نام فیلم : ؟
نام فیلم ، مثل تمام ظرافت ها و جزئیات فیلم ، دقیق و عامدانه ایهام انگیز و قابل تامل انتخاب شده است . همان طور که برونو دومون Bruno Dumont در فیلم انسانیت تاکید میکند به استفاده از h و نه H – و البته گوش کسی هم بدهکار نیست – در این فیلم هم با نام دو کلمه ی کنار هم و حرف اضافه ی کلمه ی – خارج از ، بجز – رو به روییم که دو نام را برای فیلم درست کرده است یکی ( اینک شیطان و یا ورای شیطان ) در جایی هم معجزه گر ! . . . فیلم ، مثل کارهای دیگر برونو دومون ، با تصاویرش صحبت میکند ، کم دیالوگ و میخ کوب کننده است . عنصر آجر در سینمای برونو دومون نماد ِ خانه ، پناهگاه است . . . این خانه های آجری در فیلم – انسانیت – بیشتر از همه دیده می شود و در فیلم Hadewijch در نقاطی که رایحه ی زندگی وجود دارد دیده می شود و همین طور در Flanders هم با آجر سرخ رنگ رو به روییم . شخصیت اصلی فیلم که قهرمان محسوب می شود ، در زاویه ی کوچک ویرانه ی این آجر ها . . . در دل طبیعت کنار آتش و رو به روی کوه و در دشت زندگی میکند . . . بی سقف . . . بی هیچ امکاناتی . . . او را میبینیم که در خانه ای را میزند ، غذا میگیرد – ساندیویچ – غذایی که نماد ِ زن و گرماست . . . ساندویچی که با ظرافت درست شده است . . . او شغلی ندارد . چهره اش تکیده و دفورمه و زشت است . . . در نمای آخر فیلم ِ Hadewijch بازیگر اصلی فیلم را دیده بودیم . . . در نقشی فرعی . . . اما در این فیلم آقای David Dewaele نقش اصلی را دارد . . . گمان میکنیم در همان بیست دقیقه ی اولیه باید به یک اوج و دلیلی برای دیدن فیلم برسیم اما این اتفاق خیلی جادویی رخ میدهد . . . نه با دیالوگ نه با نور نه با تصویر ، شاید با رسیدن همه ی این عوامل در یک نقطه . . . در تلاقی طلایی واری که بی اینکه بدانی ، رخ داده است . مردی که از دست بیرون امده از در ساندویچ میگیرد دارد در جاده های روستایی راه میرود . نگاه خاص ا و به طبیعت به گمانم از کارگردانی بی نظیرش بر می آید . . . نگاهی که در تمام فیلم حفظ میشود . . . همراه با حیا و حجبی که نمیدانیم چرا اما با شخصیت اصلی همراه است . . . دختر بلند قد فیلم که صورت گرد و پوست سفیدی دارد با او هم راه ، هم قدم و دوست است . . . این دوستی خارج از رابطه ی جنسی است . . مرد تن به این تنانگی نمیدهد . . . نمیدانیم چرا . . . متوجه می شویم مرد ، ناپدری دختر را کشته است . شاید با همان اولین جمله ی دختر و دیدن اسلحه در دست مرد به راحتی همه چیز لو میرود اما این دلیل امتداد علاقه ی ما به دیدن فیلم نیست . دختر اعلام میکند خسته شده است . ناپدری اش او را آزار میداده . . . مرد داستان او را می کشد . مرد به این دختر علاقه دارد . . . حتی مردی که میخواهد با دختر بیرون برود چون دختر دوستش ندارد را هم میکشد . . . سرش را متلاشی میکند . . . در فیلم طبیعت آکوستیک اصلی و ضربان اصلی فیلم است . . . نماهای زیادی از دست میبینیم . . . دست مرد به حالت دعا رو به نور است . . . دست دختر روی هم . . . انگار مرد دارد رو به روی طبیعت از چیزی الهام میگیرد . . . طی طریقی که در نهایت دختر فیلم هم با فراگیری آن باعث می شود جناب قهرمان از تبرئه خلاص شود . . . به هر حال روستا پلیس دارد و چند جنازه روی دست فیلمساز مانده است . . . شخصیت اصلی ما در همان ابتدا دختری را که مسخ شده از حالت غیر عادی به حالت عادی در میاورد . . . خیلی نمیفهمیم این اتفاق چگونه رخ میدهد . انگار این مرد با کشیدن هوای بدن فرد جن زده در خودش او را نجات میدهد . . . در او نیروی شر وجود دارد که حتی قابل انتقال است . . . مثل زمانی که با زنی که سر راهش در جاده سر میزند . . . میبنیم که چیزی را با تنانگی به او منتقل میکند که زن به دریاچه میرود . شکل تطهیر . . . خود مرد دستانش را و بدنش را میشورد . . . نمیدانیم این کار چقدر درست است یا نه چطور ممکن است یک ناجی آدم بکشد ؟ شاید برای همین اسم فیلم خارج از شر ، باید باشد . . . بیرون این نیروی شیطانی انسانیتی نهفته است . . . او در انتها مرده ای را با انداختن به دل طبیعت زنده میکند . . . یکی از بهترین اتفاق های بصری در فیلم . . . راه باریکه ای روی برکه است که برای دختر ساخته تا او رویش حرکت کند .
