسونند و رستگار شن، بعد همه مي رفتن جهنم و كلي حال مي داد…
اي بابا … بي خيال…
راستي اگه ديگه كاري بهت ندادم بخوني، مقصر خودتي… زمان مشعل افروزيهات در يك روز، بيشتر از خوندن اون متن وقت مي گيره…
بدرود بيشووووووووووووووووور…
سلام میسی!
واوو چقدر بازیگر، باید تئاتر عجیبی باشه، اینجور که تو تعریف کردی من یاد دیزنی لند افتادم!! "یه داستان کهن با اجرایی نو و مدرن" واقعن باید جالب باشه، هوسیم کردی برم ببینم… اما ای امان از تنبلی!
خوش باشی… باز نگو ناخوشم!
ماشاالله به نفس نوشتید کامنتها رو که دیدم دوباره خوندم دیدم ارزشش رو داشت نمیدونم اما حتما میرم کار رو میبینم باوجود اینکه اصلا اهل تئاتر نیستم .به عقدهی ادیپ ربط داره از کجا پیدا کنم خود نمایشنامه رو؟
سلام ستاره اسکندری هم رفته دیده گزیه اش گرفته خیلی خوب نوشته بودی چون من کار رو دیدم.
سلام
چقدر تو عجیبی !!!!!؟
…
به امید خدا
خوش باشی
سلام
خوندم نمی خوندم واقعا از دستم رفته بود ها!!!!!!!!!
خیلی جالب بود
به دیوارهایی تکیه داده ام که…حتی قلب عکسهایشان را بلعیده اند…از اعتراض سقف میترسم…
من واقع به قلم شما حسودیم شد کاملا انگاری اونجا بودم .
من كه از قمارباز خوشم اومد از نيه توچكا خوشم نيومد
ترجمه صالح رو اگه كسي با متن اصلي تطبيق داده و ايراد گرفته خب بايد بررسي بشه ولي من كه فقط خود ترجمه رو خوندم و از متن اصلي بي خبرم كلي حال كردم باهاش از ترجمه نيه توچكاي قالضي بهتر بود!
به همه پايتخت نشيناي تآتربين حسوديم ميشه
اين چه فونتيه آخه تو انتخاب مي كني پيشنهاد مي كنم تاهوماش كن بشه راخت تر خوندش
سلام
میس عزیزم دیدم توی پست و کامنتها برای خریدن نمایشنامه آدرس کتابفروشیهای پاساژ صفوی رو میدی . ولی افسانه های تبای با ترجمه شاهرخ مسکوب توسط انتشارات خوارزمی در حدود یک سال پیش تجدید چاپ شده و با کمی جستجو پیدا میشه . چه پستای تخصصی میذارن مردم…
چقدر تصویر گرا می نویسی خوشم آمد من که زمانی اهل تئاتر بودم و خیلی وقته تئاتر ندیدم وسوسه شدم ببینم خدایی اگه یه سایت بزنی و تبلیغ تئاتر کنی همه ایرانی ها را تئاتر کردی!
چرا بین بازیگرا بازیگر معروف نیست .خیلی خوب نوشته بودید اما من آشنا و آدم معروفی توشون ندیدم . عکس ها هم خیلی جالبن نمیدونم والا شایدم رفتم دیدم .
ضمناً خسته نشدي بيشوووووور از تكرار مكررات و تحليل هاي قادري وار و صالحي وار از اديپ و وسط كشوندن تم و اين چرنديات… اديپ يه شاهكاره ولي تحليلگرهاي ما گند زدن بهش… ببخشيدا كه اينجوري مي گم، با تمام گندگي دماغش و ذهن داغونش ولي دكتر پروفسور كاميابي مسك قدسس سررره نظرش درست تره… خط اصلي داستان، حالا بقول شماها تم كه ازلي ابديه و ازين چيزا مربوط به اينه كه مي گه اي انسان احمق، تقدير ..شعره، قبولش كني به گاج مي ري… اگه اديپ فرار نمي كرد و مي گفت اوكي هيچ اتفاقي نميفتاد… و تراژدي اي هم شكل نمي گرفت تا اين جماعت چاق و لاغر خودشونو به تزكيه ي نفس برسونند و رستگار شن، بعد همه مي رفتن جهنم و كلي حال مي داد…
اي بابا … بي خيال…
راستي اگه ديگه كاري بهت ندادم بخوني، مقصر خودتي… زمان مشعل افروزيهات در يك روز، بيشتر از خوندن اون متن وقت مي گيره…
بدرود بيشووووووووووووووووور…
درود… وقتي فرهنگسراي بهمن رو اسم بردي ياد تمام دوران كودكيم افتادم… اتوبوس جواديه… اون پل مارپيچي كه هميشه با دوچرخه ازش بالا مي رفتم و پائين مي اومدم… اون فرهنگسرا وقتيكه هنوز درست نشده بود… حتي پاركش هم نبود… بعد يه محوطه ي بزرگي شخم زده شد و آروم شكل پارك گرفت… سالن بزرگي كه قرار بود سالن پاتيناژ بشه كه نشد… و …
همه ي نوجواني و تين ايجر بودنم يادم اومد… خدا رو شكر كه كار خوبي ديدي… آدماي با استعدادي اونجا كار مي كنن…
ضمناً
سلام میسی!
