که میعادگاه ، کرانه ی همیشگی بود ... همان غوطه گاه ِ نگاه ... همان دیدن آمیختگی فوج فوج موجِ در هم ...به هم یک باهم. در این کرانه ، ستاره به تعداد موج بود درهم که کرده بودند خانه خانه با هم ...تو منی یا من تو ای همیشه ژرف ؟ ... که حدیث ما معکوسِ قصه هاست . خوب میدانم که در هر سَحَرت پُر خبر از هر سفری ... غصه در سر، سخت و سنگین می پروری. . . من در این لب مینشینم که تو می خواهی و نه من . . . که این من نیستم به شنیدن تو خموش ، این تویی همیشه پر بغض و سنگین، اینچنین گهگاه مغشوش . . . . تن به جزر میدهی و به مَد مکدر می شوی . . .
ادامه مطلب