چهارشنبه , ۵ دی ۱۴۰۳

ابد و یک روز

ابد و یک روز

Abad va yek roz.jpg
چرا به دیدن ِ ( ابد و یک روز ) میروم ؟ آیا برای تبلیغات ِ شبانه ی شبکه ی غول آسای اینستاگرام است ؟ آیا (ابد ) و پیمان معادی یک جوری به هم ربط دارند ؟ مثلا پیمان معادی به طور ابدی در ذهنم خواهد ماند این را مطمئنم ! توی دلم میگویم پیمان معادی ، پیمان ابدی ! آیا به دلیل استقبال تماشاگران میروم این فیلم را ببینم ؟ – نوید محمدزاده – را دوست دارم در این هم شکی نیست ، از وقتی توی نمایش (( بالاخره این زندگی مال کیه ؟)) فقط با سرش بازی کرد و همه ی بدنش فلج بود یک دل نه صد دل مطمئن شدم که دوستش خواهم داشت آن هم تا ابد . . . اما آیا فیلم را برای جایزه ای که گرفته است میبینم ؟ میخواهم کارگردان فیلم ، میخواهم سعید روستایی را بشناسم ؟ چه چیزی باعث میشود که پنج شنبه وقتم را بگذارم برای دیدن این فیلم ؟ میدانم دلیلش تقریبا همه ی این ها با هم و هیچ کدام است . اگر بخواهم با اندکی ملاحظه کاری و صداقت با خودم رو به رو شوم باید بگویم ترکیبِ گروه – کستینگ – این فیلم ، ترکیب جذابی است و پیش خودم فکر میکنم حتما باید آش دهن سوزی باشد . . . دهنم سوخت . . . یک جایی در تبلیغ تیزر ِپانزده ثانیه ای . . . کجا ؟ یک جایی که نوید محمدزاده را میبینم ، توی یک مغازه ی کثیف و متلاشی با یک جمله و دو نگاه ِ خمار ، یک طوری میگوید :” . . انگار میخواد شاهرخ خان رو از دست بده …” که گیر ِ آن نگاه می افتم . نگاهی که به دو جهت میرود و هدف را گم میکند . پلک های سنگین رویش افتاده ، فکرش خیلی شفاف از دهنش بیرون می آید اما نگاهش اعتیاد دارد و کلمه هایش کش می آیند . معتاد زیاد دیده ام . حتما شما هم معتاد زیاد دیده اید . از دور و برم تا توی کوچه خیابان تا توی سینما . . . همیشه بهترین معتادها را با بهروز وثوقی در فیلم گوزن ها مقایسه میکنیم . . . یا بی اختیار یاد بهرام رادان در فیلم ِ سنتوری می افتیم . . . شاید هم یاد ( آقا تقی ) آیینه ی عبرت بیفتیم . . . یا اینکه اگر سراغ زن ها بروم . . . یک کم یاد فریماه فرجامی و یک کمتر یاد باران کوثری در خون بازی می افتیم . . . اعتیاد های مختلف به انواع و اقسام مواد مخدر ِ ماشالا فراوان ِخوش زرق و برق ، شکل و شمایل متفاوتی دارد . . . شهاب حسینی هم در سوپر استار یک الکلی بود . . . البته چقدر اعتیاد الکل با اعتیاد مواد فرق دارند را در مقوله ای جداگانه باید بررسی کرد . از چرتکی بودن و مشنگ بازی تا بی حافظگی و رئوف شدن مبسوط شتر در خواب بیند پنبه دانه . . . فکر میکنم اولین قلابی که من آویزانش میشوم . . . نگاه نوید محمد زاده است . . .
