جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳

آزادی یواشکی شما تایید حماقتتان است !

بعد از دیدن ِآمار و ارقامِ دوست داران و عاشقان ِ  صفحه ی مضحک ِ آزادی های یواشکی ، یک کم دچار ِ خجالت شدم و فکر کردم چند جمله اظهار ِلحیه کرده و حیرت و تعجبم را در این جا نقر کنم یادگاری خودم . 

واقعا آزادی چیست ؟ آیا برداشتن ِ یک تیکه پارچه ، لچک یا چاقچور از روی سر آن هم به صورت ِ یواشکی ته دل ِ شما غنج میرود و خوشحال میشوید ؟ اصلا فرض بر اینکه شما با سه ثانیه خنده و عکس گرفتن در یک جا و مکانی که واجب بر شماست لچک سر کنید ، تابو را میشکنید و لچک را سه ثانیه بر میدارید . سه ثانیه حس خوشایندی از یک کار خطا به شما دست میدهد . این اسمش آزادی است ؟ آزادی یواشکی خیلی ترکیب ِ پارادوکسیکالی است که اولی دومی را نقض میکند و دومی اولی را . فکر میکنم شما حتی نمیدانید آزادی چیست ؟ اگر با همین سه ثانیه میخندید ، شما نمیدانید خنده و در حال ِ خندیدن بودن چگونه است ؟ یک نمایشِ خنده یعنی شادی ؟ یعنی امنیت ؟ یعنی رهایی ؟ شما نمیدانید خوشحالی چیست ؟ نمیدانید آزادی در هر صورت چه تعریفی دارد . شما با تایید خود بر صفحات مجازی و خندیدن به این عمل ِ سر تا پا اشکال ، نادانی خودتان را مجددا تائید میکنید . آیا ما زن ها نیاز داریم تا آزاد باشیم ؟ آیا مردها آزادند ؟ بیچاره مردها که در هزار قید و بند هستند و صد باید و نباید و مرز برایشان کشیده شده که تنها به دلیل نداشتن مانتو و روسری دم نمیزنند چون ما به همه چیز به صورت ظاهری نگاه میکنیم . کاش اول از همه میدانستیم این آزادی باید یک معنایی برای ما داشته باشد . چگونه میشود آزادی را که کلمه است این قدر مثبت و صالح با تصاویر مضطرب و نیمه کاره ی چهار تا مو نشان داد و به لجن کشید . آزادی را به اشکال مختلف میتوان دید . رهایی و در قید و بند نبودن به قدری وسعت دارد که در انتها به روسری و شال و کلاه میرسد . آیا فکر و خیال و روح ِ شما آزاد است ؟ برای این که فکر محترم ِ شما آزاد باشد چقدر همت میکنید و تابو میشکنید ؟ چقدر در آرامش هستید ؟ شما دائم در کوچه و خیابان چشمتان روی صورت ِ بوتاکس کرده ی دوستانتان است و به گردن بند ِ بدلی فلان کسک نگاه میکنید و دائم هراس دارید که عقب نیفتید . میخواهید فوق لیسانس بخوانید تا کم نیاورید . میخواهید سر کار بروید تا پولدار شوید . میخواهید یک فعالیتی کنید که از خود فرار کنید بعد میروید و با روسری در آوردن شجاعت به خرج میدهید .  کاش همه ی لباستان را در میاوردید و خیال همه را راحت میکردید ! واقعا متاسفم ! در جایی که روح و جان ِ ما این چنین در زنجیر است . این چنین در کشاکش و در چنبره ی دیگران ، همسایه و فامیل گرفتار است چطور میشود آزاد بود . اینکه در غرب به لحاظ ظاهری آزادی وجود دارد ( برای پوشش و بیان ) سالها و نسل ها خیلی از سنت هایی که ما این چنین به انها پایبندیم را نداشته اند . دروغکی عید را تبریک گفتن . دروغکی ( دوستت دارم ) . دروغکی بودن وجود ندارد . چرا آرایش کردن در ایران و ترکیه و این خاورمیانه این همه باب است ؟ از بس ترس وجود دارد . از بس میترسیم خودمان از دیگران عقب بی افتیم از بس خود ِ خود را قبول نداریم . میخواهیم بهتر باشیم . نفر اول باشیم حال انکه میدانم که همیشه همه ی کسانی که این چنین دست و پامیزنند طفلکی ها آخر صف هستند . . . اینکه در تعارف کردن و بی خودی حرف زدن رتبه ی اول جهانی را داریم . . . ما حتی در انتخاب رشته ی تحصیلی آنقدر به بلوغ نرسیده ایم که نگذاریم جامعه به ما بگوید چه کنم چه نه . . . اگر بابا گفت برو و دکتر شو باید دکتر شویم چون دختر عمو هم دکتر شده و تمامش سر تعارفات و رعایت هایی است که آخرش سر از جای بدی در می آورد . میشود یک حس انتقام . این اشتباه است . . . من به عنوان ِ یک زن پوششی که در سرزمین بنده وضع شده را درست نمیدانم هر اجباری مزخرف است اما با توجه به هزار و یک مزخرف دیگر اگر هم این قانون وضع نمیشد خودم یک لچک سرم میکردم و بیرون میرفتم . این سرزمین ِ این قدر دروغ و هرز را دوست ندارم . از همه ی نگاه های کثیف بی زارم . . از اینکه مدام زیر ذره بین باشم و بخواهم نگران ِ همین که هستم باشم . . .از اینکه نگاه های زنان میرود روی موهای قرمزم . . .میرود روی لاک های رنگینم . . .یا میرود روی شمایلم . . . یا میرود روی سیگار توی دستم و قتی توی خیابان بی زارم . . . از همه ی پچ پچه ها بیزارم . . .از اینکه در حضور مرد های جامعه احساس بی امنی میکنم . . . بیشتر مردهای ما در مترو ها تکه می اندازند و میخواهند خودی نشان بدهند . طرز درست نشستن را هنوز بلد نیستند . . . از اینکه بیشتر مردها دوست دارند اگر باد میزند و موی تو پیدا میشود یک جووون نثار ات میکنند بیزارم . چرا در همچین کثافتی لچک سرم نباشد . . . اسم این هر کوفتی است من میخواهم که داشته باشم . پشت در خانه ام هر کاری دوست دارم میکنم . همه مان همینیم . . . آیا آزادی یعنی این ها ؟ ما در کافی شاپ ها صیغه میشویم . ما فقط توی خیابان ها با هم نمیآمیزیم . . . عقده ی همین را داریم . این ها همه از ترس می آید . از یک روح بی شعور و تربیت نیافته . اینکه در فضای مجای دائم همدیگر را با این رفتار تائید میکنیم برای من گریه آور است . آزادی برای خودش تعریفی دارد که به لحاظ من آن هم ناقص است . حتی پرنده با بال هایش آزاد نیست ما همیشه تا یک ارتفاع بیشتر نمیتوانیم اوج بگیریم . آزادی کامل برای بشر میسر نیست شاید روح بتواند یک جاهایی در یک شرایطی به آن برسد . من با این کارهای کوچک خوشحال و رها نمیشوم . آزادی یعنی بتوانی بدون ترس بنویسی . بتوانی بلند بخندی . صدای خنده ات همه جا را رنگ کند . یعنی بتوانی برقصی . مطمئنم اگر شما در ( آن ) و لحظه ی خودتان باشید و با همین نگاه و از ته دل توی خیابان برقصید کسی شما را نمیبرد . هیچ وقت از ته
دل اشتباه نمیکند . هرگز . . . چون میگویند دیوانه است . در دیوانه بودن بمانید . شاید به یک بیداری برسید . اسیر ِ عقاید خود هستید و گیر داده اید به قانون مملکت . هر کسی دوست ندارد بلند شود برود به دهات برود به خارج از کشور اما لطفا چهره ی زن ایرانی که از آن دم میزنید را با این رفتار سطحی و نگاه پوچ لگد نکنید . هیچ کسی بدش نمیاید باد توی موهایش برود . تن به آب دریا بزند . از نگاه های شر و هرز دور بماند . . . در این جا ممکن نیست و یواشکی بودنش و تائید این یعنی آزادی دوچندان خاک بر سری است که حق تان است با این کارها همه را تحریک کنید به مجازات و محدودیت هایی که بدتر ازارمان دهد . لطفا این تائید خاک بر سری را انجام ندهید . . . 

 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …