پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳

L’humanité / انسانیت اثر برونو دو من

جزیره در کهکشان

 Humanite.jpg

سراغ ِ (( انسانیت )) اثر bruno dumont میروم . اولین دلیلِ انتخابم ، بی شک یک حسِ همذات پنداری با معنای (( تعدی )) ست که میتواند روانی و جسمی باشد و نه جنسی ! سراغ این فیلم میروم چون تصاویری که در فضای مجازی ازش تکثیر شده ، فضای پر تناقض و آشنا و البته تصویری از پیکره ی لت و پار شده ی دختری ست . خط داستانی را دنبال میکنم و مرتب میخوانم که یک ماجرای پلیسی و مرض جنسی ست اما مهم ترین نکته که توجهم را به خودش جلب میکند ، نام ِ فیلم است که چرا اگر این موضوع ، درونمایه ی اثری را تشکیل میدهد ، تیتر یا نام اش میشود انسانیت ؟! آیا این یک کنایه است ؟ بعد از تماشای فیلم تصورم این است که هیچ کدام از نوشته هایی که خوانده ام دریافتِ درستی از این فیلم نداشته اند . برداشت شخصی من از این فیلم کاملا در یک سمت و سوی دیگر است . پیش از رسیدن به برداشت و داشت و کاشت کمی در مورد داستان و قصه ی فیلم مینویسم . خُب باید طوری بنویسم که مخاطب برود و فیلم را ببیند نه اینکه گمان کند با خواندن طرح فیلم ، کل فیلم را دریافت کرده برای همین نکته هایی را حذف میکنم . این طور تصور کنید که شروع فیلم در یک فضای سرد ، در مکانی سرسبز و ساکت با پیکره ی متلاشی شده از عضو مونثی شروع میشود که توی گل و لای رفته . شاید در مزرعه ای ست . مورچه ها روی بدنش راه میروند و شخص مورد تعدی ، بی دفاع ، سرد ، افتاده است . میفهمیم دختری بوده نوجوان . این دختر نوجوان ، سرویس داشته ، راننده سرویس داشته ، مدرسه میرفته . پلیس ِ فیلم می افتد دنبال ِ قاتل و مرد بد فیلم . در این فیلم دو پلیس داریم ، مثل همه ی فیلم های جنایی ، در این فیلم یک مرگ صورت گرفته و یک قاتل بین کارکترها دارد جولان میدهد . آیا باید حدس بزنیم ؟ آیا فیلم معماست و مدل هرکول پوآرو یی ست ؟یکی از کسانی که بعد از دیدن جنازه معرفی میشود فروآن ست . او هیجان زده ، نامتعارف و عجیب است . یک شخصیت سازی قدرتمند پشت این فروآن وجود دارد . میرود توی ماشین پلیسش مینشیند ، به شدت ترسیده یا تعجب کرده یا پشیمان است . دستش را روی تکمه ی رادیوی ماشین میگذارد ، موسیقی باروک پخش میشود . ( همان موسیقی که در تیتراژ نهایی میشنویم . )