پیمان معادی را ول میکنم ، بازیگران دوست داشتنی دیگر را هم ول میکنم و سراغ نویدی میروم که پیش فرض تئاتری ازش دارم و میخواهم ببینم چرا معتاد است و این نئشه گی را ببینم . دست خودم نیست . . . امان از دست مقایسه . دروغ چرا میخواهم ببینم چرا این نقش را بازی کرده و چطور بازی کرده ! برای اینکه خودم را زجر کش کنم و حس نوستالژیکم را نمک بزنم هوس ِسینما عصر جدید میکنم . میزنم توی کوچه ، پنج شنبه است و فکر میکنم باید خیابان ها شلوغ باشد . انگار گرد مرده ریخته اند . خیلی زود میرسم . یک ساعت زودتر . بلیطم را میگیرم و میروم تو . بنای سینما عصر جدید که خدا حفظ و سیستم پخشش را اندر مزید نعمت کرده بهش رسیدگی شود را دوست دارم . کیفم را روی سکو میگذارم . هیچ کس نیست . دوربین های فیلم برداری قدیمی بزرگی که به صورت ماکت درست شده اند که مینشینم کنارشان و با موبایل از خودم عکس میگیرم شاید برای کلاژ عکس هایم به درد خوردند . بعد میروم گوشه ترین نقطه را پیدا میکنم و از توی کیفم کتاب بیرون میاورم . . . با روان نویس صورتی زیر جمله های مهمی که میخوانم را خط میکشم . این طورم که گاهی میبینم دارم بلند بلند میخوانم . . . حواسم نیست . . . همه نگاهم میکردند . . .انگار روی سرم شاخ دارم . . . مطمئنم که همه فکر میکردند دارم ادای روشنفکرها را در میاورم . . . به خصوص اینکه برخلاف خانم هایی که ناگهان لباسهای لب دریا به تن کرده اند و تابستان پوش شده اند من پوتین جیرم پایم بود و شالم را مثل عمامه دور سرم بسته بودم و در شکل و شمایل ، یک کمی با آنها فرق هم داشتم . مهم نبود . من تنها نبودم خانم م . م و م . خ هم به صندلی های کنار دستم ملحق شده بودند که هر دو سینمایی – تئتری هستند . . . ما وقتی فیلم شروع شد ، فیلم را نیدیدم . . . انگار دو سه تا لامپ سوخته بود و سینما عصر جدید با تکنولوژی پیشرفته ی فیلم همخوان نبود . صدا هم اصلا واضح نبود . اوایل فیلم مثل شبکه های ماهواره ای روی تصویر زیکزاک می آمد . . . از هم میپرسیدیم این ها دارند چی میگن . . سعی کردم همه ی حواسم را بدهم به فیلم چون هفت هزارتومن ناقابلم را داده بودم که مثلا نوستالژی ام در این سینما تبلور پیدا کرده حال کنم اما میدیدم که بنای به این زیبایی با بی امکاناتی دارد زجر کشم میکند و نمیخواستم از فیلم عقب بمانم . فعلا سر و صدای تماشاچی ها را بی خیال شدم و گوش سپردم به صداها و تصاویر . شروع فیلم مثل همان سالن پر همهمه ، پر دیالوگ . . . پر دیالوگ . . .در واقع بیش از اندازه پر دیالوگ . . . دیالوگ های نالازم . . . بود . . . یک انتروپی بیخود . . . شوخی نمیکنم . . .ما تا بیست دقیقه ی اول فیلم نفهمیدیم نسبت قم و خویشی بازیگران چیست . . . فکر میکردیم سمیه ی توی فیلم عاشق برادر معتادش است و مانده بودیم ماجرای خواستگار چیست . . . فیلم ، من را یاد – دایره زنگی – انداخت . . . بی شک که فیلمساز تحت تاثیر پریسا بخت آور و اصغر فرهادی ست . . .در مکانی ثابت با این همه دیالوگ . . . فیلمی تهیه کننده راحت کن . . . شلوغ پلوغی و مرتب کردن اتاق برادر معتاد که لبخند خواهرش روی قاب عکس او شبیه لبخند یک خواهر نیست و انگار لبخند یک معشوقه است گم و گورم میکند . . . این بازی و این نگاه درست نیست . من اگر جای کارگردان بودم حتما ازخیر ِ این نگاه میگذشتم . . . این نگاه ، سهیم کردن ِ تماشاگر در دلباختگی زنی است که هنوز نمیدانیم خواهر ِبرادرش است یا معشوقه ی او . . . ازدحام جمله و فیلمبرداری ناشیانه ی اول فیلم ، ریتم یکسانی تا انتها ندارد . . . یعنی فیلم به لحاظ تدوین باید خیلی سختی و مشقت کشیده باشد . . . فیلم ریتم خودش را گم کرده و دور تند و دور کند و بالا پایین زیادی پیدا میکند . . .
با این حال میفهمیم با خانواده ی بیچاره ای رو به رو هستیم – کلیشه ی معروف و باب شده ای که حتما باید به لحاظ اقتصادی قشر مرفه نباشی و جنوب شهر نشین باشی تا معتاد بودن ، استرس داشتن و بدبختی را بفهمی – با تعداد زیادی خواهر و برادر ، مادری پیر و فرسوده و شوخ ، کمی از جنس مادربزرگ فیلم (مرهم )و البته کلهم فیلم و شلوغ کاری و جمع و جور کردن اول فیلم ما را یاد (دایره زنگی) و (مهمان مامان) هم میاندازد . . . شلوغ کاری این خانواده که خیلی اضافه تر از اتفاق است . . . خیلی بلند بلند است . . . بلندی تئاتر گونه نه لزوم پرداخت شخصیت داد بزن . . . اصلا جالب نیست . . . فکر میکنم چرا همه دارند داد میزنند . برادری را فرستاده اند کمپ که ترک کند . برادر فرار کرده است ؟ خواهری قرار است با یک افغانی ازدواج کند ؟ جمله ی مشهور فیلم این است – میری ؟ قراره بری دیگه ؟ نری ها – جمله ی جالبی است اما خیلی دیر در فیلمنامه به ضرورتش در فیلم میرسیم . . . پرداخت شخصیت ها درست نیست . . . خیلی دیر و بی هیچ نشانه ای میفهمیم – آن هم از طریق دیالوگ که یک برادر( پیمان معادی )- معتاد بوده است و ترک کرده . . . ماموران میخواهند حمله کنند . . . خواهر برادرها همه ی مواد را که تریاک و شیره هایی است روی نایلن های مربع مربع وسط اتاق در توالتی که قبلا بهمان معرفی شد که چاهش گرفته خالی میکنند . . . مادر توی لباسش شیشه پنهان کرده است . . .
وسط فیلم چاشنی پرتاب این کیسه ی حاوی شیشه توسط پیمان معادی به خانه ی همسایه میخنداندمان چرا که بیشتر شبیه پرتاب نیزه است . . . البته شاید این خنده هم اشکالی نداشته باشد . . . اما جایش در آن لحظه نیست . . . فیلمنامه نویس نمیگذارد ما بفهمیم ،خودش معنا را توی دهان ما می گذارد. . . ” داداش بدبختی های مردم رو برای این با خنده تعریف میکنه که ما فک نکنیم خیلی هم بدبختیم ” توی فیلم میبینیم که برادر کوچکتر که از همه باهوش تر است و در مدرسه هنگامی که زود ورقه اش را تمام میکند و به همه هم تقلب میرساند از آی کیوی بالایی برخوردار است . . . او لقهمه یکم جانی که دورش پر نان است از دست خواهرش میگیرد . . .میفهمیم که باهوش ها مثل همیشه از قشر بدبخت ها میایند . . محض رضای خدا در این سینما صداقتی در خصوص تفکر طبقه های مختلف اجتماع نیست . خانه زندگی خیلی ها را توپ تکان نمیدهد اما میزان بدبختی و شکستگی هایشان از شکستگی توالت این خانواده بیشتر است . با این حال دارم سخت میگیرم . . . چون فیلم را دوست داشتم . . . دارم یک جوری سخت میگیرم که اگر این فیلم را با این مضمون با خلاقیت دیگری میساختند چقدر بهتر میشد . چقدر بد است که آمبیانس یک فیلم تو را یاد صد فیلم دیگر بیندازد . . . میفهمیم خانواده بدبخت هستند . یک خواهر معلوم الحال . . یک خواهر تو سری خور و شوهر کرده و حاشیه نشین . . . یک خواهر وسواسی یک خواهر اما سمیه یا سیندرلا . . . خب. . . قهرمان فیلم . . . یک برادر که برادربزرگتره ست . . پیمان است . . . ما را یاد نقشش در جدایی نادر از سیمین می اندازد . چرا صرفا به دلیل ارتباطش با مادر علیل . . . به دلیل داد زدن های یک شکلش در فیلم . . . نوید محمدزاده . . نقش متفاوتی دارد که بهش توجه بیشتری شده است . . . این تنها باری است که معتادی میبینیم که نه خیلی سیاه است نه خیلی بی رحم و پدرسوخته و خانه خراب کن . . .او از همه ی اعضای خانواده اش صادق تر است . . . اما ما اول گول میخوریم . . .با برچسب بد اعتیاد او را مقایسه میکنیم اما خیلی طول نمیکشد که میفهمیم برادر میتواند آنقدر خوب باشد که دل سمیه ی خیلی خوب فیلم را برده . . . غیرتی شبیه سریال های ترکی و عشقی خواهر برادری شبیه سریال های ترکی . . . این دوست داشتن های قشنگ خواهر برادری . . .من را یک لحظه میبرد استانبول و یاد کوزی – گونی می افتم . . . زیادی میگویند : تو میری ؟ میری دیگه ؟ نکنه نری ؟- برادر کوچک خانواده به خواهرش سمیه وابستگی دارد . . . او میفهمد دارد اتفاقاتی می افتد . . . او میفهمد که خواهرش دارد میرود و دلش میلرزد . . . تنها جایی از فیلم که نمیتوانم گریه نکنم سکانسی است که برادر کوچکتر قلبش مثل گنجشک میزند و به خواهرش میگوید اینا میگن تو میخوایی بری همیشه میترسم از بیرون که میام . . . ببینم تو نیستی . . . سمیه میگوید . . من میخوام وضع خونه زندگی درست شه دارم اینها رو گول میزنم . . . وقتی میبینیم که سمیه که این همه در فیلم مظلوم و خوب است میتواند اینقدر هیولاباتشد که برادر کوچکش را این طور شیطانی و با کلام مهر آمیز گول بزند حالم به هم میخورد . چون او به برادر کوچکش هم دروغ میگوید . . . او چمدانش را هم بسته . . . این وسط یک مغازه ای هم هست . . .
بزرگ تر میشود . . . فلافلی یا رستورانی شبیه رستوران هانی میشود . . . در نما های تیره و کم و آبکی حدس میزنیم که مغازه فروخته شده و رستورانی باز شده است . . . برادر معتاد که گمان میکند برادر دیگرش در نبود او از طریق مشتری های عزیزش پولدار شده شک میکند . . . چطور این رستوران را باز کرده است با کدام پول ؟ یک جایی خیلی خوب در فیلمنامه وجود دارد که رو دست میخوریم . . . آنجا که به شخصیت معتاد عادت کرده ایم و صداقتش را شناخته ایم فکر میکنیم حق دارد به پیمان معادی شک کند واقعا او چطور یک هو پولدار شد ؟ ماجرای موبایلی که دست برادرش نمیدهد و تلفن های یواشکی چیست . . . ؟ . . . دعوا و مشاجره ی آخر فیلم در نقطه ی درستی تمام میشود . . . میبینیم که همه یک جوری حق دارند . . برادربزرگتر هم قربانی بوده . . پدر معتاد داشته . . . خود معتاد بوده . . . میخواهد زن بگیرد . . قوم و خویشش مایه ی بی آبرویی هستند . . .از خدا خواسته خواهرش را – ظاهرا – فروخته است . . . معتاده را هم روانه میکند که برود . . زنگ میزند بیایند ببرندش در صورتی که خطرناک تر از خواهر وسواسی اش نیست . . . او میخواهد زندگی کند . . . با حذف دیگری . . . اینجا از پیمان معادی متنفر میشوم . . . اما دوست داشتم . . . این شخصیت در زیر لایه هایی زودتر من را گم میکرد و به بازی میگرفت تا اینکه در نتیجه گیری سر راست . . . داستان های اضافی فیلم حوصله سر بر نیست گیج کننده است . . . به درد نخور است از اضافی اضافی تر . . . ماجرای خواهر زاده ای که دایی اش را میزند . . . نمیدانم چقدر ضرورت نشان دادن این ها به فیلم کمک کرده یا به ضررش تمام شده است . . . وقتی خانواده ی افغانی وارد میشوند . . . میبینیم که از قشر بسیار مرفهی هستند . . . بسیار شیک پوش تر . . . بارها و بارها اافغان هایی دیده ام که در سطح طبقاتی خودمان ، بسیار روشنفکرترند . . . تنها مشکل آنها ماجراهای انقلاب های متعدد و جنگ و فقر است . . . شک ندارم که آنها از مای (هنر نزد ایران است و بس ) بسیار عمیق ترند و به زودی از نظر تکنولوژی هم از ما جلو خواهد زد . . . فاصله ی زمانی رفتن سمیه ی عزیز و سیندرلای فیلم تا دیدن برادرش در آرایشگاه به لحاظ عقلی و زمانی و منطقی کاملا ایراد دارد . . . برگشتن خواهر کاملا ضروری است . . . دوست داشتم . . سمیه هم برنمیگشت . . . او دروغ گفته بود . . . بهتر بود نقش کوتاه دروغگوی ماسک زن را در همان دستشویی حفظ میکردیم . . . البته پای انتخاب میان بهتر و چاه و چاله هم هست . . . بله اشکا ل زیادی ندارد . . . میتوانم همه ی این ها را ببخشم . . . به بازی خوب نوید محمد زاده از اینکه در اعتیادش اغراق نکرد . . . اینکه مثل علی سنتوری کش نیامد . . . مثل بهروز وثوقی خاکستر سیگارش نریخت . . شاید بتوانم او را با پارسا پیروزفر در فیلم اعتراض کیمیایی یا در فیلم مهمان مامان مهرجویی مقایسه کنم . .. بازی معتادی کم خطر اما مهربان . . . لات و عربده بکش نه . . . فکر میکنم همان قدر مینیمال و جزئی در نگاهش بازی کرد که اغراق شده در تئاترهایش . . . این همین نوید محمدزاده است که التماس های آخرش وقتی توسط برادر بزرگتر فروخته میشود با آن دستهایی که به پله قلاب شده اند من را نگه میدارد . . . بی شک رقص و شادمانی کوتاه و موقتی فیلم که حضور پیمان معادی بیشترش هم کرده ما را یاد در باره ی الی می اندازد . شاید پیمان معادی نه اگر یک بازیگر دیگری این نقش را ایفا میکرد کمی از این قیاس ها میتوانسیتم فاصله بگیریم . . . اما چرا اسم فیلم ابد و یک روز است . . . ذکر خیر ِ اصطلاحی است رواج یافته برای کسانی که محکوم به اعدام اند و یک روز بعد از مرگشان هم باید در زندان بمانند و این جمله کجا ذکر میشود بروید فیلم را ببینید . . . وقتی از سینما بیرون می آیم . . . هنوز خوشحالم که ریشه ام از تئاتر است . . . همه ی سینمای ما به همین بسته است . . . چیزی که داشتیم و از فرنگستان نیامد . . .

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …