بایگانی برچسب: ساناز سیداصفهانی

سونامی سرطان خون

آمبیانس …. (( ** )) میس شانزه لیزه که زیر چشمانش گود رفته بود ، پنداری دو چاه ، زیرآن نقب زده باشند ، رو به دکتر گفت :” تحملش رو دارم هر چی که هست رو بگید . چند روز دیگه فرصت دارم ؟” . دکتر که همه ی دندان هایش طلا بود و موهایش جو گندمی ، از …

ادامه نوشته »

زنده به گور

چه شکلی میشه حق دنیا رو کف دستش گذاشت ؟ نمیتونم داستان بنویسم . عصبیم . نمیتونم بگم به یه ورم . نمیتونم تمرکز داشته باشم . هنوز صدای علامتی که هم اکنون میشنوید …. توی گوشمه ، هنوز چسب های ضربدری روی شیشه ها ، پناهگاه ها یادمه ، هنوز یادمه گیشا رو زدن . . . یادمه برق …

ادامه نوشته »

La Dolce Vita و Giulietta a Degli Spiriti

زندگی شیرین  فیلم های فلینی رو از سایر فیلم هام جدا میکنم و میشینم که دوباره نگاه کنم . دستم ناخودآگاه روی جاده میره از بس که عاشق این زامپانو و جلسومینا م ، اما زندگی شیرین رو خیلی سال پیش دیده بودم ، و تصاویر مبهمی در خاطرم بود برای همین دوباره میبینمش ، چراغ ها را خاموش میکنم …

ادامه نوشته »

گم شدن یا پیدایی !

ما به یک مهمونی دعوت شده بودیم . یک مهمونی که قرار بود توش بازی کنیم و نمایش اجرا کنیم و هر کسی در بدو ورودش باید تکست ِ خودش رو  و دیالوگ هایی رو که بهش میدادند رو میخوند و  اجرا میکرد . در جایی که گفته بودند مینشست . آخر شبِ این مهمانی ها همیشه به دعوا و …

ادامه نوشته »

میس شانزه لیزه در سینما چشم

میس شانزه لیزه وقتی به خودش آمد ، دید وسط ِ باغ فردوس ، دراز کشیده است . فواره های باغ دیگر سربلند نبودند ، صدای جیرجیرک می آمد و درِ باغ بسته شده بود . میس شانزه لیزه به خودش که آمد دید سیگارخاموشی میان انگشتانش مانده . فهمید که سیگار را روشن نکرده به خواب رفته . کبریت لازم …

ادامه نوشته »

بی پولی

قبل از اینکه بلاگ رو ببندم در مورد (بی پولی) نوشته بودم . تنها در این مورد که در کنار هم قرار دادن بهرام رادان و لیلا حاتمی ترکیبی از زوج نا مناسب رو به حدی میده که با هزار جور گریم و نور و … هم نمیشه این ناهماهنگی رو از بین برد -البته اگر هدف فیلمساز غیر از …

ادامه نوشته »

عاشق

آمبیانس ( اینجا ) * اثر علی صمد پور من و شوهرم  ،‌ماتادور ،  زندگی خوبی داشتیم . هر وقت که سرکارش میرفت ، دل من را از جا در میاورد و با خودش میبرد . برای همین من مثل آدمی مسخ شده ، چونان کبوتری چشم انتظارش پشت پنجره ی اتاقش منتظر میماندم . قلبم در جایی در قفسه …

ادامه نوشته »

مختارنامه یا سوهان روح ؟

یه تلفن باید بزنم به فرانکفورت . . . قرار میذارم . . . بعد تلفن میزنم به ناشرم . . . رمانم با وجود اصلاح شدن اصلاحیه ها هنوز مجوزش نیومده . . . یکی از استادهای دانشگاهم صبح زنگ زده روی انسرینگ ماشین موبایلم و یک دقیقه سکوت کرده . . . موهام رو که هاشوری از قرمز …

ادامه نوشته »

خبرنامه ی جزیره در کهکشان

داشتم فکر میکردم توی این جهان وانفسا تسکینی نیست ، هر چیزی که هست ، افسانه است ، و من برای این افسانه ها زنده مونده م ، برای نقش و نگارهایی که توی خیالم هستند و توی جهان واقعی غایبند ، کاش میشد جادوگر بودم ، همه ی خیال هام رو ظاهر میکردم ، خطوط کف دستم رو تغییر …

ادامه نوشته »

خاکی

خاکی ، خاکی باش توی بلاگ الهام پاوه نژاد عزیز ، در رسانه های دیگر و در فیس بوق ، چیزهایی خواندم و چون سرم بوی قورمه سبزی میدهد و یه نمه و یه جو غیرت برایم باقی مانده ، همچین نشد که بی تفاوت بگذرم ازش ، از چیزهایی که دوستان زیادی (لایک ) مالیش میکنند . تراس را …

ادامه نوشته »