%image_alt%

به لحاظ ریتم ، فیلمساز روی این نمای آغازین مکث دارد . شاید مهم است ؟ از همان شروع فیلم گمان میکنم که فروآن ، قاتل است یا شریک قاتل است یا ترسیده . . . چند تصور همزمان سراغم می آید و به خودم میگویم در فیلم انسانیت باید دنبال قاتل باشم ؟ این آقای فروآن در اداره ی پلیس کار میکند . در همسایگی این آقا دختر درشت و قوی هیکلی زندگی میکند که دوست پسر شر و جلبی دارد که ظاهرا ورزش هم میکند ، لباس ورزشکاری تنش هست و از دنیا غافل است و فکرش پیش کیف بردن از لحظات درخشان زندگی است و قد کوتاهی هم دارد . پس شخصیت های ما محدود به همین ها میشوند . اما ، به مرور متوجه میشویم ، فروآن در نحوه ی برخورد با دیگران کمی زبانش میگیرد ، مرد بزرگی است اما خجالتی است . از خودم میپرسم این در اداره ی پلیس چه میکند ! او اعتماد به نفس ندارد . کمی غوز میکند و نگاه های عجیبی دارد . بینی استخوانی غوز دار و لب های نازک و چانه اش به لحاظ تیپیکال من را یاد عقب افتاده ها می اندازد . آدم های این قصه در خانه های آجر سه سانتی زندگی میکنند . تفریحی ندارند . هر از گاهی همان دم در خانه می ایستند و به مردم نگاه میکنند . آفتابِ تند همیشه خودش را به این خانه و فیلم تحمیل میکند . نور از نظر من یکی از مهم ترین ویژگی هایی ست که در این فیلم بهش دقت شده . جناب  فروآن همراه مادرش زندگی میکند . مردی که میتواند بالای چهل سال داشته باشد ، مادرش چلو دستش غذا و صبحانه میگذارد . معاشرت آقای پلیس ما با همسایه ها کمی عجیب است . او نظارتگر روابط بین دختر همسایه و آقای بی خیالِ دنیاست . . . نمیدانم چرا می ایستد و نگاه میکند . نگاه هایش معنا دارند . اما درنمیابم . شاید از نظر فیلمساز هم نباید دریافت . . . فعلا درست نیست و وقتش نیست . تمام شخصیت های فروآن به مرور و در طول فیلم ساخته میشود . او با همسایه ی عزیزش و دوست پسر ورزش دوستش به این ور و آن ور  میرود . مثل طفیلی ها . گاهی بد جوری توی باغ ست و گاهی اصلا توی باغ نیست . مادر فروآن از اینکه پسر عزیزش با این دو نفر معاشرت میکند ناراحت است . او میگوید این دختر خودش کسی را دارد و چرا تو را با خودش این ور و آن ور میبرد . این دو زوج در فیلم اصلا اهمیتی نمیدهند که دوست عزیزشان فروآن تنهاست ، منزوی است و کسی را ندارد پیش روی او با هم شوخی میکنند . . . کارهای مستهجن انجام میدهند . اما انگار فروآن از هفت دولت آزاد است . ماجرای پیگیری این پرونده از نظر فیلمسازی خیلی میلنگد ، بیشتر دقتمان میرود روی عرق هایی که از گردن رئیس پلیس میچکد و نگاه فروآن روی این قطرات . . . بازی او با چشمان حیرت زده ، شامه ی قوی و حساسش یکی از جذاب ترین ویژگی های این فیلم است . کلیسا و ناقوسگاهش ، سر خیابان خلوت آنها عنصری است که باید به آن توجه داشت . مثل میله های درازی که از دل دریا بیرون آمده اند و نگاه شخصیت ها روی آنهاست . خب خیلی ساده است که به لحاظ نشانه شناسی المان های نرینگی یا مادینگی را در این ها دریابیم . . . چیزی که فیلمساز میخواهد به ما یاد بدهد . . . حضور خورشید و آفتاب به عنوان – مذکر- سایه ی بزرگی بر این فیلم تیره است . به مرور در صحنه هایی از فیلم رفتار های غیرمتعارف فروآن مثل وقتی که با خانم همسایه رو به روی برج تاریخی ساحل ایستاده اند تا آقای دوست پسر اجابت مزاج کند . . . در این جا این دو نفر . . فروآن و زن منتظرند . ما فروآن را میبینیم که توی خلسه میرود . . . معلوم نیست به کجا نگاه میکند و در طول فیلم دائم در فکر است . . . یک لحظه چشمش را میبندد و بو میکشد . شامه اش را حس میکنی که دارد با گردن کج به زن نزدیک میشود اما سریع عقب میکشد . انگار عادی باشد . رفتاری عادی . . . او در بعضی قسمت های فیلم . . . در انتها مثلا . . . وقتی خوک مادری را نوازش میکند . . . هیجان و رفتار و شکل و شمایل عجیبی دارد . دوربین روی دستهایش میرود . . . او دستهایش را بعد از این نوازش خیلی غیرمتعارف بو میکند . . . گمان میکنی از این فروآن پَپِ و بی خاصیت چیزی در نمیآید حال آنکه شخصیت پیچیده ای دارد .

خیرگی ، توی فکر فرو رفتن ، غم به شدت در نگاه و رفتارش پیداست . بدون اینکه سیگاری بکشد یا سرش را توی دیوار و در بکوبد . . . و . . . یک – و – مهم . . . و اینکه دستان این فروآن . . . دستانی است که وقتی راه میرود . . وقتی کارگردان سعی میکند ما به او خوب نگاه کنیم . . . مثل چنگال خرچنگ است و اصلا عادی نیست . انگار قبلا کسی را خفه کرده . . . او همیشه این طور است . . . صحنه هایی از فیلم حذف میشوند . . . – نه شکل معماگونه ی معناباخته ی اصغرفرهادی – بلکه کاملا حساب شده . . . ما امتداد یک سکانس را در ذهن خود شکل میدهیم . . . و هر جوری شکل بدهیم با پایان فیلم جور در می آید . . . – شنیده ام آقای فرهادی برای فیلم فروشنده عرض کرده اند نمیدانند در حمام چه اتفاقی افتاده چون آنجا نبودند !!!! – خیر . . . وقتی فروآن برای تحقیق در مورد قاتل دختر به تیمارستان میرود و از درهای مختلف میگذرد . . . ضمن اینکه در این میان میشنویم که زن پرستار مادر فروآن را میشناخته . . . رفتار عجیبی با پرسونل مرد تیمارستان میبینیم . . . مردی دارد تخت خواب های بیماران روانی را مرتب میکند . . . فروان حواسش به بیرون پنجره است . . . توگویی آمده است در محیط در بسته . . . عمدا . . . دنبال شکار است . . . مرد به او نزدیک میشود و نگاه فروآن را دنبال میکند . . . او دارد به دیوانگانی که ساکت و آرام به ساختمان می آیند نگاه میکند . . . شاید یاد دوست دختر از دست رفته و بچه ی از دست رفته ی خودش می افتد . . . پرسونل با لباس سفیدش نزدیک میشود و خودش شروع میکند به حرف زدن که خب زندگی این ها هم سخت و . . . همین لحظه فروآن که انگار کودکی ناراحت است . . . خودش را در آغوش او می اندازد . . . با بینی استخوانی اش گردن پرسونل را نشانه میرود و بو میکشد و . . . ما میتوانیم حدس بزنیم ؟ آیا هر مردی تن به این کارها میدهد ؟ آیا با دعوا از آنجا خارج میشود ؟ فرقش با سینمای فرهادی این است که همه ی گزینه ها هست و در ادامه با حذف این سکانس صدمه ای به جاسوس بازی فیلم نمیخورد اتفاقا فیلمساز خیلی خوب میداند که ان پشت چه خبر است . . . و من هم . . . ما میتوانیم تخیل کنیم و در انتها نتیجه ی فیلم هرچه باشد . . با همه جور تخیلی جور در میاید . . . عنصر دریا در فیلم . . . نماد زن و باروری در نشانه شناسی توسط دختر قصه کثیف میشود . او میرود توی دریا اجابت مزاج کند . . . مادر ، مهم ترین وجه در این فیلم ست که به ان پرداخته نشده – از زاویه ی دید منتقدان – مادر فروآن چگونه مادری است ؟ مسئول ؟ مهربان ؟ نادان ؟ عقیم از حس مادرانگی ؟ . . . بله . . . مادر فروآن مادر درستی نیست که هنوز برای پسرش که مرد بزرگی شده تکلیف معین میکند :” موهاتو بزن . صبحونه بخور ” او را به خود وابسته کرده است . . . حتی از او نمیپرسد چطوری . . . چرا تنهایی چرا توی فکری ؟ . . . وقتی مادر خانه نیست فروآن میتواند روی ارگی که دارد بزند و گریه کند . . .مادرنادان . . . زنی که میداند پسرش همسر- یا دوست دختر و بچه اش را از دست داده است – . این جمله چند بار در فیلم تکرار میشود . دارم آهسته آهسته از فروآن میترسم . . . شاید کار خودش بوده ! اما اهمیت ژانر کارآگاهی از دست رفته . بحث روان شناختی مطرح است . . . هرگز در طول فیلم نمیفهمیم چرا او زن و بچه اش را از دست داده . یک جایی به خودم میگویم : شاید فروآن خودش زن و بچه اش را کشته . . . با این همه او و رئیس پلیس میروند سراغ تحقیقات . . .

فروآن با وجودی که بخش کودن و عقب افتاده ای دارد اما بخش روانی و ترسناکی هم دارد . جایی که کارگران کارخانه اعتصاب میکنند و وقتی او میرود تا به این تجمع خاتمه دهد مسخره اش میکنند و او را عق مانده مینامند با این همه میبینیم که او با چه نگاه هیستیریکی دارد به مخاطبان خود نگاه میکند . از نگاه او همه دور میشوند . ضمن اینکه رفتار او با یک مرد عقب افتاده در فیلم باز هم ما را در هویت او به سئوال و چالش میکشاند . آیا او بیمار است ؟ آیا هم ج ن س گراست ؟ چرا به دختر همسایه که میخواهد با او باشد پشت میکند ؟ رفتار های عجیب او با گل های توی باغچه از صد تا صحنه ی . . . مستهجن . . . بازگو کننده تر است . . .

فیلمساز کاری میکند که با او دیگر همذات پنداری نکنیم . . . دوستش نداشته باشیم . . . زیادی مشکوک و کثیف است . . .کسی که نگاهش رو به دریا و مادر است . . . کسی که تنهاست و کنار مادر امنیت ندارد . . . کسی که مادر بچه اش نیست . . .کسی که بچه اش هم نیست . . کسی که به خوک مادر عشق میورزد . . .کسی که درمحیط های دربسته مشکوک میزند  و  در عین حال بیش از اندازه مودب است . بیش از اندازه تشکر میکند . . . خیلی محترم است اما در خلوت میتواند یک موجود خطرناک باشد . . .وقتی قطار رد میشود فریاد میزند . چرا ؟ چرا این کار را میکند ؟ آیا او از امتداد زندگی خسته است ؟ خودش را دوست ندارد ؟ آیا از اینکه دختربچه ی نوجوانی مورد ت ج اوز قرار گرفته ناراحت است ؟ دیگر مسئله این نیست . مسئله مادینگی است . . . و بله اینجاست که میفهمیم چرا اسم فیلم انسانیت است چیزی که از همه ی شخصیت های فیلم گرفته شده است . کسی که میتواند با همه ی کارکترها همذات پنداری کند همین مرد روانی ست . پس تو توی رودربایستی با خودت میمانی که دوستش داشته باشی یا نه . . . متوجه میشویم که کسی که این غلط را کرده است همان دوست پسر بی خیال ورزشکار دختر همسایه است . . . وقتی فروآن این را میفهمد . . . به جای ملامت او . . . او را در آغوش میگیرد . چرا ؟ آیا او دارد با یک قاتل همذات پنداری میکند ؟ آیا او میتواند این قتل را بفهمد . این فروآن است که زن و بچه اش را نیست و نابود کرده . . . شاید برای همین هم هست که زبانش میگیرد . . . مادر همیشه درصحنه ی فیلم به کفایت به مرض آدم ها کمک میکند . . . فروآن میخواهد دوباره متولد شود . . . در سکانس آخر . . دستبند دست خودش است . . . او این فضای بسته را برای خودش میخواهد . . . پیشنهاد میکنم این فیلم را ببینید . . . انسانیت که رنگ باخته . . . در جایی خواندم برونو دومن گفته است که اچ در نام فیلم را با حرف کوچک بنویسند و نه بزرگ . . شاید منظورش همین بوده است . . . شاید .

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …