نخست : شهرنوش پارسی پور کیست ؟
شهرنوش را در اینجا (کلیک کنید ) میبینید . میخوانید . اگر زبان کفاف نداد سمت چپ صفحه (فارسی) را کلیک کنید . در ( اینجا) مصاحبه ای با ایشان شده در مورد امر صیغه ( ! ) شاید نظرات ایشان پیرامون این موضوع و دیدگاه یک زن فرهیخته ی ایرانی برایم جالب باشد ، اما اینکه به جای پیگیری آثار داستانی ایشان ، سورئالیسمی که در فضای ایشان در آآآن زمان در ادبیات به قلم این زن به نگارش در آمد صحبت کنند میایند و در مورد مواردی که همه جوابش را میدانیم مصاحبه میکنند ! شاید جالب باشد برایتان لینک را گذاشتم .
دوما : شیرین نشاط کیست ؟ ( اینجا ) کسی که همیشه تصور میکردم میتوانست جای مادرم باشد . هیچ وقت از پای نیفتاد . هنرش مثل خودش بود و خودش مثل آثارش و همه ی این هنر در حرف زدنش . . . اندیشه ای که پس کارهایش بود. مولف بودنش در سبک کارهایش را دوست دارم . برای من مثل فریداست .
وقتی ٨ سالم بود . در کتابخانه ی خاله ام ،کتاب میدزدیدم . کتاب ها جز در کتابخانه ی تعبیه شده ، زیر تخت و توی کمد و داخل صندوق بود . هر کدامشان بنا به اقتضایی . یکی از کتاب هایی که دزدیدم ( زنان بدون مردان ) بود . خوب یادم هست همین شکلی ، الابختکی ، کتاب را باز کرده بودم ، دقیقا این قسمت آمد :
– فرخ لقا پرسید : “حالا خانواده اش چی ؟ “
– چه بگویم ؟ بیچاره ها همه منقلب و بدبخت شده اند از این آبرو ریزی .آدم چه بگوید ؟ بگوید دختر و خواهرمان درخت شده ؟! این را که نمیشود به مردم گفت . خلاصه آمدند با من صلاح و مصلحت کردند . گفتند باغ را ارزان میفروشند به شرط آنکه اسمشان مخفی بماند . منهم قول دادم . همین است که این باغ را ارزان خریدیم . به هر حال اقبال شما بوده است .
-فرخ لقا پرسید : ” حالا چرا از او خجالت میکشیدند ؟ درخت شدن که خجالت ندارد .
– چطور خجالت ندارد خانم جان !؟ مگر آدم عاقل درخت میشود . آدم باید مثل این بیچاره دیوانه بشود تا امر درخت شدن صورت بپذیرد . برادرش بیچاره گریه میکرد . میگفت :” حالا همین فرداست که مردم بفهمند خواهر من درخت شده و صفحه بگذارند . مثلا بگویند خانواده ی درخت چیان و …”
همین چند خط را خواندم و هیچ نفهمیدم . بعدها کتاب را خواندم و از تمام رنج های آن دردم گرفت . فیلم اقتباس شده از این کتاب را بسیار دوست داشتم . هرچند زرینش بسیار خارجی بود و دوست داشتم ایرانی اش را میدیدم . پگاه فریدونی بسیار خوب بازی کرد . نماها بی اندازه مرعوب کننده بود . شبنم … دلم برایش تنگ شد . یاد نمایش هزار و یک شب بیضایی افتادم . صدای خاص خودش را که شنیدم پرت شدم دوره ی دانشکده . عالی بود . وقتی که از زیر زمین ، از زیر خاک بیرونش آوردند . . . آخ ! دلم برای خودم سوخت . نمای اول فیلم را … دلهره ی او را . . . پشت بام …تصمیم او ..
رمز و رازش . . . همه و همه را دوست داشتم . . . . ” مرگ ترسناک نیست ، این فکر کردن به مرگه که ترسناکه ” همه ی ذهنش پیش هیاهوی مردم توی کوچه ، ٢٨ مرداد و مصدق و … و چراهایی که برایش حل نشده بود و درهای خانه که به رویش بسته بودند پس او پرواز کرد و در کتاب مونس زیبا تر بود . نقشش پررنگ تر . برادر مونس او را غسل نداده در خاک باغچه دفن میکند . دلم برای خودمان سوخت . ادبیاتی فاخر که در دست نیست . فیلمسازان جهانی که در خاک نیستند . بازیگرانی که دیگر نیستند . مایی که نیستیم .
trailer فیلم در این جاست ( * ) . زحمت بکشید کلیک کنید .
خلاصه ی کتاب که شده فیلم زنان بدون مردان به روایت قصه ی ۴ زن میپردازد . هر کدام در شرایط تلخ و متفاوتی از هم زندگی میکنند و چیزی این ها را به هم وصل میکند . آن هم آزاری است که آنها از جامعه ی مرد سالار میبینند . زمان داستان کودتای ٢٨ مرداد است . همه ی این زن ها در باغی در کرج … که در فیلم انگار دوردستی است …ناکجا آباد به هم میرسند .زرین فیلم که بازیگرش غیر ایرانی نبود هیچ حرفی نمیزند . فرار کرده تا پاک بماند . روح باغ است انگار . فرخ لقا زنی است در آستانه ی ۵٠ سالگی ، میتواند نماد زنی باشد که در جوانی به عشق نرسید و حد ازدواج مثلا خوب به سبک ایرانی هم او را به خوشبختی نرساند . بعد از دیدن معشوق خودش از دنیای مادی کناره میگیرد . در باغ کرج ساکن میشود . دوباره میخواند . یکی از آن چیزهایی که دوستش داشتم و در فیلم بود ترانه ای بود که در بزم با غم خوانده شد . بشنوید
در اینجا فرخ لقا ، تنها مانده ، او که در انتظار معشوق بازامده شاداب شده بود ،حالا نامزد معشوق را دیده و رنگ از رخش میپرد . در این هنگام زرین که من روح باغ نام میگذارمش رو به مرگ است . فائزه ، دوست مونس ، عاشق برادر مونس که با جادو میخواست برادر را ازآن خود کند هنگام چال کردن جادو در خاک ، صدای مونس را میشنود . ” فائزه جان ..من این جام …دیگه نفس نمیتونم بکشم .” فائزه او را از زیر خاک بیرون میاورد . ” او امیر خان را دوست دارد . در نهایت هم برای نجات مونس ، دو مرد کافه چی کار اسمش رو نبر را انجام میدهند و او که روی بازگشت به خانه ندارد با مونس تازه زنده شده راهی خانه ی کرج میشود . همه به آن محل پناه میبرند . جایی که بعد از وروود چکمه پوش ها ، باورها از بین میرود . فائزه برمیگردد. مونس مرده . زرین هم . فرخ لقا ؟ فرقی هم میکند ؟ یکی از تاثیر گذار ترین سکانس فیلم – برای من – صحنه ای بود که زرین از ش ه ر نو ، و خانه ای که در ان کار میکند فرار میکند . به حمام میرود و با زخم کردن پوستش انتقام میگیرد . میخواهد دیگر کسی نتواند به او دست بزند . شاید میخواهد گناهانش را پاک کند . زرین همان که روح باغ میشود . چادر به سر کرده و روانه ی ناکجا آباد کرج میشود . (( جالب این که انگار این تصاویر مربوط به ان خانه ی — را همه از روی عکس های کاوه گلستان گرفته بودند .گرچه شکیل تر بود اما با عکس ها همخوانی زیادی داشت . ))
یادمه ۵ سال بیش این کتاب رو خوندم و برای منی که تا حالا چیز زیادی به این سبک نخونده بودم گیج کننده و مسحور کننده بود .بعد ها که خوندم باز دوباره دوستش داشتم .اما فیلمش رو هنوز موفق به دیدنش نشدم .
مصاحبه ای که لینکش رو گذاشته بودی برام جالب بود .در مورد درست و غلطش نمیتونم چیزی بگم اما این هم یک نگاه متفاوت بود از ک نویسنده متفاوت و برام جالب بود .