واوو چقدر بازیگر، باید تئاتر عجیبی باشه، اینجور که تو تعریف کردی من یاد دیزنی لند افتادم!! "یه داستان کهن با اجرایی نو و مدرن" واقعن باید جالب باشه، هوسیم کردی برم ببینم… اما ای امان از تنبلی!
خوش باشی… باز نگو ناخوشم!
ماشاالله به نفس نوشتید کامنتها رو که دیدم دوباره خوندم دیدم ارزشش رو داشت نمیدونم اما حتما میرم کار رو میبینم باوجود اینکه اصلا اهل تئاتر نیستم .به عقدهی ادیپ ربط داره از کجا پیدا کنم خود نمایشنامه رو؟
سلام ستاره اسکندری هم رفته دیده گزیه اش گرفته خیلی خوب نوشته بودی چون من کار رو دیدم.
سلام
چقدر تو عجیبی !!!!!؟
…
به امید خدا
خوش باشی
سلام
خوندم نمی خوندم واقعا از دستم رفته بود ها!!!!!!!!!
خیلی جالب بود
به دیوارهایی تکیه داده ام که…حتی قلب عکسهایشان را بلعیده اند…از اعتراض سقف میترسم…
من واقع به قلم شما حسودیم شد کاملا انگاری اونجا بودم .
جوز یاشینن ، بورون پخینن آپم!!!
ما از این جناب ادیپ فقط عقده شو تو روانشناسی خوندیم ! نه تو نمایشنامه ! هه ! ولی شخصا خیلی خیلی تاتر دوست دارم . منتها هرگز فرصت ندارم ببینم ! (از تنبلی خودمه البت !) آخرین تاتری هم که دیدم مال هونصد سال پیش بود ! یک سال دیگه مونده تا برگردم تهران . حتما تمام تاترهای ندیده رو تلافی خواهم کرد ! حتما !
سلام
میلاد حضرت معصومه مبارک.
به روزم
انگار ادیپ رو از نو نوشتی . چقدر تصویر داشت این پست . خوشحالم که از کار خوشتان آمد . و باعث افتخاره از عکسها استفاده کردین .
نه میس جان.آنجلینا جولی نیست.منم برای همین شک کردم.خیلی خوشگلتر از اونه.
سلام میس عزیز. ممنون از اطلاع رسانیت سعی میکنم بیام تهران و ببینمش. راستی خیلی خوشحالم که یه کار خوب دیدی. به نظرم حالت بهتر می یاد. امیدوارم همیشه شاد و پر انرژی باشی
جوز یاشینن ، بورون پخینن آپم!!!
ما از این جناب ادیپ فقط عقده شو تو روانشناسی خوندیم ! نه تو نمایشنامه ! هه ! ولی شخصا خیلی خیلی تاتر دوست دارم . منتها هرگز فرصت ندارم ببینم ! (از تنبلی خودمه البت !) آخرین تاتری هم که دیدم مال هونصد سال پیش بود ! یک سال دیگه مونده تا برگردم تهران . حتما تمام تاترهای ندیده رو تلافی خواهم کرد ! حتما !
سلام
میلاد حضرت معصومه مبارک.
به روزم
انگار ادیپ رو از نو نوشتی . چقدر تصویر داشت این پست . خوشحالم که از کار خوشتان آمد . و باعث افتخاره از عکسها استفاده کردین .
نه میس جان.آنجلینا جولی نیست.منم برای همین شک کردم.خیلی خوشگلتر از اونه.
سلام میس عزیز. ممنون از اطلاع رسانیت سعی میکنم بیام تهران و ببینمش. راستی خیلی خوشحالم که یه کار خوب دیدی. به نظرم حالت بهتر می یاد. امیدوارم همیشه شاد و پر انرژی باشی
فرزند کشی مادران – اعتیاد و خودکشی بچه ننه ها
۷۷- غول بچه ننه نام نسلی در آخرالزمان است که بدون ولایت پدری رشد می یابد در نزد مادرانی که قصد دارند فرزندان خود را پرستنده خود سازند و خدایی کنند. که این ننه ها خود تبدیل به شیطانهائی انسی می شوند که گاه به هنگام ناکامی فرزندان خود را به قتل می رسانند. ولی این بچه ننه ها دارای ماهیتی نابودگرند اگر در قدرت باشند و در غیر اینصورت به روشهای گوناگونی بسوی خودکشی می روند. نسل غول بچه ننه بی شباهت به هویت ادیپ شهریار نیست که همسر ایده آلش را مادر خود می داند و نهایتاً خودکشی را تنها راه نجات خود می یابد.
استاد علی اکبر خانجانی
کتاب آخرالزمان خانواده ” تمدن بچه ننه”