این حرکت که در بازتاب نور خورشید در آب بسیار تماشایی است شبیه حرکت در جهت خلاف جریان آب است . . . با این حال دختر ان را طی میکند . مرد حاضر نیست تماسی با دختری که دوستش دارد داشته باشد . . . شاید یکی از مناسک این طور است . . . شاید به کسی که دوست داری نباید نزدیک شوی تا نیرو های منفی در عشق ات حلول نکند اما جالب این جاست که این عشق جدای این تماس پیداست . . . تمام نمیشود . از همان ساندویچ دادن . . . شاید نگاه کارگردان به این عمل به ظاهر ساده که رسم روزمره ی زمان و زنان شده باعث می شود بدانیم چقدر درش مهر نفهته است . وقتی مرد از جای دیگری غذا میگیرد دختر در خانه را باز نمیکند . . . بعد غذا را برای مرد میبرد . . . فیلم این ریزه کاری ها را داد نمیزند . . . در دیالوگ نمیگوید . . انقدر ساده از رویش میگذرد که بعدا میفهمی . . . به لطف تصاویر بسیار زیبای فیلم . . . وقتی دشت سرسبز آتش میگیرد و مرد آن را معجزه وارانه خاموش میکند . . . نمیدانیم چقدر از این ها توهم دختر است ؟ چقدر واقعی است ؟ چقدر حقیقی و یا توهم ؟ اما انچه مسلم است حفظ روابط دوربین ، کاراکترها ، نگاه فیلمساز ، آسمان و زمین با هم است . . . صمیمیتی که فریاد نمیزند . . .
می توان هر نمای فیلم را قاب گرفت . نور عنصر مهمی است که در همه ی آثار برونو دومون وجود دارد . . . انتخاب بازیگرانش حرف ندارد ! تمام کارکترها طبیعی هستند . . . با بدنی طبیعی ، باربی نیستند ، عروسک نیستند . . . زیبا و زشت نیستند . . . همه شان طبیعی هستند . . . این خیلی مهم ست که به تماشای خودت بنشینی . وقتی صورت دختر در دو سکانس پف کرده بود فکر میکردم شاید من دارم این طور فکر میکنم اما در سه چهار سکانس بعد . . . در میز صبحانه ، وقتی مرد داستان فیلم دارد قهوه میخورد و به نان گاز میزند و نگاهش به کوه هاست بی اینکه به دختر نگاه کند از او میپرسد که آیا بارداری؟ . . . میفهمم که آن پف صورت برای چه بوده است . . . لحظاتی که هم راه و هم قدم میشوند برایم چندان جذاب نیست اما این کوه ها و ابرهای بنفش دست از سرم بر نمیدارند . . . آن دو میروند تا ببینند . . . چیزی که در دنیای امروز چشم ازش میترسد . . . مرد عجیب فیلم که کارهای عجیبی هم نمیکند در انتها بعد از زنده شدن دختر کوله بارش را میبندد و جاده را به مسیر لابد روستای دیگری طی میکند . . . در فیلم صدا ، چلچله است و باران و ناودان . . . موسیقی همان طبیعت است عنصر باد که با گیاهان نجوا میکنند و نوری که روی دست ها میتابد به شدت مجذوب کننده است.