یک وبلاگ حسابی…جایی که میشه کلی چیز یاد گرفت…
واسه این همه مطالبی که خیلی هاش و برای اولین بار اینجا میخونم ازت ممنونم…
میبوسمت میس شانزلیزه ی رویایی..
سلام میس
خوبی؟!!!
وقتی میس چوب کاری میکنه آدم چی میتونه بگه!! واقعا از لطفتون ممنونم. راستش همه این متن نویسی ها رو مدیون مطالب تند و روان و زیبای میس شانزهلیزه (مادرخونده خودم) هستم. بنابراین هرچی دارم از ارثی هست که از مادر خوندم بردم !!
سلام. خوبی؟ از فردا دوباره کار با جدیت شروع میشه ودوباره میشیم همون آدمهایی که مثل ساعت خشک و خالی روی دیوار باید تند و تند بدویم و بدویم و بدویم. انگار این چند روز تعطیلی مجالی برای ژرکردن خلاهایی بود که نشدند و با چند تا فیلم و وبلاگ خونی نشد به اونجای که میخواستیم برسیم . بهرحال از فردا همه چیز عوض میشه و همه یه شکل دیگه کار میکنند و ما هم ایضا جزئی از همین مردم که موقع شعار دادن فریادمون بلنده و موقع عمل که میرسه چون یخی سرد و خاموش فقط نظاره گر دیگران میشیم. کاش برای زندگی تعریفی جداگانه وجود داشت. کاش فرهنگ لغاتمان رو اصلاح میکردیم و انقدر شجاعت داشتیم که بگیم چه کلماتی توی فرهنگ ما نیست بگیم که دیگه تعریفی برای وا}ه هایی چون شرافت، غیرت، کار گروهی، نوع دوستی، عشق و …. دیگه وجود ندارند. !! اینطوری فرهنگ لغت دهخدا یا آرا پورمون فقط یک جلد میشد و همیشه هم در دسترس بود !!
ارادتمندیم… این همه راه کوبیدم آمدم جزیره همین را بگویم. که مخلصیم رییس…
سلام خوبی؟
هنوز فیلم ۲۰۴۶ رو ندیدم. امروز فرصت کنم میرم دنبالش تا پیداش کنم. راستش خیلی مشتاقم دوباره ببینمش. (امیدوارم اونم همین اشتاق رو داشته باشه !!)
در ضمن میخواستم از سِت لباس شنبه، یکشنبه، دوشنبه، سه شنبهت بنویسم که یادم رفت.
حرف نداری.
جانم دستِ ما رو هم بیگیر.
ماشاللهت باشه چقد فیلم دیدی!
فیلمای خوبی هم دیدی.
درست بعد از دیدن همین فیلم بود که عکسای تظاهرات کارگریِ سال سی و دو و سری کارای کاوه گلستان رو به دوستِ عکاسمون نشون دادم که ندیده بودشان؛ چه استفاده خوبی کرده.
من خشت و آیینه رو برات نزدم ، فک کنم منظورت اسرار گنج دره جنیِ یا بن بست (پرویز صیاد) ؟
آخرین پرترهت رو دیدم؛ چه نمکی افتادی! با اون کلاه کجت.
دست هایم را
در باغچه می کارم
سبز خواهم شد
می دانم
می دانم
می دانم ….
«زنده باد میس شانزه لیزه»
همیشه خاطره ها میمانند،پس اسوده خاطرم که تودرخاطرم میمانی.(سلام،من ازامروزبه بعددیگه وقت ندارم بیام،بایددرس بخونم امسال امتحانام نهاییه،باید خوب بدم واسم دعا کن،شایدامشب یه سراومدم،خداحافظ حدودا تا۲۵خرداد)
حسودیم شد
من ۸ سالگی ایزاک آسیموف می خواندم
میسیز جدا تو از کودکی خاص بودی ها !!!
در ضمن آخر هر پست نام نویسنده هست خانم نویسنده !
____
در پناه حق
نه! نشد…بابا جان…کار به لحاض تصویر و این جور چیزا قوی بود کارگران هم به راحتی می توانست این نخل ها را حذف کند…این نخل ها هیچ رقمه تو کت من نمی ره! من احترام می زارم به کارگردان این فیلم من به ایشون علا قه مندم…ولی من یکی سر طراحی صحنه خیلی حساسم… مثلا من اقایه کیمیای را خیلی دوست دارم ولی معتقدم فیلم آخرشان را گند زدند چرا!؟ صرفا برای همین طراحی صحنه!
حالا تو هم نیا برا من فلسفه بچین که این بزه با نخله صحبت می کردن…همون بز میتونه با نخل صحبت کنه..!.ببین من آدمی هستم که رویه کره زمین نمونه من کم پیدا میشه مورا از ماست بیرون می کشم…همین طور نخل رو…
سلام گفته بودم امشب میام ،ممنون ازراهنماییت ،جالبه معدل این ترمم۱۹.۰۴شده.نزدیک معدلته.امروزبادوستام رفته بودم جشنواره سفره هفت سین یکی از بازیگرای استانمون(گیلان)حامداهنگی اومده بود،واقعابازیگرخوبیه،اینقدرماروخندوندکه نگوونپرس.جاتون خالی.(تاغروب واپسین ،درکتاب خاطرات ذهنم ،ماندگاری نازنین)
سلام. واااااااااااااااییییییییییییییی جه دنیایی میشه مردا بدون زنها !!!
چرا همه دارند تبلیغ برعکش رو میکنند !! راستش زندگی بدون همیچکدوم معنی نداره!! (یاد یه سریال افتادم آشژزی بدون مردا و ….) بهر حال فیلمش قشنگ بود . خیلی وقت پیش دیده بودمش اما الان جزئیاتش یادم نیست. بهرحال کج دیدمش یادم نیست. اما مهم اینه که همه مابر این باوریم که زندگی واقعا مشترکه نه تنهایی !!
کتاب زنان بدون مردان را چد سال پیش رو کامپیوتر خواندم…همان جا با شهر نوش پارسی پور آشنا شدم…شیرین نشاط را هم به واسطه عکس ها و کارهای گرافیکی عجیبش می شناختم…تا که این فیلم ساخته شد… ومن این راهم دیدم…ولی در این فیلم فقط یک چیز زد تو ذوقم آن هم نخل بود…ما سمت تهران وکرج این همه نخل نداریم…هیچ جوره هم کسی نمی تواند این ایرادی که در طراحی صحنه بود را توجیح کند… تواین منطقه ما نخل نداریم اگر راست می گید ۲ تاش رو به من تو ۱۰۰ متر جا یک جا نشان بدهید…البته نخل چیز بدی نیست فکر کنم باعث همستگی ایران واعراب بشه…!
ولی در کل هم این فیلم…هم آن داستان…نوینده اش..و…کار گردانش و… همه خوب بودند وهستند…انشالله هرچه زودتر فضای ایجاد شود که این جور فیلمها در خود ایران ساخته و پرداخته شوند…
درود
متن جالبی بود. من خانم پارسی پور رو توی بی بی سی دیده بودم. اگه ناراحت نمیشید همیشه با خودم میگفتم این مخ معیوب دیگه کیه. خدایی چهرشون یه هوا غلط اندازه.و اینکه از این صحبتاشون و حرکاتشون هم یه هوا بو فمینیستی میاد . نمیدونم من اصولا اشتباه زیاد می کنم. در کل مطلب خوبی بود. این روزها هر وبلاگی که چرت بیشتر بنویسه خواننده بیشتر داره. باید قدر وبلاگهای خوبی مثله وبلاگ شمارو بیشتر دونست. قبول ندارید چرت نویسی رو بورسه؟ امتحان کنید. مثلا بنویسید من یک قدیسه از روح شیطانم و همینجور یاعلی برو تا آخر. شب برید آمار و نظرات رو بخونین صفا کنین. موفق و پیروز باشید