میس شانزه لیزه پالتوی مخمل مشکی اش را پوشید . دستکش سیاهش را دست کرد . از درز و شکافِ دیوار و پنجره سوز می آمد . سوز آتش ِ بی رمق ِ شومینه را خاموش کرد و خاکسترِ کم جانش را به جا گذاشت . میس شانزه لیزه آب دماغش را بالا کشید و صورتش را با دستمال پاک کرد . …
ادامه مطلببانک های آینده به بهانه ی مجید ها
بی هیچ حرف ِ پس و پیش فقط سلام آن هم به رسم ِ ادب و عادت . . . خطاب ِ نوشته ی من نهاد ریاست جمهوری ، نهاد شهرداری ، بانک ها ، انجمن ها و تشکل ها ، مساجد ، آستان های مقدس ، اعضای گروه ها ، خانه های هنرمندان ، ورزشکاران ، دلاوران ، رزمندگان ، معلمان و …
ادامه مطلب