یک تجربه یک فیلم
ادامه مطلبمردی برای تمام فصول ، سیامک صفری
به بهانه ی نمایش ِ درحال ِ اجرا مردی برای تمام فصول ! چند سال پیش ، بهمن فرمان آرا در بوق و کرنا کرد که یا باید بمیرم یا مردی برای تمام فصول را به اجرا ببرم و دیگر هم هیچ ! بنا شد برای ماهنامه ی اسمش را نبری ، در ویژه نامه ای که میخواست صرفا برای پروسه ی …
ادامه مطلبچرا دن کامیلو را دوست دارم ؟
دُن کامیلو چرا دُن کامیلو را میبینم ؟ گاهی در مواجهه با یک اثر ِ هنری انقدر با خودت درگیر میشوی و احساسات ِ شخصی ات در دام می اُفتد که گمان میکنی از هر نقد یا بررسی یا تحلیلی باید پرهیز کنی . این اتفاق دو قطب مثبت و منفی دارد یا یک کاری را بیش از …
ادامه مطلبتسلیت
سیامک صفری عزیز خوب میدانم که هیچ وقت گرفتاری های تئاتر که تو همیشه با سرسپردگی عاشقانه ات برایش مایه میگذاری ، نمیگذارند تا سر به بلاگ ها و دنیای مجازی بزنی و این جا را بخوانی . اطمینان (بودن ) تو برای ما – که هر کدام به نوعی عاشق تئاتریم – دلگرمی بزرگی است . پس (بمان ) . همیشه …
ادامه مطلبسیامک صفری و مریل استریپ در نمایش خرده جنایتهای زناشوهری
از آن جایی که در آن سوی مرزها تهیه کننده ها و کارگردانان برای پیدا کردن آرتیست ها دندان تیز کرده اند و میخواهند جواهرات وطنی را شکار کنند ، این جانب میس شانزه لیزه دستی دستی و به دست خودم ، نادانسته و از روی جهالت ، …
ادامه مطلبمشروطه بانو
از همین الان میتونم تیرهایی که به سوی من نشونه رفته رو ببینم اما از اونجا که آدم به امید زنده اس ، و من یه نمه به خودم مطمئنم پس نقطه نظرم رو نسبت به مشروطه بانو مینویسم چه باک ! بروشور کاهی با مهرهایی که جای جای صفحات اون ، از پیش ذهنیت ما رو با فضایی ، …
ادامه مطلبسفارشی
شاید وقتی دیگر ، میگذارم توی دستگاه فیلم رو ، فیلم رو بارها دیده م ، دیده م بارها هر سه نقشی رو که هر کدوم جذابیت ها و پیچیدگیهای خودش را دارد . تمام دیالوگ ها را حفظم از پیش ، تیتراژ را ، ویدا را و کیان را و مادر را ، آن عتیقه فروشی و روپوش ماشی …
ادامه مطلببعضی وقت ها خوبه که آدم چشم هاشو ببنده …!
نمایش ( بعضی وقت ها …) به کارگردانی سیاوش تهمورث ، و نویسندگی آرش عباسی ، نمایشی بود که دوستش داشتم ، وقتی وارد سالن اصلی شدم ، پرده ها ی قهوه ای بسته بود و سر و صدا و موسیقی پشت پرده رو به راحتی میشنیدی ، مثل اینکه جشنی در کار باشه ، بعد نور میره ، …
ادامه مطلبخواب / تولد یک سیامک صفری
آمبیانس فضا : (( این )) یکی از نوکتورن های شوپن کمر به قتل زمان بسته م . پام رو روی صفحه های تقویم میذارم . له و مچاله شون میکنم . بادبزنم رو تکون میدم و از پشت اون ، خودم رو میبینم . یه جوری راه میرم انگار روی لبه ی بهشتم و از این بهتر نمیشه . دهنم …
ادامه مطلب