یکشنبه , ۲ دی ۱۴۰۳

Tag Archives: سانازسیداصفهانی

راز یرژی کازینسکی و سلین

بنده با این نظریه ای که الان میخوام به طبع برسونم ، ممکنه خودم را در حضور دوستان، ادبا ، فضلا ، حکما ، فرهیختگان ، دانشمندان ، کاربلدان ، مسخره کرده و باعث خنده ی ایشان شوم . اما از آنجا که من میس شانزه لیزه هستم و در دنیای آزاد جزیره هر کاری که دلم بخواهد انجام میدهم …

ادامه مطلب

بالاخره این زندگی مال کیه ؟

سلام توی این مدت که نبودم… نرفته بودم که بمیرم که گم بشم . . . گاهی سکوت لازمه .. عین سکوت هایی که توی میزان ها لا به لای چنگ و سیاه ها یه هو با یه نون برعکس سبز میشه . سکوت شنیدینه . کسی  نپرسید کجام ؟ چرا نمینویسم . چیزی که دیدم آدم های عشق به …

ادامه مطلب

بعضی وقت ها خوبه که آدم چشم هاشو ببنده …!

  نمایش ( بعضی وقت ها …) به کارگردانی سیاوش تهمورث ، و نویسندگی آرش عباسی ، نمایشی بود که دوستش داشتم ، وقتی وارد سالن اصلی شدم ، پرده ها ی قهوه ای بسته بود و سر و صدا و موسیقی پشت پرده رو به راحتی میشنیدی ، مثل اینکه جشنی در کار باشه ، بعد نور میره ، …

ادامه مطلب

سفارشی

شاید وقتی دیگر ، میگذارم توی دستگاه فیلم رو ، فیلم رو بارها دیده م ، دیده م بارها هر سه نقشی رو که هر کدوم جذابیت ها و پیچیدگیهای خودش را دارد . تمام دیالوگ ها را حفظم از پیش ، تیتراژ را ، ویدا را و کیان را و مادر را ، آن عتیقه فروشی و روپوش ماشی …

ادامه مطلب

خوشبختی در ویترین

این یه دیالوگ توی فیلم بود : ” حالا که بهم شک کردی ، بهت بی اعتماد شدم . “، پیش خودم فکر کردم ، چقدر باعث شک کردن آدمهای اطرافم شدم و چقدر به هیچ کدومشون بی اعتماد نشدم و همه رو فرشته ای که خدا رسوند و دست تقدیر و آدم خوبه دونستم . . . این اعتماد …

ادامه مطلب

چیپس 1000 تومن

  راز ِ بقا  میدونم که این جا موش هم با عصا باید راه بره ، اما بی صدایی و خاموش موندن هم یک جوری شیکم سیری رو میرسونه . ببینم تو که داری این طوری نگام میکنی ، تو که دستکش توی دستت نیست و خارِ گل پوستِ  دستت رو خراش داده ، نگاهت رو هیچ جک و لطیفه ای …

ادامه مطلب

1393

  ای نوروز م . . . روزگارت را به روشنی ، با خورشید ِ سعادت به سلامت ، ساعت به ساعت بیافروز . ای روزِ  نو   ، روزگار ِ نو    شو بر ما ، بر ما ماه های شب ها را روشنی بخش ِ رویاهامان ، فانوس وار آونگان در رویاهای شیرین بنما مهتابی  . ای چهار فصل ِپیش ِ رو  ، …

ادامه مطلب

خواب / تولد یک سیامک صفری

آمبیانس فضا : (( این )) یکی از نوکتورن های شوپن کمر به قتل زمان بسته م . پام رو روی صفحه های تقویم میذارم . له و مچاله شون میکنم . بادبزنم رو تکون میدم و از پشت اون ، خودم رو میبینم . یه جوری راه میرم انگار روی لبه ی بهشتم و از این بهتر نمیشه . دهنم …

ادامه مطلب

قصه پریا

  سلام گرم با بوی کافه موکا به آقای فریدون جیرانی عزیز عرضم به حضورتون استاد که …. اهم … این جانب برای برطرف شدن افسردگی های ناشی از آلودگی هوا و اشعه های عجیب غریبی که در فضاست و افسردگی های روزانه و خلاصه برای آزاد شدن کمپلکس های گره خورده ی روانی راهی پردیس سینمایی شدم و با …

ادامه مطلب

ایران

    برای تو که نا امیدی . که نمیتونی بیای تهرون . همون تهرونی که جای قشنگیه ولی مردمش بدن ! ، که تهرون الان جای قشنگی هم نیست و مردمش همون جور ، به شیوه ی ایام ماضی بدن . تو که نا امیدی که چرا شهرستون ها سینماهاش بسته س و عکسش رو میفرستی ، هفت ، …

ادامه مطلب