میس شانزه لیزه روی لاکپشت نشست ، جنس تیز و فلس مانند لاک ِ او دیگر آزارش نمیداد . لاکپشت حرکت کرد . به کندی . . . و مقصدش ایستگاه شگفت انگیز ابدیت بود . جنس ِ تیز و فلس مانند لاک ِ سرسخت ِ پردوام میتوانست پوست را خراش دهد و خراش تاول شود و تاول آب بیاندازد و زخم شود و …
ادامه مطلبL’humanité / انسانیت اثر برونو دو من
جزیره در کهکشان سراغ ِ (( انسانیت )) اثر bruno dumont میروم . اولین دلیلِ انتخابم ، بی شک یک حسِ همذات پنداری با معنای (( تعدی )) ست که میتواند روانی و جسمی باشد و نه جنسی ! سراغ این فیلم میروم چون تصاویری که در فضای مجازی ازش تکثیر شده ، فضای پر تناقض و آشنا و البته …
ادامه مطلبچگونه با هومن خلعت بری میتوان ( اول ) شد !
اینکه چطور سر از آکادمی موسیقی گوگوش در آوردم ، خودش مثنوی هفتاد من است ، اما اینکه چطور نفر اول شدم و داستانم به این جا کشید را باید گفت ، چون من که همین طور الکی الکی نفر اول نشدم که بگم یه هو دری به تخته خورد و هوس سیرِ آفاق و انفس به کله ام زد …
ادامه مطلبابد و یک روز
ابد و یک روز چرا به دیدن ِ ( ابد و یک روز ) میروم ؟ آیا برای تبلیغات ِ شبانه ی شبکه ی غول آسای اینستاگرام است ؟ آیا (ابد ) و پیمان معادی یک جوری به هم ربط دارند ؟ مثلا پیمان معادی به طور ابدی در ذهنم خواهد ماند این را مطمئنم ! توی دلم میگویم پیمان …
ادامه مطلبملت عشق
نقد رمان ( ملت عشق )
ادامه مطلب1395
و اینگونه شُد که اولین نبشته ی یک هزار و سی صد و نود و پنج ِ مادر پنج ِ صبحگاهِ سه شنبه ، سوم فروردین ماه به رشته ی تحریر در آمد . همینک که انگشتانم روی کلیدهای الفبا حرکت میکنند نمیدانم از چه میخواهم بگویم ، پس بهتر ازاین نمیشود تا به پیش از این نبشته اشاره ای کنم ، برق …
ادامه مطلبانگشت ِ آز در چشم و چال اینستاگرام
انگشت ِ آز در چشم و چال اینستاگرام
ادامه مطلبمهرگیاه
میس شانزه لیزه ، توی دکان ِ عطاری نشسته بود . نشسته بود روی صندلی راکینگ چیر . صندلی راکینگ چیر تکان میخورد و مثل ِ ننو عقب و جلو میرفت . میرفت که چشم هایش هَم برود ، که بخوابد ، عطار پرسید :” هی ! زن ! بیدار باش و هوشیار ! هنوز وقتش نیست . ” خاکسترِ سیگار از …
ادامه مطلبتصادف
تصادف الان ، ساعت 3:34 نیمه شب ست . باور نمیکنم که هنوز زنده اَم و دارم تایپ میکنم . هیچ چیزی توی ذهنم نیست . اینکه نمیدانم قرار است در نهایت چه قصه ای سر هم بندی کنم و این جا بگذارم . فقط میدانم پشت گردنم درد دارم و بالای گوشم . پنجره را باز کرده ام …
ادامه مطلبتکه های تیز
به تقدیر ، شُد قطعه قطعه ، مُثله زَن . زَن تیغ برآورد از غلاف . گفتا :” بباید که برید برید، جهید و کرد گذر از این ناف .” پس تبر اندر خموشی کشید ، دست و پا و چشم و پوست را یکجا درید . میس شانزه لیزه ، بیدار شد . باند را برداشت . میخ را …
ادامه مطلب