جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳

“Le passé” / The Past/ گذشته

 

گذشته 

 

 

قبل از دیدن ِ فیلم ِ (( گذشته )) ناخودآگاه یک حس ِ کنجکاوی داری ؟ حضور علی مصفا در فیلم ؟ آیا به زبان ِ فرانسه تسلط دارد ؟ چقدر تسلط دارد ؟ پس بنا بر این پیشینه حضورش در فیلم برای چه خواهد بود ؟ تصویری زنی میان ِ دو مرد در پوستر ! جایزه ی کَن ! آیا ماجرا مثلث عشقی است ؟ اصغر فرهادی در فیلم هایش همیشه با ریتمی درست مخاطب را به جایی میکشاند که قضاوت بی جا کرده است و ( دروغ ) محوریت اصلی همه ی درون مایه ی فیلمش را پُر میکند ، یا یک اتفاق ناچیزی که موجب بزرگترین چز ها میشود و از چشم مخاطب پنهان میماند یا کارگردان هوشمندانه از آن رد میشود و بعد مخاطب را دچار اندیشیدن میکند . همه ی این پیش فرض ها، چیزهایی که از فیلم های درباره ی الی ، چهارشنبه سوری / جدایی نادر از سیمین در ذهن می آید . . . با همین سئوال ها و تصور ِ یک داستان ِ پُر هیجان به تماشای گذشته مینشینم . 

خوشحالم که مثل ِ همه ی مردم ایران منتقد فیلم و دانش آموخته ی سینما نیستم و هر چیزی که دوست دارم فارغ از ترس مینویسم . فیلم ِ گذشته را نپسنیدم . نه تنها نپسندیدم بلکه دوستش نداشتم ، نه تنها دوستش نداشتم بلکه ایرادات زیادی بر آن دیدم . 

در لحظه به لحظه ی فیلم ، از شروعش ،  منتظرم تا مچ ِ فرهادی را بگیرم و ببینم در کجا میخواهم اشتباه کنم . خُب،  علی مصفا ( احمد ) ، فرودگاه ، بازی (بژوو ) ماری در پُشت ِ شیشه های فرودگاه ، بازی علی مصف (احمد ) از آن سوی شیشه ها ، حرف هایی که فقط خودشان میفهمند  ،زن ،  مچ ِ دستش را بسته . همین جا از خودم سئوال میکنم ( چرا این زن مچ دستش را بسته است ؟ چرا انقدر روی صورتش لکه است ؟ چرا انقدر از فرودگاه آمدن خوشحال است ؟ آیا این مچ بندی که بسته الکی و ساختگی است ؟ آیا قرار است بعدا دروغش در بیاید ؟/ خُب ، برگردیم سر ِ گفتگوی این دو نفر از پِشت شیشه . . . بازی هر دو چیزی بین زمین و هواست . . . مشخص نمیکند که همیدگر را دوست دارند یا نه . نمیدانم این از سانسورو ممیزی ای می آید که برای اکرانِ  فیلم در ایران  قرار است  اعمال شود یا از ترسِ علی مصفا از لیلا حاتمی می آید 🙂 یا نه این دو تا اصلا همدیگر را دوست هم ندارند و دارند با هم حرف میزنند . شیشه ی ضخیمِ بین این دو ، مثل مرز میماند برای من . . . شاید شیشه ی فرودگاه را بتوان استعاره از مرزها دانست . ما هرگز حرف های  همدیگر را نمیفهمیم . ما از فرهنگ های مختلفیم . . . ما با گذشته ی مشترک باز هم نفهمیم . ما نمیتوانیم چیزی را در همدیگر کشف کنیم ، ما نسبت به هم بی تفاوت هستیم . . . .ماری و احمد در ابتدای فیلم طوری عاشقانه  زیر باران میدوند و در باران خودشان را به ماشین میرسانند که من دلم این جا یک بوسه ی آتشین میخواهد . ماری نمیتواند حتی دنده را عوض کند . به احمد میگوید بزن دنده 4 !خب تیتراژ فیلم را دوست دارم . . . گذشته با برف پاک کن از بین میرود . آیا پاک کنی هست که خاطره ها را به نیستی تبدیل کند و از ذهن  محو کند ؟ آیا گذشته از ذهن پاک میشود ؟ گذشته ،گذشته است اما این تنها در بیان و زبان است و نه در زمان حال گذشته چون باری بر ما سنگینی میکند و این به شیوه ی نگاه ما بر میگردد . . . برویم سراغ شیوه ی نگاه آقای اصغر جان فرهادی به فیلمی که باید در فرانسه ی قشنگ بسازد . . . خب احمد وارد خانه  میشود. دو تا بچه ی خیلی خیلی کم سن و سال را میبینیم که سر خراب شدن دوچرخه با هم بگو مگو دارند . یکی از آنها که به زووووور هفت سالش میشود علی مصفا (احمد ) را شناسایی کرده و با لحجه ی فرانسوی فارسی میگوید (احمد ) یعنی فکر کنید  این احمد که از چهار سال پیش در کنار این خانواده نبودهو  وقتی این بچه دو ساله بوده  و قنداق میشده آنها را ترک کرده ، دخترک باهوش آقای فرهادی او را چی ؟ میشناسد ! و شناسایی میکند  🙂 وا عجبا !  چنان گیج میشوم که گمان میکنم این بچه ،بچه ی خود احمد است . . . بعدا میفهمم که نه بابا . . . در ضمن این وسط متوجه میشویم که ماری جان برای احمد هتل رزرو نکرده است و او را برای اینکه اصغر فرهادی میخواهد دارد میبرد به خانه اش بگذریم که میشود از داخل وطن عزیز هم هتل رزرو کرد و احمد در این جا برایم این طوری میشود که برای طلاق برنگشته است برای صلح آمده . . . صحنه ی بازی ماری با موهایش که به نظرم میتواند حاکی از بغل و آغوش او برای احمد باشد انقدر زیاد است که به چیزی جز این فکرم نمیرود . . . هی موهایش را که خیس است خشک میکند به ان دست میزند  احمد با سشوار موهایش را خشک میکند ، در همین حین عکس رقیبش او را از پای در می آورد ( البته قبلا در ماشین هم این اتفاق افتاده بوده )و باز سیگار و این ها نماد های رابطه …. . . . حالا در این جا فکر میکنیم که  رابطه ای نیست و میگذریم و در ادامه خانه ای با دیوار های خیس از رنگ . . . . رنگ های کدر ، خانه ی به هم ریخته ، بی نظمی و آشفتگی و در هم و بر همی ،  حضور پسر ِ سمیر . . . حالا بعدا میفهمیم که این بچه ها کی هستند و اصلا چرا این همه بچه و از هر ازدواجی آیا بچه سند ِ ( بودن ) ِ در یک رابطه است ؟؟؟؟؟ کلا آقای فرهادی ببخشید وقتی که دختر بزرگ ِ ماری هویدا میشود باید نیم ساعت بگذرد تا بفهمیم کیست آیا این شده شگرد شعبده بازی شما ؟ برخورد احمد و لوسی طوری است که میگویم نه بابا این دختر احمد است . . . این را نه کشمکش میدانم ، نه لازم میدانم ، نه جالب میدانم ، نه عدم حضورش را حفره میدانم ، میشد این همه بچه نباشند و یک بچه هم کافی بود . . . گذشته زخم هایش از بارداری نمی آید . . . لکه هایی که در فیلم به آن اشاره میشود میتواند روی یک جای زخم روی صورت یا یک تیک عصبی یا شاید یک جا به جایی مکانی یا ترس یا یک اضطراب ریشه در روان شناسی . . . یا هزاران چیز دیگر بیاید . . . گذشته فرزند ِ آدم نیست . . . ماری زنی در حومه . . . .ماری زنی که در داروخانه کار میکند . . . کاری زنی که اصلا بازیگر خوبی نیست . . . ماری زنی که جیغ های خروس جنگی میکشد که اصلا روان شناسی حالیش نیست و همه را توی سینما به خنده میاندازد . . . .ماری باردار است . . . میفهمیم که باردار است . روز طلاق میفهمیم باردار است . دوست داشتم بعدا میفهمیدم ماری دورغ گفته . . . دوست داشتم لوسی بی دلیل این رابطه ی مستحکم ِ بی دلیل را با احمد نداشت . . . به نظرم تنها سمیر ، رقیب عشقی احمد :)بابای پسر کوچیکه ی فیلم ، مردی که در خشک شویی کار میکند ، معشوق ماری ، خوب بازی میکند ، خوب عصبانی میشود ، خوب است . . . شخصیت آشناست . . . عین مردهای ایرانی است . . . .عین خائن های در عین حال مظلوم و ظالم . . . برخورد اولش با ماری طوری است که انقدر سرد و یخ و یخچالی ست که گمان میبرم نه درست حدس زدم دست ماری الکی مچ بند  دارد . . . رنگ کاری توی خانه به دلیل یک رازی است
که نمیدانم . . .شاید این دو کسی را کشته اند . . . .به نظر هر دو شریک جرم می آیند . . . سمیر نه متعصب است نه مغرور است . . . فقط عصبانی ست . در او عشق را نمیبینیم آقای فرهادی دوست داشتن ِ مردهای ایرانی فقط در خشم و داد و بیداد و غیرتی بودن آنها هویداست ؟؟؟؟؟؟ بعدا . . . در اواسط فیلم که متوجه میشویم دختر تازه به بلوغ رسیده ی ماری از شوهر اولش با ازدواج مادرش با سمیر ناراحت است به دلیل اینکه ای میل های عاشقانه ی مادرش را با سمیر برای زنش فرستاده . . . !!! . . . کاش یک کامپیوتری در خانه ، شما نشان میدادید .آقای فرهادی زن ها وقتی عاشق میشوند فقط بچه دار نمیشوند . . . زن ها برای حفظ یک رابطه در هیچ کجای دنیا این قدر تک بعدی نیستند تو رو خدا تکرار این را در فیلم های ایرانی هی نبینیم . . . .انقدر موضوع لوسی لوس بود که فکر کردم دارم اشتباه میفهمم . . . ناگهان با جانی دالر شدن احمد (علی مصفا ) رو به رو میشویم او تنها شرلوک هولمز فرهادی یک تنه میخواهد ا ز یک ماجرا رمز گشایی کند . آن هم خود کشی زن ِ سمیر است . زن سمیر کیست چیست ؟ سمیر او را دوست دارد . ندارد ؟ یک پا درهوایی که در همه است . . . اسم فیلم لنگ در هوایی رابطه . . . راه رفتن روی ابرها بود بهتر بود . . . همه در هپروت هستند . . . .آقای فرهادی . . . تا به حال با کسی که خود کشی کرده است صحبت کرده اید ؟؟؟؟ فهمیدیم در کلام که احمد هم خود کشی میکرده . .  انقدر این در فیلم تکرار شد که کلمه ی خودکشی شبیه سیگار کشیدن عادی شد . . . بله . این نقطه از فیلم که ماری با جریان لوسی و خودکشی زن سمیر میخواهد چه کند جالب بود اما چرا این همه کش و واکش و صغری و کبری کشیدن و کش ش ش ش ش دادن !!! این همه لفت دادن چرا ؟ تعداد بچه ها . . . .دیالوگ هایی در فیلم که دوست نداشتم . . . زن های ایرانی چه شکلی اند ؟. . . . .آقای فرهادی واقعا در اروپا و امریکا همه میدانند که ایران کجای جغرافیاست . همه در فرانسه ای که شما فیلم ساخته اید فرح دیبا را میشناسند . . . بچه ای که یک دوچرخه دارد چه به این سئوال ؟ . . .  نعیما . . . برخوردش با کارگاه احمد طوری بود که گمان کردم دارد دروغ میگوید . . . گفتم در یک سوم آخر فیلم خدا بخواهد اصلا همه چیز یک طوری میشود که میفهمیم خودکشیی در کار نبوده و همه چیز یک چیز دیگر بوده اما اصلا پرداخت خوبی نداشت . هیچ چیز از شخصیت احمد نمیدانیم . . . شخصیت پردازی  از فیلم ها رخت بربسته . . . تنها علی مصفا را با خود در لباس احمد در آورده . . . من از این شکل جلوی دوربین ظاهر شدن بدم می آید . . . سمیر یک پدر و بازیگر است . . . برایش شخصیت پردازی شده . . . اما برای شخصیت اصلی فیلم نه . راستی آقای فرهادی ما عادت کرده ایم که انقدر شخصیت اصلی در فیلم هایتان ببینیم که همه را با هم دنبال کنیم . . . این باعث میشود نگاهمان را از زیبایی شناسی سینمای شما کم کنیم . شما هنوز آلخاندرو گونزالز نشده اید . . . جدایی نادر از سیمین هم همین مشکل را داشت . . . آلخاندرو گونزالز شدن سخت است . . . در عشق سگی حتی به ترک روی دیوار کاراکتر داده میشد . . . .فیلمبرداری و نور پردازی در اختیار بازی نبود . . . اشیا هم شخصیت داشتند . . . گم نمیشدیم . . . بازی نمیخوردیم . . . فیلم که گیم نیست سینما ی جانی دالار و ماتریکس هم نیامدیم . . . شرلوک هولمز احمد که یک تنه از پس باز کردن گره ها بر می آید اصلا معلوم نیست چرا ازدواج کرده . . . چرا زود طلاق میدهد . . . .ماری چرا دارد ازدواج میکند ؟ . . . قصه ای در کار نیست شما صورت مسئله طرح کرده اید . . . . جوابش را دادید . . . .بهترین سکانس فیلم . . . فینال فیلم بود . بهترین بازیگر فیلم زنی بود که روی تخت خواب با بوی عطر سمیر در مقابلش اشک ریخت و انگشتش را فشرد . از همه ی این فیلم همین تک سکانس . . . دست شما درد نکند . 

 

دوست داشتم وقتی رنگ کردن خانه تمام میشود به یک کاتارسیسم برسیم . . . یک تحول . . .  اما انگار همه چیز یک حل معما بوده . . . چرا آقای اصغر فرهادی ؟

شما وقتی شهر زیبا را میساختید چقدر همه ی تک تک آدم ها رنگ داشتند ، چقدر فرامز قریبیان ، دختر فلجش و زنش و ترانه ی علیدوستی و دوست برادرش . . . چقدر حتی مردی که در بهزیستی کار میکرد شخصیت پردازی داشتند . . . از این مهم دست کشیده اید شاید به شما سریال اگر سفارش بدهند بتوانید هرکول پوآروی دیگری خلق کنید . 

 

 

 

مطمئنم که بعد از خواندن این نوشته اصلا ناراحت نمیشوید چون فیلم شما خیلی خوب فروش رفته . . . خب دلایل زیادی دارد . . . .فیلم آقای دهنمکی هم خیلی فروش رفت . . . البته من جسارت نمیکنم شما را با اشان مقایسه کنم اما واقعا از گذشته چه چیزی برایمان ماند جز بچه های دست و پا گیری که مادر قصه برای نشان دادن تعداد شوهر هایش پس انداخته . . . .آیا از گذشته میراثی برایمان میماند و آن صرفا بچه است ؟ 

امیدوارم که در فیلم بعدی تان حتما بدانید که مخاطب شما نمی آید تا صورت مسئله را ببیند . نمی آید که هرکول پوآرو بشود . . . معما یک چیز است و دروغ مصلحتی یک چیز . . . . اگر این دروغ و ریا را پر رنگ تر کنیم و داستان را بیخودی شلوغ نکینم و هی علامت سئوال درش نگنجانیم و بدانیم روتوش بیشتری میخواهد بهتر است . . . این فیلمنامه را به من میدادید نصفش را بازنویسی کرده و دور میریختم حتما کل فیلم در کن جایزه میگرفت . باری بازی بازیگر زن هم برای من قدرتمندانه نبود . . . .به هر حال تا به حال دیده نشده که فیلم ایرانی در یک فستیوال جایزه نگیرد و ما به این جایزه احتیاج داشتیم . . . .علی مصفا کی بود ؟ احمد کی بود ؟ چه کاره بود ؟ از کجا آمده بود ؟ به کجا میرفت ؟ موسیقی کجا بود ؟ آیا زنی داشته ؟ آیا زن را دوست نداشته ؟ آیا بی زن راحت تر بوده ؟  آیای جوب آب گشاد شده بود ؟ هر چی میخواهد باشد علی مصفا صد برابر دوست داشتنی تر از لیلا حاتمی در قیاس همیشگی مردمان ما به عنوان زن و شوهری بازیگر ، است . . . عالی بود . . . سیمر جان خیلی خوب بازی کردند و سکانس آخرین فوق العاده بود . . . همان سکانس را مبنا قرار میدادید . . . البته چقدر این سکانس را در فیلم ها ی زیادی دیده ام . . . بی خیال . خسته نباشید . 



درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …