سه شنبه , ۱۱ شهریور ۱۴۰۴

میس شانزه لیزه

۳۱ مرداد

از ذوب شدن‌ها! کلید را در جمجمعه‌ام می‌چرخانم ؛ درش را باز می‌کنم ، ترکش‌های خاطره بر جان ، خونین تن ، گریان ، میبینم توی ج/ن/گ ِ ایران و عراق ، پشت آژیر قرمز بهت زده ایستاده ام . “ توجه ! توجه ! علامتی که هم‌اکنون می‌شنوید، اعلام خطر یا آژیر قرمز است و معنی و مفهوم آن …

ادامه مطلب

بخاطر یک پیاله چای

تمام شد . ویرایش نهایی این اثر ، به مثابه ی سلاخی کردنِ تنِ بچه ام روی تخت اتوپسی بود . تا به حال به جسدِ شکافته شده ی بچه ی خودت نگاه کرده ای ؟ همان طور که چشم هایش در چشم خانه باز مانده و قلبش از نفس ایستاده است و تو داری به دنده هایش ، به …

ادامه مطلب

درباره ی «دختری با سوزن » – ماهنامه تجربه

یادداشتِ سانازسیداصفهانی بر فیلم « دختری با سوزن » به کارگردانی مگنوس وان هورن را در ماهنامه ی تجربه / تیر – مرداد ۱۴۰۴ بخوانید .

ادامه مطلب

حسین سرشار و مرتضی حنانه

این عکس ، برای اولین بار در صفحه های مجازی ساناز سیداصفهانی به اشتراک گذاشته می شود ، امتناع از گزافه گویی بعد از چاپ کتاب نامبرده حسین سرشار واجب است ، استمرار برای حفظ نام حسین سرشار و جمع آوری آرشیو عکس های ایشان و هنرمندانِ همراه ایشان و بخشی از تاریخ به تار تنیده شده ی هنر ، …

ادامه مطلب

دریاچه ارومیه در کتاب اسم این کتاب دتول نیست

پاره ای از داستان ِ بلند ِ فلامینگو در کتاب اسم این کتاب دتول نیست ، نوشته ی سانازسیداصفهانی . . . در این دو هفته که من روزها خواب بودم ، توی اسکله فلامینگو ها خود به خود میمردند . یک بار که برای خریدِ سبزی تازه رفته بودم  ساحل  ، دیدم که مردم شهر کارها و رفتارهایشان  برعکس …

ادامه مطلب

بخاطر یک پیاله چای , ۲۷ تیر ۱۴۰۳

بخاطر یک پیاله چای ۲۷ تیر ۱۴۰۳ تو را خوردم تا یکراست بروی توی آبشش هایم . رخنه کنی انجا کنارِ قلبم . اگر آدرسِ سرراستِ دنده هایم را داشته باشی حتما به دهلیز و بطنم زود میرسی.  زوزه می‌کشم و پیدایم نمی‌کنی . از هنرهای دست و پا زدن برای بقا همانا مویه ی نهنگ یا زوزه ی گرگ …

ادامه مطلب

گفتگوی ساناز سیداصفهانی با دکتر محمود زند مقدم

گفتگو با دکتر محمود زند مقدم خالقِ «حکایت بلوچ» این گفتگو کُرنشی است برابرِ حافظۀ طلایی و دقیقی که خشت به خشت، گام به گام، وجب به وجب پهنۀ بلوچستان را  طی پنجاه سال موشکافی مینیاتوری ترسیم کرده وآن را با نثری خیره‌کننده و سحرآمیز در  هفت جلد تحت عنوان «حکایت بلوچ» نوشته است ساناز سید اصفهانی محمود زند مقدم …

ادامه مطلب

آیینه !

فرض کنید دروغ نیست ! میس شانزه لیزه رو به زن کرد و گفت :” راستی مکاره ی عفریته ، وقتی که با معشوقم خوابیدی و خوب آمیختی ، اگر خوب تو را به ارگازم نرساند علتش این بود که آب کمرش را من توی سطل خالی کرده بودم . . . غمبرک نگیر ! “ سپس سطلی را که …

ادامه مطلب

نوشتن کارِ گِل است ، جایزه ندارد .

یکی از مهم‌ترین و تاثیرگذارترین ویدئوهایی که این مدت دیدم تکه‌ای ضبط شده از کلاس داستان نویسی منیرو روانی پور در اینستاگرامش بود ، فصاحت بیان و پرده دری ایشان با کلامی خودمانی و حتی ( بی ملاحظه از نوع ادبی ) به قدری مهم است که شاید نمونه اش را تابه حال ندیده باشیم . مخاطب و شاگرد او …

ادامه مطلب

حکایتِ مادیانِ نظر خورده

«حکایت مادیان نظر خورده » گوشه‌ی آخور تنگ افتاده بودی ، غلت می‌زدی از پهلویی به پهلوی دگر ، از هر صدا سر بر میگرداندی ، به تنت عرق نشست کرده بود ، من میلرزیدم ، تو ناله میکردی ، با پای عقبی حکیم را رانده بودی ، من مشت میزدم تو ناله سر میدادی ،    از حکیم و اسبدار …

ادامه مطلب